نامه جمعی از خانواده های استان مرکزی به نخست وزیر آلبانی
ما مطمئن هستیم فرزندان ما در کشور شما در کمپ سازمان مجاهدین به دنبال زندگی خود هستند و می خواهند آزاد و جدایی از سازمان زندگی کنند ولی آنها در کمپ زندانی هستند و آنها را شستشوی مغزی می دهند که مبادا سازمان را رها کنند و به دنبال زندگی خود بروند در این رابطه ما نگران فرزندان مان هستیم در این رابطه از شما مساعدت می طلبیم ما را یاری کنید بعد از چندین سال دوری از فرزندانمان بتوانیم با فرزندانمان ملاقاتی داشته باشیم.
چرا مواقعی که در عراق بحرانی پیش می آمد، رجوی پا به فرار می گذاشت
رجوی آنقدر بزدل و ترسو بود که با کوچکترین بحران در عراق دست زنش را می گرفت و پا به فرار می گذاشت و تا مدتی خودش را مخفی می کرد بحران در عراق به اتمام می رسید سرو کله رجوی و زنش پیدا می شد بلافاصله نشست عمومی را برگزار می کرد و شروع می کرد به خالی بستن و از طرفی مریم قجر در نشست فرارشان را ماست مالی می کرد و با دروغ گویی در نشست با سناریوی از قبل تنظیم شده در نشست و با کمال پرویی می گفت مسعود دوش به دوش و در کنار شما بود هر چه به آن می گفتیم عراق خطرناک است مدت زمانی از خاک عراق برو بیرون تا بحران بخوابد گوش نمی کرد
رجوی دزد بود!
رجوی رهبر فرقه دزد بزرگی بود و از هر فرصتی برای دزدی در عراق استفاده می کرد. قبل از شروع جنگ ائتلاف در عراق زنی بنام فرزانه میدان شاهی در نشستی گفت برادر گفته اگر محلی را دیدید که وسایل نظامی و غیر نظامی در آن محل بود و کسی در آن محل نبود بروید و همه وسایل و اقلام را جمع کنید و به پادگان اشرف منتقل کنید تمام اقلام عراق متعلق به ماست با شروع جنگ ائتلاف برای دزدی تیم هایی از کادرهای فرقه را سازماندهی کردند در فرصت مناسب به محل های خالی از سکنه مراجعه می کردند
بنازم به این خانواده ها!
رجوی و سرانش ایستادگی خانواده ها را با گوشت و پوست لمس کرده اند که مالک اصلی اسیران در بند همین خانواده ها هستند. خانواده ها در خواست های زیاد و پیچیده ای از فرقه رجوی نمی خواهند فقط یک درخواست دارند آنهم دیدار با فرزندانشان است. همانطور که در فیلم مشاهده شد عناصر توجیه شده فرقه رجوی فکر کرده اند با داد و بیداد و و به زبان آوردن حرفهای ناسزا می توانند خانواده ها را سرکوب و از خواسته شان عقب نشینی کنند در مقابل خانواده ها مثل گذشته سفت و محکم بر سر موضع خود ایستاده اند و کوتاه نمی آیند
خاطرات من در کنار کمپ لیبرتی
است به چهره های پدر و مادران که نگاه می کردم درد خودم را فراموش می کردم یک روز که در کنار کمپ لیبرتی بودم با صحنه ای مواجه شدم که تصورش برای من غیر ممکن بود فرقه رجوی یک سری از عناصر خود را توجیه کرده بود که از فاصله نزدیک هر چه بد و بیرا بود به ما می گفتند کلماتی را به کار می بردند که یک لات در جامعه این کلمات را بکار نمی برد من از طریق نشریه و سایت خبر های فرقه را دنبال می کنم ولی به عینه وقاحت آنها را ندیده بودم!
