مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
اما گپی خودمانی و درد دلی برادرانه، خیلی می خواهم بگویم و بنویسم و حرف بزنم ولی از کجا، از چه، مگر میشود فراق 25 ساله را در چند صفحه نوشت. هنگام تحریر باور کن هرکدام از حرفها و کلمه ها سعی می کنند از همدیگر سبقت گرفته و زودتر خود را روی دفتر حک نمایند. خاطرات گذشته ام با هم بودن، روی ایوان خانه خوابیدن، فوتبال بازی کردن، توپ پاره کردن، یا نه دعوای برادر و خواهری، یکی به دو کردن، کتک خودردن از تو که بزرگ همه بودی و کلمه (اَبَی) برادر خطاب کردنت ورد زبان تمام برادران و خواهران کوچکترت و حتی دختر خاله ها و پسر خاله هایت بود.
حالا دیگر می توانی به ایران بیایی
برادر جان خواهش میکنم برگرد. از راه دور دست و پایت را میبوسم و شتر می خرم و جلوی پایت قربانی میکنم که تو به ایران بیایی. تو را قسم به خدا و ارواح خاک پدر و خواهرت حالا دیگر بیا. هرکس که اسم او علی باشد من او را دوست دارم. تو که هم اسمت علی است و هم برادر عزیز من هستی. خیلی حرف دارم برایت بنویسم ولی در نامه نمیتوان آنرا گنجاند.
مرحم دل – نامه ای به عزیز
پدر پیری که سالیان در انتظار شما می باشد و شب و روز برایت گریه می کند و همیشه ترا صدا می زند اگر می خواهد کس دیگری را هم صدا کند اول اسم ترا می برد ؛ در حدود دوازده سال است که در بستر بیماری گرفتار است تنها روی تخت افتاده و هیچگونه حرکتی ندارد تنها خودم تمام کارهایش را می رسم، آنگونه گرفتار شدم که حتی کار کردن برایم دشوار شده است دیگر جای صحبت نیست نمی خواهم ترا ناراحت کنم ولی انصاف نیست که تویی که در تمام مراحل با سختی ها با من بودی و هم اکنون ما را رها کردی چرا حدود بیست واندی سال جدائی ؛ پیامبران و ائمه نمی توانستند طاقت داشته باشند.
رهبران فرقه مجاهدین، ناتوانی از درک احساسات مادرانه
پس از عرض سلام و احوالپرسی از آن نور چشم عزیزم امیدوارم که خداوند متعال همیشه پشت پناهت باشد. نور چشم عزیزم اگر بخواهید از احوالات اینجانب مادر عزیزتان و خانواده جویای حال باشید شکر به یزدان پاک سلامتی حاصل و جای هیچ گونه نگرانی در بین نبوده و نیست. تنها نگرانی و ناراحتی ما از سوی دوری شما نور دیده عزیز بوده و می باشد
از اینکه از تو بی خبر هستم خیلی ناراحتم
پروانه جان نمیدانم برایت چه بنویسم چونکه امید ندارم که نامه بدستت می رسد. دوست ندارم که بدست یک خدا نشناس برسد که آنرا با یک لبخند به کنار بیندازد و به دستت ندهد. پروانه جان نمیدانم چه بنویسم. تمام گفتنی ها را دیگر با امام رضا میگویم تا شاید با کمک خداوند بتواند تو را به من برگرداند.
اگر تمام دنیا را به من بدهند جای مهر شما را پر نخواهد کرد
شما می دانید من الان چند سالم شده و به چه کلاسی میروم. میدانید وقتی که در کلاسهای تابستانی شرکت کردم روزی که امتحان از ما می گرفتند پرسیدند که نام پدرت چیست؟ اما من متأسفانه ندانستم که باید چه بگویم. میدانید که چقدر دلم برایتان تنگ شده است.
نامه ای از پدر و مادر چشم انتظار به فرزند اسیرشان در فرقه رجوی
بعد از بیست و چند سال مادرش حاجیه شهر بانو فرحی از فرسنگها ر اه دور به عراق پادگان اشرف برای ملاقات رفته ؛ بمدت یک ربع ساعت آنهم نمی گذاشتند با هم صحبت کنند ؛ آنها را جدا کرده اند حتی فرزند دیگرم حسن هم بوده است که با چشم گریان جدا شده ؛ آخر از انسانیت بدور است مگر فرزند ندارید تا درد جدائی را بدانید.
بیا این آخرعمری ازهمدیگر حلالیت بطلبید
آری نامه مینویسم وخواهم نوشت وتا عمردارم این کاررا خواهم کرد، این حق طبیعی یک پدراست. شب پیش فیلم مصاحبه ات را نگاه کردیم، هم خوشحال شدیم چون صدایت را پس از سالها شنیدیم، هم ناراحت، چون پسری به اون خوبی ونجیبی که همه اهالی به پاک بودنش شکی نداشتند، چراکه قسمتش اینگونه شد.
حقیقتی تلخ
تمام مراجع بین المللی مراجعه خواهیم کرد و شکایت خود را مبنی بر آنکه سازمان از جمله مریم و مسعود رجوی فرزندانمان را اسیر خواسته های پوچ و بی اساس خود کرده اند تا از طریق فرزندمان به خواسته های پوچ و بی اساس خود برسند و به فرزندم اجازه یک ملاقات حضوری یا یک تماس تلفنی را نمی دهند
منتظر قدمهای مبارکتان هستیم
مسعود جان من در کارگاه کوچک خیاطی که چند سال پیش به راه اندخته ام به در و دیوارش فقط عکس تو و زهرا را زده ام تا بتوانم همیشه شما را یاد کنم و بارها مشغول کارم که به یاد شما می افتم و فقط به خودم لعنت می فرستم که چرا مانع رفتنتان نشدم
امیدوارم که کاری بکنید تا دل همه ما شاد شود
به هر حال امیدوارم که کاری بکنید تا دل همه ما شاد شود. ضمنا” اگر امکان دیدار با شما وجود داشته باشد من حاضرم به دیدن شما بیایم. در هر صورت من بی صبرانه منتظر جواب شما هستم. این نامه را از طریق یکی از دوستان شما به نام آقای احمدی مسئول انجمن نجات در گیلان که اهل لاهیجان و ساکن رشت می باشد و شما را هم به خوبی می شناسد ارسال میدارم.
درخواست خانواده ها و سکوت بی معنای فرقه مجاهدین
سلام پسرم رحیم جان منم پدرت عبدالله بگی. پسرم امیدوارم هر جا که هستی خوب و خوش و سرحال باشی و در تمام مراحل زندگیت موفق و سربلند باشید. رحیم جان نمیدانی که چقدر دلم برات تنگ شده است نمی دانی که تا بحال چقدر از دوریت اشک ریختم و ماتم گرفتم رحیم جان تو که انقدر بی وفا نبودی توئی که اگر یکروز منو نمی دیدی واسم بی تابی می کردی پس چی شد این همه علاقه به پدرت.