حتی پسر رجوی هم او را قبول نداشت

سال 1370 بچه های اعضای سازمان را به بهانه حمله آمریکا به عراق، به خارج از عراق منتقل و مجددا در سال 1380 آنها را به بهانه دیدار با پدر و مادر به قرارگاه اشرف آوردند. چون بیشتر آنها نمی خواستند به عراق بیایند و به نوعی آنها را با فریب و وعده که دیدار […]

سال 1370 بچه های اعضای سازمان را به بهانه حمله آمریکا به عراق، به خارج از عراق منتقل و مجددا در سال 1380 آنها را به بهانه دیدار با پدر و مادر به قرارگاه اشرف آوردند. چون بیشتر آنها نمی خواستند به عراق بیایند و به نوعی آنها را با فریب و وعده که دیدار کردی نخواستی بر می گردی آنها را باز گرداندند.

یکی از آنها پسر خود رجوی بود. تعدادی از این بچه ها را به محور ما آوردند.

در آن زمان رجوی که می دید نیروها پاسیو شدند و نافرمانی ها زیاد شده و ریزش نیرو رو به افزایش است، به حساب خودش میخواست نیروی جوان را وارد کند که دوباره نیروها شارژ شوند و بتواند مجدداً به نیروها بقبولاند که سرنگونی نزدیک است!

البته رجوی به هدف خود نرسید. چرا که نه تنها نیروها از حالت پاسیو خارج نشدند بلکه برعکس همین بچه ها پشیمان شده بودند و اکثراً درخواست داشتند تا به کشورهایی که از آنجا آمده بودند بازگردند. محمد رجوی هم جدای از اینها نبود. بی انگیزه بود و در آموزش ها شرکت نمی کرد.

در نشست ها که شرکت می کرد، با سئوالاتش نشست را به هم می ریخت و به چالش می کشید. بعضی اوقات ابریشم چی هم از پس پاسخگویی به او بر نمی آمد و به بهانه کمبود وقت، پاسخ را به زمانی دیگر موکول می کرد.

مسئولین سازمان که این شرایط را بر وفق مراد نیافتند، این بچه ها را جدا کردند و به ستاد منتقل کردند. جایی که اکثراً نیروهای رده بالای سازمان حضور داشتند.

محمد رجوی به طرز واضحی با سیاست های پدر مخالف بود. در یکی از نشست ها یادم هست که رجوی با شوخی و طعنه چیزی به او گفت و معلوم بود که او را به زور در تشکیلات نگه داشته است. ولی چون پسرش بود نه می توانست نشست جعمی برایش بگذارد. نه میتوانست او را شکنجه و زندان کند و نه می توانست سر به نیستش کند و یا او را راهی ابوغریب کند. به همین دلیل در ستاد نگهش داشته بودند تا کسی مخالفت های او را نبیند و شاید مسئولین بالا بتوانند نظر او را عوض کنند.

که در آخر هم مجبور شدند او را به خارج بفرستند.

محمود آسمان پناه