درخواست یاری تعدادی از خانواده های اراکی از نخست وزیر عراق
ما دل شکستگان و رنج کشیدگان از شما کمک می طلبیم راه ملاقات با فرزندانمان را میسر کنید که بعد از چندین سال بتوانیم با جگر گوشه هایمان دیداری داشته باشیم. فرزندان ما در کمپ لیبرتی وضعیت خوبی ندارند صبح تا شب از آنها بیگاری می کشند. از شما تقاضا داریم برای نجات فرزندانمان از چنگال سازمان تروریستی ما را یاری کنید. برای شما و کشورتان عراق آرزوی موفقیت را داریم.
نامه ای به برادرم محمد جعفر نجفی اسیر در کمپ لیبرتی
خیلی دلمان می خواهد که شما را در آغوش بگیریم. هر چه فکرش را می کنم به نتیجه ای نمی رسم که شما چه هدفی را دنبال می کنید شما واقعا در کمپ لیبرتی آزادی دارید این چه جور آزادی که شما دارید که نمی توانید برای آینده خود تصمیم بگیرید شما از ابتدایی ترین آزادی در فرقه بر خوردار نیستید
سخنی با رهبر خالی بند و فراری مجاهدین!
نمی دانم از کجا شروع کنم از قُمپز در کردنت و یا عربده کشیدنت. من کسی هستم که چندین سال در پادگان خراب شده اشرف برای هیچ و پوچ عمر مرا به تباهی کشیدید من نه سیاسی بودم و نه انقلابی. سرباز بودم در دوران جنگ برای دفاع از وطنم به جبهه های جنگ اعزام شده بودم از شانس بد من اسیر فرقه شما شدم.
نامه ای به رضا زنگنه اسیر در زندان لیبرتی
من فقط یک سئوال از شما دارم: شما در فرقه رجوی ضد بشر چه هدفی را دنبال می کنید؟ آیا تا به حال به نتیجه ای رسیده اید؟ چرا خودت را از دام فرقه رجوی نجات نمی دهی؟! تا کی می خواهی به سران فرقه رجوی اجازه دهی شما را به اسارت بگیرند؟! چرا چشمانت را باز نمی کنی و یک فکری به حال خودت نمی کنی؟!.. دلمان می خواهد شما هم مثل بقیه که از فرقه رجوی جدا شدند…
نامه ای از پدر شکوه قاسمی اسیر در کمپ لیبرتی
واقعا شما بدنبال چه هدفی هستید ?! در جایی زندگی می کنی حق تماس با ما را نداری انگار که ما حقی به گردن شما نداریم، حتی یک زندانی که به حبس ابد محکوم شده باشد. حق تماس با خانواده خود را دارد این همه سال عمرت را به تباهی کشیدی تا کی می خواهی به تباه کردن عمرت ادامه دهی.
نامه ای به پسرم حمید رضا نوری اسیر در زندان لیبرتی
من و مادرت نگران حالت هستیم. نمی دانیم در چه وضعیتی هستی. لااقل یک تماسی با ما بگیر. برادرهایت مجتبی و مصطفی تا به حال چندین بار به عراق سفر کرده اند که شاید بتوانند با شما دیداری داشته باشند ولی هر موقع به ایران برگشتند با دست خالی برگشتند خدا از رجوی و سرانش نگذرد که چگونه ما پدر و مادرها را در حسرت دیدن فرزندانمان گذاشته اند
خاطرات آقای نوری بعد از بازگشت از لیبرتی
من هم مثل مابقی خانواده ها در کنار لیبرتی برادرم را صدا می زدم که شاید صدایم به آن برسد و جوابی به من بدهد چند روزی که در کنار کمپ لیبرتی یا بهتر بگویم زندان لیبرتی بودم خیلی تلاش کردم که برادرم را بعد از چندین سال ملاقات کنم ولی متاسفانه فرقه رجوی مانع دیدار من با برادرم شد و به جای ملاقات یک سری از عناصر خود را توجیح کرده بود با پلاکاردهایی که روی آن بد و بیراه به ما خانواده ها نوشته شده بود از ما استقبال کردند