خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت چهارم
من و ما بقی اسیران پیوسته به آسایشگاه رفتیم و وسایل خود را جمع کردیم و منتظر بودیم به سمت پادگان اشرف حرکت کنیم. سرگرد مصطفی سراغ ما آمد و گفت تا یک ساعت دیگر چند خودرو برای انتقال ما به مقر می آیند. وسایل خودتان را در محوطه مقر منظم بچینید و آماده باشید. […]
نامه مادر پروانه ربیعی عباسی اسیر در کمپ مجاهدین در آلبانی
فرزند دلبندم پروانه جان سلام نمی دانم در جریان نامه های من هستی یانه؟ من چندین نامه برای شما ارسال کردم اما هیچ جوابی به من ندادی. در نامه هایم برای شما نوشته ام که من مریض هستم و آرزویم این است تا در قید حیات هستم شما را ببینم. روزی که شما را برای […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت سوم
در قسمت قبل از انتقال خودمان گفتم. رجوی ملعون پیام داد که شما فرزندان من هستید روی شما را می بوسم و چنین مزخرفاتی را بخورد ما داد. بعد از اتمام پیام به ما چند نفر گفتند آماده باشید که شما به مقر دیگری منتقل می شود. یک هفته ای ما را از مابقی اسیران […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت دوم
در قسمت قبل تا آنجا گفتم که محمد سادات دربندی ( عادل) برای ما صحبت کرد و در آخر گفت که قرار است برای آگاهی بخشی به شما یک سری فیلم برایتان پخش کنیم. ما هم از همه جا بیخبر خوشحال بودیم که بالاخره چند تا فیلم میبینیم و روحیه مان عوض می شود. مجید […]
خاطره سمانه نوری از ملاقات با پدرش در کمپ اشرف
من سمانه نوری هستم. همانطور که قبلا هم گفتم من از کودکی طعم محبت پدری را نچشیدم. در کودکی نبود پدر برای من خیلی سخت بود. همیشه احساس کمبود داشتم . انگار که عضوی از بدنم کم باشد. دبستان که بودم، چشمانم با حسرت دوستانم را دنبال می کردند که دست در دست پدرشان راهی […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت اول
در بحبوحه جنگ ایران و عراق در سال 1366، من و چند نفر دیگر در منطقه دهلران به اسارت سازمان مجاهدین خلق درآمدیم. دستهای ما را از پشت بستند و چشم بند به چشمهایمان زدند. در مرز عراق من و چند اسیر دیگر را سوار خودرو کردند. بعد از طی مسافتی نسبتاً طولانی خودرو متوقف […]
نامه علی رضا قلعه ای به عباس گل ریزان در کمپ آلبانی مجاهدین خلق
دایی جان سلام من علی رضا قلعه ای هستم خواهر زاده ات. نمی دانم مرا به یاد می آوری یا نه ! آن زمان که شما به سربازی رفتی من خیلی بچه بودم و سن و سالی نداشتم. مادرم عکسهایتان را نشانم داده اما می گوید الان خیلی شکسته شده ای. دایی جان واقعاً برایم […]
حضور سمانه نوری در دفتر انجمن نجات اراک
سمانه نوری دختر حمید رضا نوری؛ اسیر در فرقه رجوی با مسئول انجمن نجات استان مرکزی دیدار کرد. خانم نوری به همراه همسرش در دفتر انجمن نجات استان مرکزی حضور یافتند تا از وضعیت اعضای گرفتار در کمپ مجاهدین خلق در آلبانی و همچنین وضعیت کنونی خود فرقه مطلع شوند. پدر سمانه نوری زمانی که […]
نامه بهمن هاشمی به برادرش فرزین هاشمی در آلبانی
فرزین جان سلام حالت چطور است؟ خیلی وقت است از شما خبری ندارم. بارها برایت نامه نوشتم و ارسال کردم اما جوابی دریافت نکردم.نمی دانم نامه هایم را می بینی یا نه. من نامه می نویسم تا بدانی همیشه به یادت هستم. برادر جان هر چه باشد ما از یک خون هستیم. مگر می شود […]
نامه حسین رضایی به برادرش حسن رضایی در کمپ آلبانی مجاهدین خلق
حسن جان سلام امیدوارم که حالت خوب باشد و در سلامتی کامل باشی. خبر یورش پلیس آلبانی به کمپی که در آن زندگی می کنی را خواندم و به شدت نگرانت شدم. تماسی با ما نمی گیری که از اوضاع و احوالت با خبر شوم. دو سه سالی است که تماست را کاملاً قطع کرده […]
نامه علی نجفی به برادرش محمد جعفر نجفی اسیر در کمپ آلبانی مجاهدین خلق
سلام برادر خوبی ؟ سلامتی؟ این روزها خیلی دلتنگت هستم. همه خانواده دلتنگت هستیم. گفتم برای نامه بنویسم و درد دلم را برایت شرح بدهم. گرچه بارها نامه نوشته ام و جوابی دریافت نکرده ام. اما ناامید نمی شوم. بالاخره یکی از نامه ها را دریافت میکنی. توقع پاسخ هم ندارم چون درک می کنم […]
دیدار انجمن نجات اراک با خانواده عباس گلریزان
مسئول انجمن نجات اراک در تاریخ 19 تیرماه با خانواده عباس گل ریزان، از اعضای گرفتار در کمپ آلبانی مجاهدین خلق دیدار و گفتگو کرد. خانواده گلریزان از جمله خانواده های دردمندی هستند که عضوی از خانواده شان سالهاست در تشکیلات سازمان مجاهدین خلق گرفتار شده است. عباس گل ریزان، در زمان جنگ ایران و […]