یکشنبه, ۱۶ آذر , ۱۴۰۴
خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت شانزدهم 12 آبان 1387

خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت شانزدهم

متوجه بودم مسئولین قرارگاه اشرف و فرماندهانم به نوعی سعی دارند روحیه مرا در هم بشکنند و کما فی السابق به عنصری بی اراده مبدل کنند. با شگردهای آنها در این ده سال به حد کافی آشنا بودم. اما فرزندم سعید انگیزه ی سرشاری را در من بوجود آورده بود. احساس گناه میکردم. در خلوت تنهائی های خویش در این فکر بودم فرزندم سعید چه گناهی کرده بود که به چنین سرنوشت شومی گرفتار آید؟ به طوری که حتی مادر و پدر واقعی خودش را نشناسد. اعتراضاتم شروع شد…

تناقضات درونی در فرقه رجوی 12 آبان 1387

تناقضات درونی در فرقه رجوی

ازدواج تشکیلاتی در قرارگاه اشرف و کشته شدن همسر اول من در حمله به ایران (عملیات فروغ) ؛ ازدواج تشکیلاتی دوم و متعاقب آن انقلاب طلاق و بازپس گیری همسری که خودشان داده بودند!، اوج تناقضات درونی سازمان را به نمایش می گذاشت که چگونه رهبری فرقه به خود اجازه می دهد تا در حوزه فردی وارد شده و نیروها را با متدهای روانشناسانه تسخیر نماید.

مصاحبه با خانم بتول سلطانی – قسمت سوم 11 آبان 1387

مصاحبه با خانم بتول سلطانی – قسمت سوم

من خیلی انگیزه داشتم که در این مسیر کمکی کرده باشم چون می دیدم در سازمان هنوز که هنوز است به چه شیوه هایی حتی با فریب کاری و سوء استفاده از روابط عاطفی، جوانان این مملکت را به دام می اندازند و می برند ناخواسته راه ها و پل های پشت سرشان را خراب می کنند و اگر کسی هم بخواهد از اینها جدا بشود، آینده سوزش می کنند که آینده ای نداشته باشد و این فرد مجبور بشود تا آخر عمرش را در سازمان بماند.

مصاحبه با هادی شبانی – قسمت یازدهم 09 آبان 1387

مصاحبه با هادی شبانی – قسمت یازدهم

بعد از مرحله طلاق اجباری در تشکیلات همه نفرات متاهل و حتی مجرد در مناسبات مسئله دار شده و بعضا اعلام جدایی کردند و بطوریکه در طی سال 69 حدود هزار نفر از آنان جدا شدند که در این صورت رجوی هیچ توجیه ای برای کار در پیش گرفته اش نداشت به همین دلیل برای جمع و جور کردن تشکیلات انقلاب طلاق را برای کنترل بیشتر افراد چند مرحله ای کرد.ابتدا با اعلام” بند الف” که به سه طلاقه کردن زن و شوهر بود، تا هیچ فردی حق رجوع مجدد به همسرش را نداشته باشد.

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت چهارم 08 آبان 1387

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت چهارم

نفربرBMP به شماره ی 809 که فرمانده اش محمد شریف دانش اهل بلوچستان بود، این کرد عراقی بیچاره را در حالی که از وحشت پنهان شده بود را مشاهده کرد و به همراه چند نفر دیگر او را محاصره کردند و شریف دانش شخصا در مقابل چشمان دیگران با سلاح کمریش گلوله ای به شکم او شلیک نمود و او را کشت. استدلالش از کشتن این عراقی این بود که او کرد بوده و جنگ ما با کردها است. در صورتی که این فرد بدون سلاح و برای در امان ماندن از درگیری های اطراف در نزدیکی ما پنهان شده بود.

مصاحبه رادیو فرانسه با تعدادی از نجات یافتگان 02 آبان 1387

مصاحبه رادیو فرانسه با تعدادی از نجات یافتگان

امروز بیست و دوم اکتبر ساعت یک و نیم عصر به وقت پاریس رادیو فرانسه برنامه ای به مدت نیم ساعت را به وضعیت نجات یافتگان از فرقه رجوی اختصاص داد. در این برنامه تعدادی از نجات یافتگان توانستند گوشه هایی از آنچه بر آنها رفته و بخش هایی از جنایات رجوی و فرقه مجاهدین خلق را به اطلاع مردم فرانسه برسانند.

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت سوم 01 آبان 1387

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت سوم

در منطقه کوشک واقعاً زمینش بوی مرگ می داد. این قدر مین داشت که دل شیر می خواست پا تو آن میدان مین بگذارد. شبی که قرار بود برای شناسائی و پیدا کردن راه به همراه سه نفر دیگر رخنه کنیم، یک عراقی بود که فرمانده آن قسمت بود، مرا صدا کرد و گفت تو جوانی با این نفرات نرو. خیلی خطرناک است…

مصاحبه با خانم بتول سلطانی – قسمت دوم 30 مهر 1387

مصاحبه با خانم بتول سلطانی – قسمت دوم

مسعود رجوی می خواست بفهمد من چرا ناراحت هستم و می خواست بداند مشکلم چیست. من آن موقع درد بی درمانم را نمی گفتم. خیلی ناراحت بودم و خیلی از چیزهای سازمان برای من سوال شده بود که احساس می کردم همه زندگی ام را باخته ام. زندگی ام را تلف کرده ام و ما به دنبال هیچ و پوچ هستیم و حتی می دیدم که او به اصولی که خودش دارد هم پایبند نیست. مثلا ما آن موقع ها خیلی داعیه ضد امپریالیستی داشتیم، در حالی که من می دیدم چگونه در قرارگاه اشرف برای آمریکایی ها فرش قرمز می انداختند

مصاحبه با خانم بتول سلطانی – قسمت اول 25 مهر 1387

مصاحبه با خانم بتول سلطانی – قسمت اول

بتول سلطانی، زنی که اکنون پس از گذشت بیش از دو دهه اسارت در فرقه آزاد شده، زمانی که پدرش فراق او را تاب نیاورده به دیار باقی شتافته، مادرش اندوه رفتن شوی را با فراق دلبندش تا اکنون آمده، تاب آورده، اما اکنون… این آمده در یک دور تسلسل پای در جای پای مادر و چشم به راه انتظار فرزندان گمشده اش در غربت اروپا، بایستی همه آن سال های انتظار و اندوه و فراق مادرانه را تا وصال دیگری تجربه و تاب بیاورد.

خاطرات دوران اسارت در کمپ امریکایی ها – قسمت سیزدهم 25 مهر 1387

خاطرات دوران اسارت در کمپ امریکایی ها – قسمت سیزدهم

امروز بعد از سالیان توانستم با خانواده دایی ام صحبت کنم. آنها شوخی میکردند و به ما میگفتند که شما مثل پتروس فداکار هستید با این تفاوت که پتروس معروف شد و شما ها از یاد رفته اید. خیلی جالبه که خانواده ای ما هم در گذشت زمان ما را از یاد برده اند.

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت دوم 23 مهر 1387

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت دوم

روزی مرا صدا کردند و گفتند باید در یک نشست شرکت کنی رفتم دیدم چه قیامتی است حدوداً 200 نفر سر یک نفر به نام محمدآقا سلطانی ریخته اند و هر کسی با صدای بلند سر او داد می زند و به او فحش می دادند و به این کار می گفتند گرفتن حق رهبری!

مصاحبه با هادی شبانی – قسمت دهم 21 مهر 1387

مصاحبه با هادی شبانی – قسمت دهم

مسئوولین اردوگاه طبق هماهنگی های قبلی تشویق هایی را جهت انگیزه دادن به نفرات در نظر می‌گرفتند. سپس مسئولین فرقه به همراه یک اکیپ جهت کار تبلیغی و جذب نفرات در میان آنان حاضر شده و سخنرانی می کردند و در همان جا لیست اسامی بیچاره های مانده از فشارهای اردوگاه را تهیه و به ظاهر به آنها مهلت تصمیم گیری صوری چند روزه می دادند و بعد از چند روز آنان را به اردوگاه اشرف می بردند.

blank
blank
blank