جمعه, ۲۱ آذر , ۱۴۰۴
اولین باری بود که به تنهایی از اشرف خارج می شدم.. 01 تیر 1398

اولین باری بود که به تنهایی از اشرف خارج می شدم..

حملات نیروهای ائتلاف به عراق – 20 مارس 2002 … خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت سی ام سالها بود که صدام حسین در عراق یکه تازی می کرد و مسعود رجوی زیرسایه او ، سرکوب شدید فرقه ای را براه انداخته و احدی اجازه خروج نمی یافت. فضا بقدری سنگین و بسته بود […]

گوشه ای از خاطرات خانم فرشته هدایتی 30 خرداد 1398

گوشه ای از خاطرات خانم فرشته هدایتی

نقل از خاطرات خانم فرشته هدایتی : چرا و در چه شرایطی وارد سازمان مجاهدین شدم ؟ درگیرودار شرایط سیاسی دوران انقلاب که آمیخته ای از صداقت انقلابی و بی سوادی و بی تجربگی سیاسی ناشی ازجوانی بود ، من هم قاطی موضوعات مختلفی شدم. در آغاز اگر بخواهید با من آشنا شوید ، متولد […]

عملیات مشترک صدام و رجوی علیه ملت ایران 30 خرداد 1398

عملیات مشترک صدام و رجوی علیه ملت ایران

در چنین ایامی بود که بار دیگر رجوی خائن و وطن فروش در همدستی با صدام و ارتش متجاوزش با تجاوز و یورش به خاک میهن شماری از سربازان و مرزبانان شریف ایران زمین را به خاک و خون کشید و برگ سیاه دیگری بر کارنامه تروریستی خود در حق ملت ایران افزود و تا […]

رجوی: خاطر جمع باشید از عراق جایی نمی رویم 28 خرداد 1398

رجوی: خاطر جمع باشید از عراق جایی نمی رویم

قوای اشغالگر امریکایی به بهانه تجهیز صدام به سلاحهای کشتار جمعی ضمن تهاجم ددمنشانه زمینی و هوایی خاک آن کشور را تسخیر و مردمان مظلوم و بی دفاع آن سامان را بی سامان و خانمان کرد و در خون خود غلطاند و بسا جنایاتی مرتکب شد که بیانش دراین سطور نمی گنجد. خواهی و نخواهی […]

فلسفه پرداختن به هنر در سازمان مجاهدین! 28 خرداد 1398

فلسفه پرداختن به هنر در سازمان مجاهدین!

خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت بیست و نهم تقریبا در هر مناسبتی باید یک ترانه می خواندم ، اجرای ترانه آذری جزو برنامه های ثابت اعیاد و مناسبات در سازمان بود ، اساسا فلسفه کارهای هنری ، سرپانگه داشتن اعضای اسیر در فرقه بود ، بدین معنی که سازمان می خواست طوری افراد […]

با شنیدن نام ایران دیگر برایمان مهم نبود که می میریم یا زنده می مانیم 27 خرداد 1398

با شنیدن نام ایران دیگر برایمان مهم نبود که می میریم یا زنده می مانیم

خاطرات شهرام بهادری – قسمت شش شروع حمله آمریکا به عراق در زمان حمله آمریکا به عراق ما را از پذیرش سوار ون کردند و به سمت سه راهی امام ویس بردند که قرارگاه 11 در آنجا مستقر بود. شخصی به اسم عباسعلی مسئول ما بود و ما وقتی رسیدیم آنجا شب بود که دیدیم […]

اسیری که باید ترانه می خواند 25 خرداد 1398

اسیری که باید ترانه می خواند

خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت بیست و هشتم اولین بار که یکی از ترانه های من از سیما پخش شد ، یکی از بچه های شمال که الان هم در سازمان اسیر است ، سر کار که تنها بودیم ، گفت محمدرضا خوش به حالت ، حتما خانواده ات تو را خواهند دید! من […]

با وجود سابقه زندان ، بعید بود مرا به روی آنتن ببرند 22 خرداد 1398

با وجود سابقه زندان ، بعید بود مرا به روی آنتن ببرند

خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت بیست و هفتم استارت ترانه ها و ورود به برنامه های هنری سازمان ایده اولیه من در مورد شرکت در برنامه های هنری، از قرارگاه همایون شروع شد. اولین کار تهیه یک دفترچه و سپس جمع آوری متن آهنگ ها و سرودهای سازمانی بود. از جمع کوچک بچه […]

اجبارات برده ساز در العماره عراق … 20 خرداد 1398

اجبارات برده ساز در العماره عراق …

خاطرات سیاه محمدرضا مبین – قسمت بیست و ششم همه امور روزانه مان ، اجباری و بایدی بود.هرگز اختیار نداشتیم در مورد برنامه ای” نه” بگوئیم ، هرروز و هر لحظه آموزش می دیدیم که نباید” نه” بگوئیم! همواره تمرین می کردیم که حق ” نه” گفتن نداشته باشیم. حتی امروز که نزدیک 20 سال […]

چگونگی قتل مهری موسوی و مینو فتحعلی در کمپ مجاهدین 13 خرداد 1398

چگونگی قتل مهری موسوی و مینو فتحعلی در کمپ مجاهدین

مهری موسوی دانشجو و تحصیل کرده آمریکا بود. هنگامی که به عضویت شورای رهبری درآمد به او ابلاغ شده بود، دیگر نمی تواند از سازمان خارج شود و هرکس درخواست جدایی کند سزایش مرگ است، با این حال جلوی تشکیلات ایستاد و اعلام کرده بود دیگر نمی خواهد در فرقه رجوی بماند و قصد جدایی […]

خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت بیست و پنجم 12 خرداد 1398

خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت بیست و پنجم

نشست های مجاهد سازی اجباری در قرارگاه همایون ، العماره عراق … العماره از شهرهای بسیار گرم عراق بود. هوای شرجی قرارگاه همایون از مشخصه های بارز این قرارگاه بود. هر روز صبح پرچمی را که در وسط قرارگاه در اهتزاز بود نگاه می کردم ، اگر از سمت جنوب می وزید یعنی امروز روز […]

خاطرات سیاه محمدرضا مبین – قسمت بیست و چهارم 08 خرداد 1398

خاطرات سیاه محمدرضا مبین – قسمت بیست و چهارم

امسال می رویم به تهران… در بعد از تمام شدن نشست سرفصلی کشکی مسعود رجوی موسوم به آ-77، من در یکی از یگان های زرهی ارتش ششم سازماندهی شده و قرار شد به قرارگاه همایون واقع در حومه شهر العماره عراق در جنوب آن کشور نقل مکان کنیم. مسعود رجوی با توجیهات مختلف و دوختن […]

blank
blank
blank