حادثه تروریستی ۸ شهریور ۱۳۶۰؛ جنایتی سازمان یافته در تاریخ نفاق و ترور

حادثه تلخ ۸ شهریور ۱۳۶۰، انفجار دفتر نخست‌وزیری و شهادت محمدعلی رجایی (رئیس‌جمهور) و محمدجواد باهنر (نخست‌وزیر) نه تنها یک واقعه امنیتی، بلکه آیینه‌ای از ماهیت سازمان مجاهدین و روش‌های نفوذ، نفاق و ترور آنان بود. زمینه تاریخی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سازمان مجاهدین خلق (که بعدها به ‌واسطه عملکرد و خیانت‌هایش به نام […]

حادثه تلخ ۸ شهریور ۱۳۶۰، انفجار دفتر نخست‌وزیری و شهادت محمدعلی رجایی (رئیس‌جمهور) و محمدجواد باهنر (نخست‌وزیر) نه تنها یک واقعه امنیتی، بلکه آیینه‌ای از ماهیت سازمان مجاهدین و روش‌های نفوذ، نفاق و ترور آنان بود.

زمینه تاریخی

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سازمان مجاهدین خلق (که بعدها به ‌واسطه عملکرد و خیانت‌هایش به نام منافقین شناخته شد)، در ابتدا با شعارهای عدالت‌خواهانه و اسلامی وارد عرصه شد؛ اما به ‌تدریج با تضاد درونی، عطش قدرت و وابستگی به بیگانگان، از مسیر اولیه منحرف گردید.
نفاق آن‌ها در این بود که در ظاهر، خود را «یار انقلاب» معرفی می‌کردند، ولی در باطن با سازمان‌های اطلاعاتی خارجی و گروهک‌های ضدانقلاب همسو شدند.

انفجار دفتر نخست‌وزیری

عامل اصلی این ترور، مسعود کشمیری بود؛ فردی که سال‌ها با نقاب صداقت و خدمت در بدنه دولت نفوذ کرد و توانست به جایگاه دبیری شورای عالی امنیت ملی برسد .
کشمیری دقیقاً نمونه عینی نفاق سازمانیافته است چهره‌ای موجه و خوش‌بیان، برخوردی آمیخته با تظاهر به ایمان و تعهد، و در نهایت خیانتی عمیق با بمب‌گذاری در قلب دولت جمهوری اسلامی.
این حادثه، به شهادت رجایی و باهنر – دو چهره شاخص انقلاب – انجامید؛ اما در عین حال ماهیت واقعی سازمان مجاهدین را برای ملت آشکارتر کرد.

نقش برجسته مسعود رجوی

در پشت پرده این ترور و ده‌ها جنایت مشابه، دستور مستقیم مسعود رجوی، سرکرده سازمان مجاهدین می باشد. او با طراحی خط مشی مسلحانه، هدایت تشکیلات و القای ایدئولوژی حذف مخالفان، بستر چنین حوادثی را فراهم کرد. رجوی با تبلیغ «مبارزه مسلحانه» و صدور فرمان‌های آشکار برای ترور مقامات جمهوری اسلامی، زمینه را برای عملیاتی کردن این جنایت‌ها فراهم ساخت. اگر کشمیری چهره اجرایی این حادثه بود، رجوی بی‌شک مغز متفکر و رهبر فکری این جریان بود که با روحیه قدرت‌طلب و ماکیاولیستی، ترور را ابزاری مشروع برای بقا و نفوذ خود می‌دانست.

روانشناسی نفاق و ترور:
از منظر روانشناسی، منافقین در این حادثه نشان دادند که:

۱.نفاق ابزاری برای رسیدن به اهدافشان است؛ نفوذ، فریب و استفاده از اعتماد عمومی.

۲. ترور و خشونت کور، آخرین مرحله این نفاق است؛ زمانی که دیگر توان اقناع و مشروعیت‌سازی ندارند .

۳. با دوگانه‌سازی «ما و دشمن»، حتی شریف‌ترین انقلابیون را دشمن تلقی کرده و حذف فیزیکی آنان را مجاز شمردند .

جایگاه سازمان مجاهدین در تاریخ ترور

حادثه ۸ شهریور را می‌توان اوج عملکرد تروریستی مجاهدین به سرکردگی رجوی دانست. این سازمان پس از شکست در عرصه سیاسی و اجتماعی، به خشونت و حذف فیزیکی روی آورد؛ از ترور شخصیت‌های برجسته انقلاب گرفته تا کشتار مردم کوچه و بازار.اما برخلاف تصورشان، این ترورها موجب انسجام و همبستگی ملی شد و سازمان بیش از پیش در انزوا قرار گرفت.

پیامدهای حادثه

شهادت رجایی و باهنر هرچند ضایعه‌ای بزرگ بود، اما راه آن‌ها زنده ماند و به الگویی از ایثار و اخلاص تبدیل شد ومردم دریافتند که نفاق، چهره‌ای به‌ مراتب خطرناک‌تر از دشمن آشکار دارد .
سازمان مجاهدین پس از این ترورها، بیش از پیش ماهیت مزدورانه‌اش آشکار شد و پایگاه اجتماعی خود را از دست داد.

نتیجه‌گیری

حادثه ۸ شهریور ۱۳۶۰، سندی تاریخی بر این واقعیت است که نفاق همواره خطرناک‌تر از دشمنی آشکار است. مجاهدین با شعارهای زیبا وارد شدند، اما در نهایت به تروریسم کور و مزدوری برای قدرت‌های بیگانه سقوط کردند .
امروز بازخوانی این واقعه، نه تنها یادآور مظلومیت شهیدان رجایی و باهنر است، بلکه هشداری است برای نسل‌های بعد که در برابر نفاق پنهان و نقاب‌دار هوشیار باشند.

علی اردلانی