نامه ای به دوست عزیزم و هم شهری مهربان ام آقای میرمحسن مرتضوی

با سلام:
 مرا در فرقه رجوی بنام به اسم مستعار غفار می شناسند
بعداز آموزش مقدماتی در قرارگاه اشرف سابق در عراق ما را به همراه دیگر نفرات سازماندهی کردند ومن با بچه های تازه وارد به قرارگاه 6 افتادیم در روز اول که به آن قرارگاه رفتم بعداز دیدارها با میر محسن وبچه های ترک زبان دیگر آشنا شدم.
وقتی که درآن قرارگاه ساکن شدیم روزبه روز با نفرات بیشتر آشنا شدم. چون با میر محسن آشنا بودم تلاش می کردم با ایشان در یک میز در غذا خوری وغیره باشم وایشان هم مرا به خوبی تحویل می گرفت وهرگز از یادم نمی رود نصیحت های خوب ایشان درمورد من.
 به همین خاطر نیاز دانستم که کمی من با ایشان از طریق اینترنت درد دل کنم.
 آقای مرتضوی من از آن روز که از شما جدا شدم فقط به فکر شما بودم که شما هم یک روز از آن حصار ساخته رجوی درذهنتان رها شوید که فکر میکنید اگر بیرون بیاید می میرید وشما ها که سن بالای دارید نگران آن حصارها هستید والقای فکری فرقه شما ها را از تصمیم گیری منع کرده است. ولی دوست عریز من می دانم که تو چسبی ناچسبیدنی به آنها هستید.
 من یک روز سیروس غضنفری را دیدم در تبریز از ایشان سوال کردم که به نظر تو چرا میر محسن از فرقه رجوی جدا نشد  باوجودی که ایشان اساساً با آنها  میانه خوبی نداشت.
ایشان درجواب من گفتند که  من با میرمحسن از سال 69 آشنا بودم وهمیشه هم دریک یگان بودیم من با او خاطراتی دارم که باید ساعت ها در باره ایشان بگویم ولی میرمحسن چون سن بالایی داشت به همین خاطر در تصمیم گیری برای او ماندن درتیف یا دریک جای دیگر سخت بود به همین خاطر او منتظرزمان شد که شاید سازمان آنها را از عراق خارج خواهد کرد واز طرفی میگفت خودش مریضی قلبی سختی که دارد خروج برای او خیلی سخت خواهد بود.
 اما من به یاد دارم که به من می گفت سیروس خواهشاً آن چیزی را که به تو می گویم به کسی نگو وآن این است که ما درعراق ماندنی هستیم وچون شما هنوز جوانید می توانید راه دیگر برای خود درپیش بگیرید.
وسیروس این راهم یاد آور شد که میرمحسن روزی جدا خواهد شد وآن روز دیر خواهد بود نه از بابت دل خواه خود بلکه ایشان امروز فردا می کنند به همین خاطر دیر خواهد شد.
من یک روز برای اینکه بدانم میر محسن واقعاً صحبت های ما را گزارش می کنند یا نه به ایشان گفتم ما انقلاب کرده هستیم به قرارگاه شما دادن واگر انقلاب کرده نبودیم حتماً در پذیرش می ماندیم و همشهری تازه پیدا نمی کردیم به من گفت ما انقلاب خورده هستیم که صبح از ساعت 30/6 بیدار می شود تا ساعت 11 شب سرگردان انقلاب می شویم.
من دیدم که ایشان هم مثل من تناقض دارد گفتم ما کی انقلاب را خواهیم خورد گفت انشاء بزودی که مسئولیت موقع به سرت داد می زند وتو چاره ای نداری جزء نگاه به اطراف.
آن موقع انقلاب خور می شوی گفت کاش من را به مهندسی می دادند گفت شما جوان هستید بهتر است با جوان ها باشید.
من چند روز منتظر ماندم که مسئولم صدا کنند که تو چرا با میر محسن صحبت کردی وآن حرف را بیان نموده اما دیدم ایشان  این حرف ها رابه سازمان گزارش نکرده است وبه دیگر بچه های جدید گفتم که ایشان هم تناقض گفتند  که خوب است وبرای من ایشان درآن روزگار که پیش کسی نمی توانستیم حرف بزنیم یک قدرت قلب بود وچون می دانستنم خبر ها را دارد تلاش می کردم من هم ازاو این ها را بشنوم.
یک روز دیدم قرارگاه خیلی به هم ریخته شده است رفتم به سراغ میرمحسن گفتم چه خبری اینطوری همه می دوند گفت کوزه شکسته است وصدای آن از روز گذشته به عالم پیچیده اما این نفرات امروز صدا را شنیدند گفتم چه شد گفت بعداز ظهر خواهی فهمید واین از آنها نیست که تو بخاطر آن شیرینی درست کنی وبجایش  باید حلوا درست کنی (من قناد ماهری بودم وشیرینی های تبریزی خوبی درست میکردم)
 خیلی تاکید کردم اما  خبر را نگفت و موقعی که به همه اعلام کردند در سالن باشید گفت این را می گویم گه در موقع خواندن پیام احساساتی نشوی رئیس جمهورمریم را در فرانسه دستگیر کردند.
دستگیری مریم را سازمان به ما دو یا سه روزبعد اعلام کرد
قرار شدکه همه ما یک گزارش  درحمایت از خواهر مریم بنویسم که در آن اشاره به خود سوزی باشد موقع پراکندگی از سالن که همه درخود بودند تا آن روز همه فکر می کردند ایشان دراشرف است اما یک مرتبه عکس شد من به میر محسن گفتم تو اول از من حمایت کن به خودت آتش بزن گفت اتش زدن الان نوبت تو است که من با یک سطل آب دنبال تو برای خاموش کردنش اقدام کنم.
آقای مرتضوی می دانم تو این نامه من را هرگز نخواهی دید اما در سینه فضای مجازی این را ثبت کردم تا روزی که رها شدی بگویم من برای تو هم نامه نوشتم که از آن جهنم خود ساخته رجوی بیرون بیا وتو مال آن گروه نیستی وبیشتر از این عمرات را به پای مریم هدر نکن تا آنجا که من می دانم آنها می خواهند شما درلیبرتی بمیرید وبعضی کشورها اعلام آماده گی کردند که شما را قبول کنند اما سران خارج نشین و خوشگذران مانع خروج شما هستند وبا حفظ شما درآن زندان آنها می توانند بیشتر عمر کنند.
اسماعیل آقا پور (غفار)
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا