بارها خبر مرگ من را به پدرو مادرم داده بودند
خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت چهل و ششم لحظات به سختی می گذشت. بالاخره جواد کاشانی برگشت و گفت ویزای خروج را گرفتم ، برویم. نفس راحتی کشیدم و راه افتادیم. از قرارگاه خارج و به سمت انتهائی ترین قسمت شرق اشرف مسیررا طی کردیم به یک سه راهی رسیدیم که یک سمت […]
حس مشترک، شیرینی زندگی بدون فرقه
اخیرا مشغول کار بودم موبایلم به صدا درآمد. سعید باقری (عضو پیشین «مجاهدین») یکی از دوستانم بود. پس از احوالپرسی از من خواست دیداری با هم داشته باشیم تعارفات بالا گرفت فهمیدم که خانوادگی قصد دارند چند روزی مهمان ما باشند استقبال کردم بالاخره آقای سعید باقری همراه با زن و دو فرزندش زنگ خانه […]
پدر و مادرم در اسارت به دیدارم آمدند
خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت چهل و پنجم ناامیدی برادر مرگ است و من دیگر امیدی به دیدار مجدد خانواده نداشتم. اما گویا پدر و مادر این دو نعمت بزرگ خدادادی اینطور فکر نمی کردند. در اتاق جمیله (فرمانده قرارگاه )، در حال سئوال پیچ شدن بودم که لحظه ام چیست؟ بعد از […]
عبدالحمید رئوفیان: بعد از رهایی همچنان درگیر شکنجه ها هستیم
عبدالحمید رئوفیان در سال 1367 اسیر سازمان مجاهدین گردید و مدت 25 سال در آنجا گرفتار مناسبات فرقه ای سازمان بوده است. وی می گوید: شکنجه های روحی و روانی سران فرقه رجوی بر روی عناصر خود به حدی ست که حتی بعد از رهایی نیز گریبانگیر آنها میباشد.
نصرالله مجیدی – از فرمانده سیامک تا قلوس
خاطرات قادر رحمانی از مناسبات فرقه رجوی شهریور سال ۱۳۷۳ روز پنج شنبه بود که برای مسابقه والیبال به محور ۹ رفتیم. آن موقع ما در محور ۷ مستقر بودیم. یکی از بچه ها بنام «محمد. گ» فردی را نشانم داد و گفت آیا او را می شناسم گفتم بله که می شناسم اسمش نصرالله […]
بالاخره فرار کردم – سرگذشت محمد تورنگ
محمد تورنگ نجات یافته از فرقه رجوی در آلبانی که اکنون همراه با خانواده ساکن جزیره قشم می باشد روز دوشنبه 28 مرداد 98 در دفتر مرکزی انجمن نجات در تهران برای هماهنگی برخی امور مربوط به انجمن حضور یافت و برای حاضرین در انجمن از سرگذشت جالب خود گفت: “از سال 1358 در دبی […]
روزی که موشک استراتژیک مریم دراشرف فرود امد
درجریان نشست های موسوم به بند”ر” ؛ مسعود رجوی در حضور هزاران نفر از اعضا ادعا کرد. ما با اعزام مریم یک موشک استراتژیکی به قلب بورواژی شلیک می کنیم.موشکی که بسا هزاران بار خطرناک تر و ویران کننده تر از بمب اتم است. ما درنظر داریم پوزه رژیم و بورژوازی ضدانقلابی را توامان به […]
بالاخره خانواده ام به اشرف رسیدند
خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت چهل و چهارم سالها اسارت در فرقه رجوی ادامه داشت تا به عنوان اسیر جنگی از طرف نیروهای ائتلاف شناخته شدیم. اسارت در اسارت! انگار سرنوشت ما با اسیری و اسارت رقم خورده بود. اما پس از شروع جنگ عراق و فرار صدام حسین، دیگر شرایط جدیدی بر […]
روزی که از اسارتگاه فرقه مجاهدین خلق گریختم – قسمت دوم
خاطرات کاظم پورخفاجیان شنیدن کلمه اعدام و پیوستن به دشمن آن هم در زمان جنگ مرا به فکر فرو برد و باعث شد تا مدتی حرفی نزنم. ولی شرایط زندگی در اشرف و بخصوص ضوابط سخت و دست و پا گیر تشکیلاتی که فرد را ناگزیر به اطاعت بی چون و چرا می کرد و […]
روزی که از اسارتگاه فرقه مجاهدین خلق گریختم – قسمت اول
خاطرات کاظم پورخفاجیان وقتی به یاد لحظاتی که مسئولین فرقه مجاهدین خلق من را از اردوگاه صلاح الدین ارتش عراق با وعده اعزام به ایران خارج کردند فکر می کنم دقیقا نمی دانم که چگونه و چرا به آن وعده ها اعتماد کردم! شاید هم تصمیم من ناشی از فشارها و شکنجه های روحی و […]
دیگر هر چه بودم اما”مجاهد خلق” نبودم.
خلع سلاح و امضای قرارداد تسلیم خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت چهل و سوم فضای سازمان بعد از امضای قرارداد و خلع سلاح، بسیار عجیب بود. واقعیت این است که شاخ سران سرکوبگر فرقه شکسته شد. در حقیقت دیوار اختناق در سازمان ترک جدی برداشت. دیگر قانونمندیهای تشکیلاتی بکلی بی رنگ شده بود. […]
عبور از تنگه چهار زبر بعد از ۳۱ سال
31 سال پیش یعنی در دوم مرداد ماه سال 67 رجوی بر اساس تحلیل های غلطی که از اوضاع سیاسی، اجتماعی و نظامی ایران داشت مغرورانه به نیروهایش گفت تمامی شرایط برای سرنگونی وحاکمیت ما درایران فراهم شده بنابراین باید شهاب وار خودمان را به تهران برسانیم. ارتش صدام هم قول حمایت همه جانبه ازحرکت […]