یکشنبه, ۱۶ آذر , ۱۴۰۴
نامه ام که برای مسعود رجوی نوشتم – قسمت پایانی 22 تیر 1401

نامه ام که برای مسعود رجوی نوشتم – قسمت پایانی

در قسمت قبل از نشستی گفتم که برای من گذاشته بودند. یکی از بچه ها که هم لایه ای خودم هم بود از شدت خستگی و ناراحتی بلند شد آنچنان سرش را به شیشه پنجره کوبید که خون از سرش سرازیر شد. من از وضعی که پیش آمده بود ناراحت شدم و دلم به حالش […]

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت نوزدهم 21 تیر 1401

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت نوزدهم

در قسمت هجدهم توضیح دادم که سازمان خائن و مردم فروش مجاهدین، دنبال مرگ همه ما در عراق و یک تابلوی سیاه و قتل و خونریزی بود، سازمان و رهبری فاسد آن دنبال به کشتن دادن ما بود و اینکه از خون ما در فرنگ، سوءاستفاده کند و بر جنایات بیشمار خود که در قلب […]

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت هجدهم 20 تیر 1401

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت هجدهم

در قسمت هفدهم نوشتم که بعد از خروج از کمپ آمریکایی ها، به یک ایست بازرسی در مدخل شهر اربیل رسیدیم، این ایست بازرسی که در عربی به آن سیطره می گویند، خیلی شلوغ و پر از پلیس و مامور بود، ما را متوقف کردند و اجازه ورود ندادند، دوباره یک مشکل جدید پیش آمد، […]

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت هفدهم 15 تیر 1401

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت هفدهم

در قسمت شانزدهم نوشتم که من در بد مخمصه ای گیر کرده بودم، نه راه پیش داشتم و نه راه پس. از طریق تلفن با بچه های مستقر در اربیل در تماس مستمر بودیم و آخرین خبرها و وضعیت بچه ها را رصد می کردیم تا تصمیم مناسب را بگیریم و با کمترین هزینه راه […]

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت شانزدهم 14 تیر 1401

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت شانزدهم

در قسمت قبل گفتم سیر تحولات هر روز ادامه داشت، یعنی اینکه هر روز اتفاق تازه ای رخ می داد و ما فقط تماشاگر این اتفاقات بودیم و هیچ نقشی هم در وقوع آنها نداشتیم. تا اینکه یک روز سرهنگ تورلاک پیش ما آمد و گفت: ما اسم بعضی از شما ها را به کشورهای […]

نامه ام که برای مسعود رجوی نوشتم – قسمت اول 14 تیر 1401

نامه ام که برای مسعود رجوی نوشتم – قسمت اول

سال 88 یا 89 بود، دقیقا تاریخ مربوطه را به یاد ندارم، که من برای رجوی نامه ای سراسر انتقادی نوشتم و خط و استراتژی رجوی را زیر سئوال بردم، بعد از چند روز مرا در یک نشست جمعی با حضور دو تن از فرماندهان قرارگاه و بقیه افراد که به عنوان اهرم سرکوب از […]

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت پانزدهم 12 تیر 1401

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت پانزدهم

در قسمت چهاردهم نوشتم که دو فامیل من در اولین گروهها به ایران بازگشتند و کمپ ، 600-700 نفره به حدود 150 نفر رسید و همه متقاضیان کشور سوم بودیم، یعنی نه عراق، نه ایران، بلکه یک کشور سومی که جزو انتخاب های اولیه ما بود. و اما ادامه : بعد از اخذ برگه پناهندگی، […]

جرمم این بود که بیمار شده بودم 12 تیر 1401

جرمم این بود که بیمار شده بودم

در فرقه رجوی کسی نباید مریض می شد! اگر مریض می شد به او انواع برچسب ها را در نشست می زدند. مریم رجوی در نشستی گفت ما در مناسبات مریض نداریم. ما بهترین زندگی را در مناسبات برای شما فراهم کردیم و بهترین غذا را به شما می دهیم، پس مریضی معنا ندارد هر […]

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت چهاردهم 11 تیر 1401

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت چهاردهم

در قسمت سیزدهم، نوشتم که وضعیت کلی ما در تیف، نزد آمریکائی ها، چگونه بود و تاکید کردم علیرغم همه سختی هایش، آنرا هزار بار ترجیح می دادیم به مناسبات زور و اجبار رجوی ها. و اما ادامه داستان هفت سال تجربه ی سیاه من : روزها از پی هم می گذشت و تعداد افرادی […]

طلوع و غروب یک زندگی – قسمت سی و دوم 11 تیر 1401

طلوع و غروب یک زندگی – قسمت سی و دوم

نزدیک دو ماهی از حضور نیروها در قرارگاه باقرزاده می گذشت. تاریخ ۲۰ شهریور سال ۱۳۸۰ برابر با ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ میلادی بود. یکباره در تمامی سالن‌ها اطلاع داده شد که خبر مهمی است که چند لحظه دیگر پخش خواهد شد . همه در انتظار شنیدن خبر بودند. بالاخره خبر اعلام شد: در یک […]

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت سیزدهم 09 تیر 1401

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت سیزدهم

در قسمت دوازدهم نوشتم که در تیف با پسرعموی خانمم در یک چادر اسکان داده شدیم، فضای جدید تیف با سازمان خیلی متفاوت بود. و اما بعد: بعدها در سازمان فهمیدم اصل اساسی تناقضات و بحث روی میز، خانه و خانواده است، رهبری سازمان نیز این امر را بخوبی می دانست و اعضای اسیر در […]

فرار از زندان اشرف و تولدی دیگر – قسمت پایانی 09 تیر 1401

فرار از زندان اشرف و تولدی دیگر – قسمت پایانی

هادی شبانی در قسمت قبل خاطرات خود تا آنجا گفت که موفق می شود با برادرش ارتباط تلفنی برقرار کند: من از طریق تماس با همسایه مان شماره تلفن برادرم را بدست آوردم و توانستم به کوری چشم رجوی بعد از بیست سال با او حرف بزنم . او ابتدا اصلا اعتماد نمی کرد ولی […]

blank
blank
blank