خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت بیستم
من، پس از 6 ماه انفرادی، در آستانه آزادی از زندان قرار گرفته بودم… رفت و آمدها به سلول ها زیاد شده بود. گوئی به بازجوهای رباتیک رجوی، دیکته شده بود که باید همه را به سمت تعیین تکلیف ببرید. سرانجام این زندانی های انفرادی به چند نوع تعیین تکلیف می گردید: 1- در صورتیکه […]
ژست مدرن گرایی در قالب واپسگرایی – قسمت اول
تناقض شکل و محتوای فرقه رجوی در دنیای واقعیت ها هرجریان و یا تشکل سیاسی و یا عقیدتی اگر بخواهد با هوادارانش برخوردی صادقانه داشته باشد و ریگی درکفشش نباشد ماهیت خودرا همانطورکه هست بروز داده وعلنی می کند. برای مثال جریانی که تمایلات وخط مشی چپ و یا راست گرایانه دارد، درعالم واقع ودرموضع […]
خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت نوزدهم
تداوم شکنجه سفید برای جایگزینی سیستم فکری جدید… سئوال اصلی این است که آیا شقی ترین فرد در دستگاه رجوی که شکنجه گر و حتی قاتل است، تا چه اندازه مقصر است؟ در سیستم فرقه ای، آیا بیشتر تقصیرها به عهده فرد است یا سیستم؟ مسلما سیستم فرقه ای، مسبب اصلی تولید چنین انسان هائی […]
دنائت و رذالت رجوی تا به کجا؟
دوستان سلام – امیدوارم که ایام خوبی پیش رو داشته باشید. داشتم در صفحات اینترنت می چرخیدم که ناگهان چشمم افتاد به عکس خانمی که قبلا در فرقه رجوی عضو بود و سمت شورای رهبری داشت و در زمانی که در فرقه بود از مقام و منصب بالایی برخوردار بود. به یاد خاطره ای در […]
خاطرات علی امانی (جدا شده از فرقه ی رجوی) – قسمت ششم
درخواست نوشتن نامه به پدر و مادر در زمان حضور مریم در فرانسه وقتی مریم در فرانسه بود از تمام نفرات درخواست کردند به پدر و مادر نامه ای بنویسند و عکس هایی از مریم رجوی را هم توی پاکت گذاشته و به خانواده هایشان بفرستند. راستی هدف سازمان از این کار چه بود؟ یک: […]
روزی که از جهنم رجوی فرار کردیم
بعد از درگیری 19 فروردین ماه 1390 من با یکی از دوستانم تصمیم گرفتیم از جهنم رجوی فرار کنیم. ما می دانستیم اگر مستقیم به مسئولین فرقه بگوئیم که دیگر نمی خواهیم با شما باشیم، مورد اذیت و آزار قرار می گیریم. بعد از ساعت ها فکر کردن روی این موضوع که چگونه دست به […]
خاطرات علی امانی (جدا شده از فرقه ی رجوی) – قسمت پنجم
خودکشی ها(مرگ های مشکوک) از روزی که من این سازمان را شناختم، مرگ های مشکوک زیادی درآن دیدم. وقتی دروغ ها و وعده و وعیدهای الکی این سازمان برای همه رو شد و اعتراض های مبنی بر قصد جدا شدن از این فرقه شروع شد، سازمان دست به چنین کارهایی زد. مواردی که من نمی […]
خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت هیجدهم
در آن شبیخون ممتد متجاوز خونریز، شبهائی که خورشید، چشمانش خون می شد!!! بازجوئی های شبانه شروع شد، دیگر وقت و بی وقت، نصفه های شب درب سلول باز شده و به اتاق بازجوئی برده می شدم. هر شب که بازجوئی برده می شدم، همه کاخ های آرزویم که از سازمان و شخص رجوی ساخته […]
خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت هفدهم
آیا من در زندان مخفی مجاهدین بودم؟ ابوالحسن مجتهدزاده با اسم مستعار نبی، از فرماندهان دسته های مجاهدین در پذیرش و اهل شهرستان مراغه بود، نبی در خانواده ای بزرگ شده بود که نامادری و برادر ناتنی هم داشت و به لحاظ عاطفی ضربه خورده بود، این فرد را که ما به او” برادر نبی” […]
خاطرات علی امانی (جدا شده از فرقه ی رجوی) – قسمت چهارم
نشست طعمه یا همان حوض وقتی نشست های طعمه شروع شد نفرات زیادی بودند که اعتراض می کردند و نمی خواستند در سازمان بمانند هر چند این سازمان با تمام نیرو این موارد را پنهان می کرد و نمی گفت چه کسی جدا شده. درمواردی هم که آدم می پرسید فلانی کجا است می گفتند […]
خاطره ای از جامعه بی طبقه توحیدی رجوی
با عرض سلام به هموطنان عزیز خاطره ای از اسلام رجوی و جامعه بی طبقه توحیدی را برایتان تعریف می کنم،یکی به اسم محمد حمادی بود، یادش بخیر، تومور مغزی داشت که فوت کرده و به رحمت خدا رفته است. چون همشهری و بچه محل بودیم، محمد حمادی بچه اهواز بود و فامیلهایش همه همسایه […]
خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت شانزدهم
قورمه سبزی با چاشنی اشک چشم در زندان … در زندان های مجاهدین، همیشه غذا کم بود، ملی هم نداشت (ملی، اصطلاحی از زندان در ایران بود که کسانی که محکومیت آنها، تمام شده و هنوز در زندان مانده بودند، را می گفتند که ملی کشی می کنند یعنی در حال حبس کشی اضافی هستند، […]