یکشنبه, ۱۶ آذر , ۱۴۰۴
خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت دهم 27 دی 1389

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت دهم

سازمان مجاهدین که از نظر من در ریاکاری و فریب سرآمد روزگار است در موقعیتی قرار گرفته بود که نمی دانستند به لحاظ سیاسی چه موضعی بگیرند. یعنی همیشه با حمایت علنی از صدام البته در کنار آن شعار وطن پرستی و ایران دوستی سعی می کردند چهره واقعی خود که وطن فروشی و مزدوری برای صدام در ازای ماندنشان در عراق بود را بپوشانند. ولی این بار دیکتاتور عراق کاری کرده بود که حتی مزدوران حلقه به گوشش یعنی رجوی و رهبران سازمان مجاهدین نیز حاضر نبودند از آن حمایت کنند. بقول رجوی صدام «جزام» شده بود.

خاطرات اعزام اولین اکیپ خانواده ها به اشرف 18 دی 1389

خاطرات اعزام اولین اکیپ خانواده ها به اشرف

ما به مقر بازگشتیم خانواده ها تاثیر به سزایی در روحیه افراد گذاشته بودند یک سری افراد در مقر بصورت محفلی به هم دیگر می گفتند که ای کاش خانواده ما به ملاقات ما بیاید. ارتباطی که چندین سال قطع بود مجددا وصل شد. این موضوع میز سازمان را چپه کرد در نشست های کله خوری علنا می گفتند که فکر نکنید خانواده دست از سر اشرف بر می دارد این رفت و آمدها تا زمانی که اشرف پا بر جاست ادامه دارد

خاطرات حضور در درب اشرف به همراه خانواده ها – قسمت اول 13 دی 1389

خاطرات حضور در درب اشرف به همراه خانواده ها – قسمت اول

چندین خانم بسیار مسن زحمت آشپزی را متقبل شده بودند در مراودات بعدی از خود آنها شنیدم که قسم یاد می کردند تا به آغوش کشیدن عزیزانشان در جلوی درب اصلی اشرف خواهند ماند و ترفندهای مسخره سازمان از جمله به جلوی دوربین بردن بچه هایشان برای مصاحبه های تشریفاتی چند دقیقه ای را نمی پذیرند و به ازای غلط های اضافی سازمان مصمم تر فشارهای خودشان را با بیان درد دل هایشان با عزیزشان از طریق بلند گوها را افزایش خواهند داد.

خاطرات قادر رحمانی عضو سابق مجاهدین ـ قسمت هشتم 09 دی 1389

خاطرات قادر رحمانی عضو سابق مجاهدین ـ قسمت هشتم

شکست در عملیات فروغ جاویدان و سپس بحث طلاق های اجباری و جدایی بین زنان و مردان و والدین از کودکان بسیاری از افراد را دچار تناقض کرده بود اما مسئولین سازمان سعی داشتند بدون توجه به این مسائل درد آور انرژی افراد را در راستای اهداف رهبری بکار گیرند. در سال 72 تعمیق بحث ها ادامه داشت از طرفی جائی هم درست شده بود که به مهمانسرا مشهور بود. خیلی عادی در ذهن افراد جا انداخته بودند که اینجا زندان نیست بلکه مهمانسرا است و برای اینکه افراد اطلاعاتشان بسوزد در اینجا نگهداری می شوند. به نام مهمانسرا در واقع یک ابوغریب (زندان بدنام صدام) در اشرف درست کرده بودند.

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت نهم 08 دی 1389

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت نهم

اولین سری خانواده ها حدود یکی دو ماه پس از پایان جنگ بود که وارد اشرف شدند و سازمان به این ترتیب با یک حرکت انجام شده مواجه شد و شوکه شد. یادم می آید از قرارگـاه ما خانواده سعید حسینی آمده بودند که مادر و دایی اش برای دیدن او آمدند. تقریبا هفده الی هیجده ساعتی که مادر سعید با او بود همیشه دو نفر حداقل از مسئولین بالای سازمان از جمله فرزانه میدانشاهی که فرمانده قرارگاه بود در آنجا حضور داشت.

از میان خاطرات حجت رفیعی، عضو سابق فرقه رجوی 07 دی 1389

از میان خاطرات حجت رفیعی، عضو سابق فرقه رجوی

مرا بعد از یکی دو روز به ساختمانی بردند. منتظر ماندم تا نوبتم برسد چون نفرات زیادی برای تماس آمده بودند. قبل از تماس مجددا تاکید داشتند که در تماس اولیه درخواست پول را مطرح نکنید چرا که احتمال دارد که شک کنند و پول نفرستند. به من گفتند که به نفرات خانواده بگویم تا هر کدام مبلغی برابر با ده هزار دلار برایم بفرستند. با این پوش و محمل که اینجا خیلی وضع خراب است و ما اینجا وکیل داریم تا کارهایمان را برای رفتن به خارج درست کنند لذا به پول زیادی نیاز داریم.

