خاطرات شهرود بهادری، جدا شده از فرقه ی رجوی – قسمت اول
در سال 1381 بود که در باکو به کار رفوگری فرش مشغول بودم که یکی از همشهری های خود را به نام صالح کهندل بصورت تصادفی در خیابان دیدم. بعد از احوالپرسی، علت بودن من در باکو را پرسید که من در جواب گفتم که مدتی است در باکو به کار رفوگری مشغول هستم و […]
مصاحبه با آقای شهرام نجاریان عضو جداشده ی فرقه رجوی
آقای نجاریان لطفا خودتان را معرفی کنید.سلام. من شهرام نجاریان هستم متولد سال 1363، ساکن سراوان، من از سال 1381 تا 1385 در کمپ اشرف بودم. چطور شد جذب مجاهدین شدید و به عراق رفتید؟محمد شریف نجاریان، دایی من حدود دو سال ناپدید شد و بعد از دوسال با من تماس گرفت و گفت زنده […]
خاطرات غلامعلی میرزایی – قسمت سوم
فروردین1357 اسامی تعدادی را خواندند و آخرین دوستم هم آزاد شد.تا نزدیک ظهر داشتم فکر می کردم که نگهبان زندان آمد دنبالم و با صدای بلند گفت چرا نمیروی گفتم اسم من نبوده.گفت چون برگه ها زیاد بودند برگه عفو تو زیر میز افتاده والان پیدا کردیم.پنج شنبه بود هنوز سپرده ها را از بانک […]
از پیوستگی تا جدایی از مجاهدین خلق در آلبانی ـ قسمت پنجم
در ابتدا میخواهم دلیل نقل این سرنوشت را بگویم، هم اکنون در درون این تشکیلات صدها تن مانند من وجود دارند که در یک محیط بسته، در حقیقت دریک زندان جسمى و روحى، حبس شده اند و با سخت ترین ضوابط،تحت کنترل میباشند،چارچوبهایى که روز بروز نفرات را بیشتر در درون خود فرومى برد و […]
عید سبز با انجمن سبز
بعد از مدتها صدای گوشیم بلند شد، روی صفحه گوشی، شماره تلفن انجمن نجات استان ظاهر شد، بعد از احوال پرسی های معمول، برای یک همایش و دورهمی به تاریخ 19 بهمن در سال 60 دعوت شدیم. ضمن تماس مطلع شدم که همه جداشدگان استان حضور خواهند داشت، من هم قبول کردم که به همایش […]
آرزوهای برباد رفته من در فرقه رجوی – قسمت اول
بیکاری بعد از سربازی، کار دستم داد! من شهرام بهادری متولد 1360، می باشم. من در خانواده ای پرجمعیت که چهار برادر و شش خواهر بودیم، بزرگ شدم. کل خانواده مان هم از سیاست چیزی نمی دانستیم. دیماه 1380 بود که تازه از خدمت سربازی مرخص شده بودم، بیکار بودم. به اداره کردن فست فود […]
اعلام جدایی آقای پرویز حیدرزاده از فرقه مجاهدین در آلبانی
اینجانب پرویز حیدرزاده نشلی از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق بطور رسمی جدایی خودم را از این سازمان اعلام می دارم. من سال ۱۳۵۸ دربابل – بندپی غربی باخواندن چند کتاب با این سازمان آشنا شدم اما بعد از مدتی ترک تحصیل و در یک کارگاه آلومینیوم مشغول کار و بدنبال زندگی خودم بودم.در تاریخ۱۳۶۶/۱/۱۸ […]
کاک موسی قربانی دیگری در فرقه جنایتکار رجوی
بهزاد مسعودی از مسولین و فرماندهان وقت کردستان به کاک موسی معروف بود. اولین بار 17 بهمن ماه 1363 در پایگاه مرزی” جلیلی” او را دیدم که کلت به کمر در محوطه چرخ میزد، بجای اینکه در چادر فرماندهی خود مستقر باشد. کاک جاوید، کاک حسین و کاک جلیل و دیگر کاک های مسئول در […]
عبدالرحمن محمدیان با سابقه ۲۸ سال فعالیت تشکیلاتی از مجاهدین جدا شد
ما دروغ را دیدیم که بر اسبی سفید سوار و مثل شاهان راه می پیمود من عبدالرحمن محمدیان، که در سال 1359 مشغول خدمت سربازی بودم در 18دی همان سال در یک ماموریت شناسایی در جبهه شوش بوسیله ارتش اشغالگرعراق، که به خاک ایران تجاوز وهنوز قسمتهایی از نوار مرزی رادر تصرف داشت به اسارت […]
قبور اعضای ناراضی در مقبره الکرخ
قرارگاه پارسیان مقر اصلی رجوی در جوار مقبره الکرخ درحوالی زندان ابوغریب واقع بود که از منطقه گشت حفاظتی امنیتی محسوب میشد که شبانه روز بواسطه گشت مشترک با عارفی (مخابرات صدام) تحت پوشش قرار داشت مبادا که ازآن نقطه علیه مقر پارسیان بتوسط معارضین عراقی مورد هدف قرار بگیرد. تابستان 1375 بود که مسئولیت […]
شروع دوران بازنشستگی ارتش رجوی و ظهور تیف…
اینکه چطور تیف ((TIPF، تشکیل شد؟ داستان هائی طولانی، عجیب و البته شنیدنی دارد. بعد از شروع حمله نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا به عراق، ما (نیروهای سازمان)، پس از تحمل بمباران های شدید، طبق دستور مسعود، به اشرف برگردانده شدیم. بعد از عقب نشینی به اشرف و خلع سلاح و داستان هائی که همگان […]
وقتی فکر کردن در فرقه رجوی ممنوع و هرزهگردی بود
خاطراتی تلخ از فرقه به یاد دارم ازجمله ضدیت شدید و هیستریک رجوی و همپالکیهایش با علم و دانش و پیشرفت اعضا، همانطور که خانوادههای محترم و اغلب کارشناسان و روشنفکران مطلع هستند. بسیاری از اعضای اولیه جذبشده به فرقه رجوی طیفهای گستردهای از دانش آموزان و دانشجویان در حال تحصیل در زمان پیوستن بودند. […]