یکشنبه, ۱۶ آذر , ۱۴۰۴
هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت پنجم 19 خرداد 1401

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت پنجم

در قسمت چهارم توضیح دادم که بصورت مرتب و البته با شیوه های غیرانسانی در پذیرش زیر ضرب بودم و بد رفتاری های وحشیانه کما فی السابق با من ادامه داشت و در یک کلام حرف این بود که ربات وار و چشم وگوش بسته فرامین را اجرا کرده و حرف نزنم، اما ادامه : […]

جرمتان این است که مناسبات سازمان را شخم می زنید! 19 خرداد 1401

جرمتان این است که مناسبات سازمان را شخم می زنید!

زمانی که در پادگان اشرف بودم به من ابلاغ شد که فلان ساعت در سالن ستاد باصطلاح ارتش باشم. محل ستاد نزدیک مقر ما یعنی قلعه 900 بود. من و چند نفر به سمت ستاد راه افتادیم. در مسیر خودم را بالا و پایین می کردم و با خودم می گفتم باز دیگه چه خوابی […]

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت چهارم 17 خرداد 1401

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت چهارم

در قسمت سوم تا آنجا گفتم که من را از محل ورودی به پذیرش نفرستادند، به این بهانه که تو مورد امنیتی داری و باید به قسمت اطلاعات ارتش بروی تا برخی ابهامات روشن شود! و اما ادامه داستان تلخ زندگی من . . . این همه پلیس بازی ها، گویا برای این بود که […]

خاطرات محمود عوده زاده از اعضای جداشده فرقه مجاهدین خلق – قسمت سوم و پایان 12 خرداد 1401

خاطرات محمود عوده زاده از اعضای جداشده فرقه مجاهدین خلق – قسمت سوم و پایان

محمود عوده زاده در قسمت قبل خاطرات خود گفت بعد از چندین روز نشست های سخت و طاقت فرسا در باقرزاده یگان ما به مقرالعماره برگشت اما مرا به قرارگاه کوت که یک قرارگاه کوچک تاکتیکی که ارتش عراق با سه لایه از آن محافظت می کرد بردند. *** کار در این مقر طاقت فرسا […]

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت سوم 11 خرداد 1401

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت سوم

در قسمت دوم توضیح دادم که در بی خبری کامل از آینده و سرنوشتم بودم و اینکه بالاخره چه خواهد شد؟ بعد از سیزده روز مرا به طبقه پائین زندان اطلاعات عراق بردند و مرا تحویل فرد دیگری دادند و اما ادامه ی ماجرا: مرا از زندان اطلاعات خارج کردند و به سمت دفتر سازمان […]

خاطرات محمود عوده زاده از اعضای جداشده فرقه مجاهدین خلق – قسمت دوم 11 خرداد 1401

خاطرات محمود عوده زاده از اعضای جداشده فرقه مجاهدین خلق – قسمت دوم

محمود عوده زاده در قسمت قبل خاطرات خود گفت: طبق توصیه دوستم به مامورین عراقی می گفتم من برای پیوستن به مجاهدین خلق اینجا آمدم. تا اینکه یک روز چشمانم را بسته و به محلی که نمی دانستم کجاست بردند. وقتی به زندان استخبارات برگردانده شدم باز مامورین عراقی شروع کردند به کتک زدن و […]

خاطرات محمود عوده زاده از اعضای سابق فرقه مجاهدین خلق – قسمت اول 10 خرداد 1401

خاطرات محمود عوده زاده از اعضای سابق فرقه مجاهدین خلق – قسمت اول

من محمود عوده زاده در یک خانواده متوسط 8 نفره در شهر اهواز بدنیا آمدم. بنا به سنت خانواده در سن 15 سالگی ازدواج کردم و در ادامه صاحب دو فرزند شدم. چیزی نگذشت که به دلیل بیکاری و مشکلات اقتصادی و واقعیت های سخت دوران متاهلی زندگی برایم سخت شده بود. به همین دلیل […]

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت دوم 08 خرداد 1401

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت دوم

در قسمت اول توضیح دادم که چطور بعد از یک احساس شکست در زندگی شخصی تصمیم به خروج از کشور گرفتم و رسیدم به اینکه بعد از خروج از مرز، در محاصره چند عراقی مسلح گرفتار شدم و حال ادامه ی ماجرا… *** در بازداشتگاه اطلاعات عراق با دو نفر اعدامی و یک قاچاقچی هم […]

فرار از زندان رجوی – قسمت آخر 07 خرداد 1401

فرار از زندان رجوی – قسمت آخر

در قسمت قبل گفته بودم پدر و برادرانم به بغداد آمده و یک هفته ای را نزد خودم بودند. جدای از صحبت های خانوادگی به من گفتند همه فامیل ها و دوستان و آشنایان مشتاق هستند شما را در ایران ببینند مخصوصاً فامیل های نزدیک. من به پدرم گفتم قصد دارم به اروپا برگردم و […]

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت اول 07 خرداد 1401

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت اول

اواسط سال 1380 بود که ازدواج کردم اما به دلایل متعدد زندگی مشترک موفقی نداشتم. بعد از مدتی تصمیم گرفتم به هر قیمتی که شده زندگی جدید را در خارج از ایران آغاز کنم. من تا حدی با شرایط اخذ پناهندگی از کشورهای دیگر آشنایی داشتم. می دانستم که کیس سیاسی بیشتر قابل قبول است […]

روزی که مرا برای تماس تلفنی با خانواده ام به بغداد بردند 03 خرداد 1401

روزی که مرا برای تماس تلفنی با خانواده ام به بغداد بردند

در زمان حضورم در فرقه رجوی و بعد از عملیات دروغ جاویدان زیر فشار روحی بودم. چند بار از سران فرقه درخواست کرده بودم مرا به خارج از عراق بفرستند که موافقت نکردند. روزها در پادگان اشرف خیلی به من سخت می گذشت. هر نقطه از پادگان اشرف را چک می کردم راه فراری برای […]

تماسی که به لحاظ عاطفی من را به خانواده ام پیوند زد – قسمت سوم 02 خرداد 1401

تماسی که به لحاظ عاطفی من را به خانواده ام پیوند زد – قسمت سوم

در قسمت قبلی خاطراتم تا جایی گفتم که برای اولین بار با خواهرم از طریق تلفن صحبت کردم: آن طرف خط کوچک ترین خواهرم بود که در اصطلاح فرهنگ رایج جامعه ته تغاری خانواده ما بود. وقتی خانواده را ترک میکردم 10 سال داشت. هنوز همان چهره با همان سن و سال در نظرم تداعی […]

blank
blank
blank