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت هشتم 06 دی 1389

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت هشتم

یکی از موضوعاتی که در فرقه رجوی مطرح بود این بود که یک «یک سری از طرف رژیم داخل مناسبات نفوذ کرده بوده اند.» قطعا هر ناراضی و کسی که به فکر فرار می افتاد و یا از آنها جدا می شد همیشه اولین مارکی که به او زده می شود رژیمی بودن و اطلاعاتی بودن است. در حالی که در خیلی از مواقع اصلا موضوع بسیار مضحک می شد.

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت هفتم 02 دی 1389

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت هفتم

پس از حدود هفت الی هشت ساعت فاطمه برگشت و همه ما می دانستیم که او فرد فرار کرده را دیده هم پیام از طریق او ارسال کرده و هم او را فرار داده است. بعد از آن هم یکی دو روز دیگر سازمان با شور و حرارت فراوان دنبال فرد مذکور می گشتند ولی فاطمه که مسئول میدانها بود زیاد رغبتی برای اینکار نداشت چون میدانست که وی دیگر در دسترس نیست تا اینکه در رسانه های ایرانی خبری منتشر شد که یکی از اعضای مجاهدین طی درگیری داخلی چند نفر را کشته و فرار کرده است. با اعلام این خبر سازمان فهمید که عباس محمدی دیگر از دستش خارج شده است و گشتها متوقف شد.

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت ششم 23 آذر 1389

خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت ششم

محمد گفت شنیدی چی شده؟ گفتم نه، گفت یک نفر فرار کرده دارند دنبال او می گردند که پیدایش کنند. نام او هم «حبیب پرندک» است. تا صبح ما دنبال حبیب پرندک گشتیم ولی او را پیدا نکردیم که از طریق بیسیم به فرمانده گشت اطلاع دادند که به محلهای استقرار برگردیم و ماموریت تمام است.این جور مواقع دو حالت بیشتر نداشت یا اینکه فرد فراری مورد نظر را دستگیر کرده بودند و یا اینکه از چنگ آنها در رفته و به خارج از مرز عراق حالا یا ایران و یا کشور دیگری رفته بود.

بیست و پنج سال اسارت در فرقه رجوی – قسمت چهارم 18 آذر 1389

بیست و پنج سال اسارت در فرقه رجوی – قسمت چهارم

سازمان 25 سال از بهترین سالهای عمرم را از من گرفت و تازه طلبکار ما نیز توسط مسئولین هست و میگفتند که شماها مسعود و مریم رجوی را پیر کرده اید. کسی نبود که از آنها بپرسد پس عمر تلف شده ما در این مدت چه میشود. ما بهترین سالهای عمرمان را برای هیچ و پوچ در اشرف تلف کرده ایم. اگر من در بیرون بودم در این بیست و پنج سال میتوانستم به درجات بالای تحصیلات برسم و برای خودم زندگی آبرومندی داشته باشم

خاطرات تلخ از فرقه رجوی که هرگز فراموش نمی شود 18 آذر 1389

خاطرات تلخ از فرقه رجوی که هرگز فراموش نمی شود

بلافاصله مسئولین ریختند و اجازه ندادند کسی به آسایشگاه نزدیک شود. علیرضا امام جمعه یکی از فرماندهان مسئولان پاکسازی و انتقال جسد بود جسد و وسایل به خون آغشته شده را از جمله پتو و موکت و….. را بایک خودرو (جیپ) از منطقه منتقل کردند طوری آسایشگاه را پاک کردند که هیچ اثری از خون و….. بجای نماند. هیچ کس نفهمید چه اتفاقی افتاد اما بعداً می گفتند در نشست که مسئول آن شهرزاد اسدی بوده آنقدر به وی فشار اورده بودند که دست به خودکشی زده بود.

خاطرات قادر رحمانی عضو سابق ارتش آزادیبخش و مجاهدین ـ قسمت هفتم 14 آذر 1389

خاطرات قادر رحمانی عضو سابق ارتش آزادیبخش و مجاهدین ـ قسمت هفتم

خون و نفس ما متعلق شد به مسعود و تناقضات ما به مریم رسید پس باید هر کس که همسر داشت او را طلاق میداد!! و افرادی که زن نداشتند در ذهن خود همسر نگرفته را طلاق میدادند؟!! تا لایق مسعود و مریم باشند؟ جالب است مسعود و مریم به دروغ و فریبکارانه می گفتند: طلاق اصلاً اجباری نیست هر کس دوست دارد طلاق بدهد و هر کس که طلاق نمی دهد کوله بار خود را بسته و از اشرف برود.

blank
blank
blank