دیگه وقتش رسیده حاصل رزم و تلاشمان را درو کنیم

امروزهم باز به اتفاق دخترم به دفترانجمن مراجعه کردیم تا سایر خانواده های متحصن مقابل کمپ اشرف تنها نمانند ولیکن این دفعه مقابل کمپ موقت لیبرتی بست می نشینیم تا عزیزمان را درآغوش بکشیم وبا خود به خانه وکاشانه خود بازگردانیم وازاین حیث وجدانهای بیدار بشری و نهادهای حقوق بشری و خصوصا دولت مردمی عراق را به استمداد می طلبیم. خدایا برچشم انتظاری واضطراب ما خانواده های دردمند پایانی نیست

من اسمم ‌آمنه خاتون مرغی فومنی است. مادرعظیم راد محمدعلیزاده هستم به اتفاق تنها دخترم که حمیده نام دارد به دفعات با وجود مشکلات فراوان زندگی، خودمان را به اسارتگاه اشرف رساندیم. آخرین مرتبه که رفتیم همین دوهفته پیش بود. با دخترم که عصایم در زندگی ام هست دوهفته ای را درکنار اسارتگاه اشرف به بست نشستیم کمافی السابق برای دیدارنور چشمم عظیم نتیجه نگرفتیم ولی باور دارم که به همین زودیها حاصل رزم وتلاشمان را درو خواهیم کرد.

blank

سری پنجم از بچه های عضو اسیر اشرفی که خواستند به لیبرتی منتقل شوند خودم آنجا بودم خیلی تقلا کردم عظیم را در داخل اتوبوس شناسایی کنم ولی نشد که نشد چونکه سران سازمان دراین دوره از انتقال اسرا آنقدر کارشکنی کردند که اکیپ اعزامی از اشرف به لیبرتی در تاریکی شب انجام گرفت تا ما خانواده های متحصن مقابل کمپ اشرف قادر به شناسایی فرزندانمان نشویم تا کمک کارشان باشیم که به آغوش وطن و خانواده خویش بازگردند.
حقیقتا در سفر اخیر به عراق و کمپ اشرف اتفاقی هم برایم افتاد که در دوران سالمندی تحملش بسیارصعب وسخت بود وقضیه ازاین قراربود که ازصبح تا شب مقابل نگهبانان رجوی عظیم را فریاد می کردیم تا صدایمان را بشنود هرچند بعضا از آن نگهبانان به ما اهانت هم میکردند ولی به دل نمی گرفتیم ومی دانستیم که فریب رجوی را خورده اند وتوی دلشان نمی توانند به خانواده هایشان کینه داشته باشند وسنگ پرانی بنمایند. داشتم میگفتم که دربازگشت به محل استقرارمان ازخستگی مفرط بی آنکه کنترلی روی خودم داشته باشم سرم گیج رفت وبه زمین افتادم دختر نازنینم که اشک مجالش نمی داد کشان کشان مرا به بهداری اشرف انتقال دادند وسپس به بیمارستان بغداد چونکه تقریبا بی هوش شده بودم. بتدریج که حالم کمی بهتر شد از بیمارستان مرخص شدم وبه عشق امام حسین جون گرفتم تا خودم را به مرقد مطهرش برسانم. با قلبی آکنده از تاثر وغم بی پایان ولی امیدوار از امام حسین علیه السلام خواستم که اسرای دربند رجوی را نجات بدهد وعظیم مرا هم به من برساند. چه بگویم یک فرزندم که در دوران جنگ تحمیلی درخدمت به وطن شهید شد دیگر نمی خواهم شرمسار این باشم که دیگر فرزندم اسیر یک فرقه مخرب شده است……

blank

امروزهم باز به اتفاق دخترم به دفترانجمن مراجعه کردیم تا سایر خانواده های متحصن مقابل کمپ اشرف تنها نمانند ولیکن این دفعه مقابل کمپ موقت لیبرتی بست می نشینیم تا عزیزمان را درآغوش بکشیم وبا خود به خانه وکاشانه خود بازگردانیم وازاین حیث وجدانهای بیدار بشری و نهادهای حقوق بشری و خصوصا دولت مردمی عراق را به استمداد می طلبیم. خدایا برچشم انتظاری واضطراب ما خانواده های دردمند پایانی نیست!؟ خدایا تو خود رهایی عزیزانمان را موجب شو و برچشم انتظاری ما پایانی ببخش. آمین یا رب العالیمن.