بازجویی نرم مادرانه خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و دوم
ماجرای فرار عابدین جانباز را به خاطر داری؟ پیام غلامعلی میرزایی به دوستش نجف کمالی
می دانم نامه ات دیکته شده از سمت سران مجاهدین بوده سخنی با حیدر پیرزادی ساکن در کمپ آلبانی
خاطرات اسداله علیپور
ولی بعد از دیدار با خانواده من دیگر حال و روز عادی نداشتم هرچند که سازمان با جلسات مختلف سعی می کرد تأثیرات دیدار با خانواد را در درون ما از بین ببرد ولی من مرتب در خلوت خودم به فکر می رفتم. به خانواده ام فکر می کردم به اینکه چرا نباید من بتوانم برای زندگی خودم تصمیم گیری کنم، چرا نباید بتوانم آزادنه فکر کنم، تا کی بایستی از زندگی محروم باشم
مجاهدین خلق – عراق – تحقیق شماره ۲
خودم فکر کردم بالاخره چطور میشود؟ یادم افتاد به زمانی که خودم در حال ترک سازمان بودم. فرشته یگانه با من صحبت میکرد. گفت که الان عراق مهد مبارزه با بنیاد گرایی است. ما نیز میخواهیم با بنیاد گرایی مبارزه کنیم که ترجمه اش همان ارتجاع است.
من از ملت ایران معذرت می خواهم
آن روزها فکر می کردم هدف مجاهدین خدمت به مردم ایران است، اما امروز می فهمم که از خیانت هایشان در جنگ ایران و عراق که بگذریم، اگر این ها می خواستند به ایران و مردمش خدمت کنند با دولت ایران سازش می کردند و درون همان دولت، به مردم خدمت می کردند
خشت اول چون نهد معمار کج
نگاه کنید به سر فصل پایان جنگ ایران و عراق که حدود 2 هزار اسیر به همین طریق به قرارگاه اشرف آوردند و چون مَکِش سازمان از افراد در داخل کشور دیگر انجام نمیشد این مکش از افرادی که دارای گرایشات سیاسی نبودند انجام میشد تا به عنوان سیاهی لشکر از آنها استفاده شود. و چون این افراد به سیستم سازمانی نمی خوردند و برایشان قابل هضم نبود هزاران مشکل بوجود می آمد.
در باره عنوان سایت: چرا، یک نسل
استبداد و خفقان ناشی از آن ر ابطه نسل ما ؛ نسلی که در دهه پنجاه، بیست و سی ساله است را.با پیشینیانمان قطع کرد. در این انقطاع تاریخی ظاهرا حکومت برنده شده و هیچ نشان و دفتر و دستکی از نسل پیشین و تجربه و کار های آنان در دست ما نماند. جز به شمار بسیار نادر و در پستوی خانه ها و گاه خفته و یا پنهان شده در زیر خاک
خاطرات روزانه یک مجاهـد خلق
همیشه فکر می کنم از دیگران برترم و بعد هم نتیجه می گیرم که بی دلیل نیست. • وقتی خواهر لیلا گفت چرا محفل می زنی؟ عصبانی شدم و فکر کردم مگر با پرتو حرف زدن محفل زدن است؟ اما واقعا فهمیدم که محفل زدن ؛ باعث طولانی شدن عمر رژیم می شود. • چند روز است به فکر پدر و مادرم فرورفته ام ؛ احتمالا تا حالا از دنیا رفته اند
تاملی بر خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت هفتم
از اینکه سازمان مرا در مسیری قرار داده بود که هر لحظه احساس می کردم از فرزند و شوهرم جدا می افتم و فاصله ها زیادتر می شد خیلی دلخور بودم تا اینکه در همین شرایط بهانه هایم را شروع کردم و گفتم با لادن عملیات نمی روم زیرا معمولا درگیری مفصلی با لادن داشتم و درگیری من و لادن همه روزه اتفاق می افتاد
اسیر بیدادگر – قسمت آخر
از آنجا که اعمال شکنجه های روحی و جسمی جهت کنترل نیروهای فرقه از نظر مسئولین این جریان امری عادی و طبیعی است و متأسفانه با اخباری که از گوشه و کنار به گوش میرسد همچنان اعمال شکنجه ها در فرقه ادامه دارد بنابراین بر هر انسان شریف و آزاده و طرفدار حقوق انسانها واجب است که به هر طریقی که میتواند به یاری اسیران فرقه رجوی بشتابد.
تبریک سایت ایران قلم به مناسبت افتتاح سایت آقای سعید شاهسوندی
اتهام او اختفا و افشاگری علیه جریان انشعاب و همچنین اقدام به تشکیل هسته های مستقل و جذب نیروهای پراکنده به اتفاق مجید شریف واقفی و صمدیه است. وی بعد از این مرحله نیز سال ها در زندان شاه در حبس بود و در خارج و داخل زندان همچنان یکی از اعضای ارشد این سازمان محسوب می شد. وی در 17 دی ماه 1357 به همراه دیگر زندانیان سیاسی رژیم شاه از زندان آزاد شد
بازرگان خطاب به رجوی گفت: من زنم را دوست دارم
اما در عمل این هئیت اجرایی هیچ کاره بود و اینگونه توجیه می شد که این هیئت چنانچه از اسمش بر می آید مسئول اجرایی است و فرمان اجرا از سوی رهبری صادر می شود. به همین استناد هم مجاهدین در مقابل کسانی که ادعا می کردند عضو هئیت اجرایی بوده اند، وانمود می کردند که اساسا چنین نهادی در مجاهدین وجود خارجی ندارد.
۱۱ سپتامبر، شادی تروریست ها در قرارگاه اشرف – قسمت هفتم
حادثه یازده سپتامبر بر پایه اندیشه سیاسی متفکران دنیای مدرن چگونه داوری می شود؟ آیا تروریسم افسار گسیخته و گروههایی چون القاعده و دارودسته رجوی در برابر پرسش های پیش روی از منظر عقلانیت انتقادی جایی برای ادامه تحرکات تبهکارانه و یا امکان حضور دارند؟
اسیر بیدادگر – قسمت چهاردهم
این نقطه از اردوگاه برای من یاد آور اوج شقاوت و بیدادگری رهبر و مسئولین فرقه بود. بنابراین هر موقع که صالح به سراغم می آمد میگفتم: شما که موافقت نکردید من از سازمان جدا شوم و قرار بر این شد که دوباره مرا به یگان خودم بر گردانید پس چی شد؟ چرا بر نمیگردیم؟

