خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت پنجم

در قسمت قبل از نشستی که رجوی گذاشت گفتم. او گفت عملیات بزرگی در پیش داریم. چوب اشاره ای که در دست داشت روی نقشه ایران گذاشت و در ادامه گفت: عملیات فروغ جاویدان. رجوی با توضیحاتی که داد می خواست 72 ساعته تهران را فتح کند و گفت برای عملیات زیاد وقت نداریم. بروید زرهی ها و خودروهای خود را آماده کنید.

فکر کنم سه الی پنج روز نفرات را به کار گرفته بودند؛ به خودروهای نظامی زره نصب می کردند. از طرفی چند زرهی اهدایی صدام با کمر شکن به پادگان اشرف آورده شد استراحت مکفی در کار نبود فقط کار. قبل از حرکت به سمت مرز ایران نفرات را سازماندهی کردند. من را در مقر فردی به نام منصور سازماندهی کردند. شب همه را در محوطه جمع کردند و گفتند فردا صبح به سمت مرز ایران حرکت می کنیم.

فردا صبح به سمت مرز ایران حرکت کردیم و شب را در مرز خوابیدیم و فردا بعد از ظهر مریم رجوی فرمان حرکت را داد. از مرز عبور کردیم. شهر کرند تسخیر شد و همین طور شهر اسلام آباد، پیشروی به سمت کرمانشاه بود اما در گردنه پاتاق نیروهای جمهوری اسلامی نیروهای سازمان را قفل کردند. اعضای جدا شده در این رابطه مطالب زیادی نوشته اند. رجوی شکست بزرگی از جمهوری اسلامی خورد. هزار و اندی نفر کشته و برخی اسیر جمهوری اسلامی شدند.

سه الی پنج روز جنگ در خاک ایران طول کشید. وقتی رجوی دید توان ندارد در مقابل جمهوری اسلامی بایستد مجبور شد عقب نشینی کند و پیام داد که به پادگان اشرف بر می گردیم و تشدید قوا می کنیم و مجددا به عملیات ادامه خواهیم داد اما بایستی می گفت شکست خوردیم. به پادگان اشرف برگشتیم وارد مقرمان شدیم مثل مقرهای متروکه بود پادگان اشرف شده بود شهر مردگان آنهایی هم که در مقرها بودند روحیه خودشان را از دست داده بودند. در مقر ما فضای خیلی بدی حاکم بود کسی حال و حوصله نداشت با کسی صحبت کند نفراتی که به مقر برگشته بودند یا در آسایشگاه بودند و یا در سالن غذا خوری. چند نفر از نفرات سازمان که در مقر ما بودند متاهل بودند و در عملیات زنهای خودشان را از دست داده بودند. فقط به در و دیوار نگاه می کردند و کاری به کار کسی نداشتند. یک سری از نفراتی که قبل از عملیات از خارجه با فریب به پادگان اشرف منتقل شده بودند در مقر ما بودند. یک روز رفتم سالن غذا خوری دور هم جمع بودند، نزدیک آنها نشستم برای یکدیگر تعریف می کردند می گفتند دیدید چه بلایی بر سر ما آوردند در خارج داشتیم زندگی خودمان را می کردیم با چند دلار سر ما کلاه گذاشتند ما را وارد جنگ خودشان کردند و ما را آش و لاش کردند.

چند روزی بعد از عملیات به ما ابلاغ کردند بعد از ظهر برای نشست به سالن اجتماعات برویم. مقر ما به سالن اجتماعات نزدیک بود. ما را به خط کردند و به سمت سالن اجتماعات حرکت کردیم. نشست با رجوی بود و زنش مریم . بعد از یک ساعتی رجوی و مریم وارد سالن شدند. فضای سالن مثل قبل نبود روحیه همه پایین بود رجوی با کمال پررویی گفت ما شکست نخوردیم ما پیروز شدیم . و از طرفی من تمام برنامه هایی که برای عملیات چیده بودم درست بود! شما توان نداشتید از تنگه عبور کنید مقصر اصلی شما هستید و در ادامه گفت عملیاتها ادامه دارد فکر نکنید که عملیاتی در کار نیست. این بار بایستی آمادگی بیشتری داشته باشیم و این بار می رویم چه رفتنی .

خیلی از مردها زنهایشان را از دست داده بودند و خیلی از زنها مردهایشان را از دست داده بودند. در مقر ما چند تا از فرماندهان زنهایشان را از دست داده بودند. حالت جنون گرفته بودند. بخصوص آنهایی که بچه داشتند. در مقر ما سه نفری که زنهایشان را در عملیات از دست داده بودند بیشتر در آسایشگاه بودند و شبها در محوطه مقر می نشستند و سیگار می کشیدند و تا ظهر در آسایشگاه خواب بودند. رجوی در آن مقطع به خیلی از آنها زن داد یکی از آنها جواد برومند (حجت) بود که در قسمت اول خاطراتم نام او را ذکر کرده بودم مسئول مقر سردار بود. یک دختر هفده ساله را به عقد او درآوردند. در مقر ما هم به دو نفر از فرماندهان زن دادند بعد از مدتی از سازمان بریدند و آنها را به خارج فرستادند .

رجوی برای اینکه کمبود نیروی خودش را جبران کند سران خودش را به اُردوگاه های اسرای عراق فرستاد تا اسیران ایرانی که در اُردوگاه عراق بودند را با تبلیغات دروغ و فریب به پادگان اشرف منتقل کند و تا حدودی موفق هم شد. خیلی از اسیران را به پادگان اشرف منتقل کرد و چندین اسیر را در مقر ما سازماندهی کردند. چند روزی اسیران در مقر ما بودند وقتی دیدند امکانات رفاهی مثل تلویزیون و گشت و گذار در شهر خبری نیست اعتراض کردند. همان وعده هایی که به من و ما بقی اسیران داده بودند به آنها هم داده بودند. در مقر ما چند تا از اسیران درخواست کرده بودند به اُردوگاه عراق منتقل شوند! ماهیت سازمان برای آنها روشن شده بود و آنها را به اُردوگاه عراق منتقل کردند.

نوبت تبادل اسیران ایران و عراق فرا رسیده بود، خبر به گوش اسیران در سازمان رسیده بود بیشتر اسیران پیوستی درخواست کردند که می خواهند به ایران باز گردند و میز سازمان را چپه کردند. رجوی به آنها پیام داد که سلام مرا به ایران برسانید . سران رجوی از آن پس جرات نکردند به اُردوگاه های عراق برای جذب اسیران بروند چون می دانستند تیرشان به سنگ می خورد . خیلی از کادرهای سازمان که زنهای خودشان را از دست داده بودند انتظار داشتند که سازمان به آنها زن بدهد اما رجوی در این رابطه ترس داشت و می ترسید از سازمان جدا شوند. مدتی در مقر از فرماندهان سازمان خبری نبود صبح ها می رفتند و شب بر می گشتند. مشخص بود مسعود و مریم رجوی با آنها نشست می گذاشتند. شب برای شام به سالن غذا خوری مراجعه می کردند به چهره هایشان که نگاه می کردم گرفته بودند و معلوم بود درخودشان هستند.

مدتی گذشت و مجددا به ما ابلاغ شد که در سالن اجتماعات جمع شوید. مسعود و مریم رجوی وارد سالن شدند. ابتدا رجوی چند آیه قران را خواند و شروع کرد به سخنرانی و در ادامه گفت من و مریم و مسئولانتان به این نتیجه رسیدیم که شما حائل دارید! بیخود نبود که توان عبور از تنگه چهار زبر را نداشتید. در عملیات مردها به دنبال زنهایشان بودند و زنها به دنبال مردهایشان، به نظر شما با این شیوه می توان جنگید؟ می توان سرنگون کرد؟ او گفت: من و مریم با کادرها و فرماندهان چند روز نشست برگزار کردیم، زنها بایستی مردان خود را طلاق بدهند و مردها زنهای خود را . و آنهایی که در ایران متاهل بودند بایستی زنهای خود را طلاق بدهند و آنهایی که مجرد هستند ذهنشان را در رابطه با ازدواج کلا باید ببندند.

رجوی می خواست همه را یکدست کند. مردها درخواست زن نکنند و زنها تناقض بی شوهری را با خودشان حمل نکنند . بندهای انقلاب را به همه تحمیل کرد الف .. ب .. ج ..  و ….. کلا گیج شده بودیم. این همه بند را رجوی از کجا آورده بود؟! در مقر فضای تشکیلاتی خوبی حاکم نبود. آنهایی که بایستی زنهای خود را طلاق می دادند درگیر بودند. در آن دوران خیلی ها نمی توانستند طلاق را بپذیرند و از سازمان جدا شدند. استراتژی رجوی شکست خورده بود پس در مقطعی راه خروج اشرف را بست و در نشستی گفت ما نمی توانیم برای رژیم ( جمهوری اسلامی ) در اروپا توسط جدا شده طعمه خلق کنیم.

محلی در پادگان اشرف بود بنام اسکان، رجوی نام اسکان را گذاشته بود لعنت آباد . کسانی که بحث های رجوی را قبول نداشتند، چه مرد و چه زن آنها را به اسکان منتقل می کردند و توسط سران رجوی با آنها برخورد می کردند. آنها را شکنجه می کردند خیلی از آنها طاقت شکنجه را نداشتند بعد از مدتی به تشکیلات بر می گشتند و خیلی از آنها شکنجه را ترجیح می دادند و می خواستند هر طور که شده از تشکیلات رجوی خارج شوند . به آنها گفته بودند دو سال در پادگان اشرف باقی می مانید بعد از دو سال شما را تحویل دولت عراق می دهیم. شما را یا به رمادی می فرستند یا به زندان ابوغریب. رجوی زور گو بود. می گفت یا خط و خطوط مرا می پذیرید یا شما را از بین خواهم بُرد.

در آن دوران کارها را تعطیل کردند و هر روز برای نفرات نشست انقلاب مریم را می گذاشتند. رجوی می خواست ثابت کند که در شکست عملیات مقصر نیست.میگفت شما حائل داشتید و حائل شما باعث شکست شد.

از طرفی آمریکا عراق را تهدید به جنگ می کرد، در آن زمان بوش پدر رییس جمهور آمریکا بود. بچه های زیادی در پادگان اشرف حضور داشتند وقت آن رسیده بود که رجوی از شر بچه ها هم خلاص شود با تمام کسانی که متاهل بودند و در پادگان اشرف فرزند داشتند نشست گذاشت و به آنها گفت شما طلاق گرفتید بچه را می خواهید چکار بچه در پادگان اشرف باقی بماند تبدیل می شود به حائل شما و از مبارزه عقب می مانید، به احتمال زیاد آمریکا به عراق حمله خواهد کرد و فرزندان شما در پادگان اشرف مورد اصابت موشک قرار می گیرند. ما تصمیم گرفتیم تمام بچه ها را حتی بچه های شیر خوار را از طریق اردن به کشورهای اروپایی منتقل کنیم. و بعد از جنگ ممکن است آنها مجددا به پادگان اشرف منتقل شوند. برای انتقال کودکان هر چه سریعتر بایستی اقدام کنیم وقت بسیار کم است .

ادامه دارد …

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا