مسعود رجوی یکی از کسانی است که در طول چهار دههی گذشته مسیر و فرهنگ مطلق گرایانه را پیموده و با استفاده از این موقعیت، برای پیروان و هوادارانش جنبهی تقدس پیدا کرده است. برخلاف شخصیت وجودیاش در او به اصطلاح توانمندیهای خارقالعادهای میبینند و انسانی فرا زمینی از او میسازند و او در این توهم در ابرها سیر میکند و بر زمین و زمان فخر میفروشد.
هرچند در سال های اخیر با توجه به اخبار و اطلاعاتی که از مناسبات تو در تو و بستهی تشکیلات فرقه رجوی به بیرون درز کرده و غایبشدن او از انظار، این چهره خدشهدار شده و سؤالات زیادی پیرامون شخصیت او که خود را به اصطلاح«شیر همیشه بیدار» میخواند مطرح شده است.
مهمترین ویژگیای که پیروان مسعود رجوی در ارتباط با او مطرح میکنند، به اصطلاح از خودگذشتگی و آمادگی وی برای فداکاری است!!!. در این نوشته میکوشم با توجه به آموزشهای ایدئولوژیک مسعود رجوی به موضوع «گریختن از عملیات» و «گریختن از جانبازی» و «حرام بودن نفس» در ارتباط با خود وی بپردازم و در مورد این بخش از وجود وی توضیح دهم.
مسعود رجوی در تبیین وظیفهی یک عضوفرقه خطاب به اعضای این سازمان از موضع به اصطلاح رهبر عقیدتی میگوید:
«هر رزمنده ارتش آزادی و هر مجاهد خلق اگر از عملیات گریخته باشد، اگر شخصاً و فرداً از جانبازی گریخته باشد، زندگیاش ناشی از یک تقصیر است. وقتی که نفس کشیدن و زندگی آدمی ناشی از یک تقصیر باشد، پس نفساش حرام است. تباه است. مگر اینکه در فکر چاره باشد. جا و مکان مأموریت را خودمان تعیین نمیکنیم. ما مطابق یک سازماندهی که پاسخگوی نیازهایمان باشد حرکت میکنیم.اگر کسی زندگیاش، ادامه زندگیاش به این خاطر باشد که آگاهانه و به عمد از مرگ گریخته باشد. زیرا شکنجه، تیرباران، زندان، اعدام، واجب است.»
«واجب» بودن مرگ برای هر «انسان شریف و آزاده» را کسی بر زبان میراند که:
هیچگاه در مبارزهی مسلحانه و شرایط مخفی ناشی از مبارزهی «چریکشهری» شخصاً حضور نداشته است؛ تنها رهبر یک سازمان نظامی است که خود مطلقاً با سختیهای مبارزهی چریکی و زندگی در شرایط دشوار و طاقتفرسای حاصل از آن که کوچکترین غفلتی به دستگیری و شکنجه و مرگ منجر میشود آشنا نیست؛
در هیچ سطحی، در هیچ میدان نبردی در ایران و عراق در پیش و بعد از انقلاب حضور مستقیم نداشته و مشکلات آن را لمس نکرده است؛
در طول دوران زندگیاش در عراق از امکانات فوقالعاده امنیتی و ستادها، مقرها و سنگرهای زیرزمینی با استحکامات ویژه برخوردار بوده است؛
به خاطر پرهیز از خطر، هیچگاه حاضر نشده در نوار مرزی حضور یابد و به دیدار اعضای فرقه در سنگرهای مرزی برود.
هیچگاه سختیهای یک دوره آموزش نظامی ساده را طی نکرده است اما خود را فرماندهی فرماندهان نظامی میداند و هیچ بنیبشری را در حد خود نمیداند؛
هیچگاه سرما و گرمای طاقتسوز عراق را متحمل نشده است او همیشه از بهترین امکانات غذایی، بهداشتی، درمانی و سرویسهای رفاهی و تفریحی ویژه برخوردار بوده است. برخلاف شعارهایی که بر علیه بورژوازی میدهد از بالاترین امکانات بورژوازی برخوردار بوده، و به اتفاق همسرش میکوشید ادای شاهزادگان را در آورد.
برخلاف دیگر رهبران نظامی گروههای چریکی و مسلح در عمرش هیچگاه شخصاً به رویارویی اعم از ساواک، ارتش، شهربانی (قبل از انقلاب)، حزباللهی و…(پس از انقلاب) تن نداده است؛ و در ۳۳ سال گذشته مطلقاً به دلخواه و به انتخاب خود، حاضر به حضور در محل و صحنهای نبوده که احتمال خطر در آن رود.
تنها عملیاتی که مسعود رجوی در عمرش در آن شرکت داشته، عملیات فرار از کشور به منظور نجات جانش به همراه ابوالحسن بنیصدر بوده است که با پشتیبانی حداکثر و تمام عیار کلیهی امکانات اطلاعاتی، امنیتی، عملیاتی تشکیلات فرقه همراه بوده است اگر بتوان تلاش برای جانبهدر بردن از مهلکه را به اصطلاح«عملیات قهرمانانه» نامید، ابوالحسن بنیصدر به خاطر شناختهشدهتر بودن چهرهاش، ریسک و خطر بسیار بیشتری نسبت به مسعود رجوی کرده و شایستهی قدردانی بیشتری است.
در حالی دیگران را به ضعف و وادادگی در مقابل ساواک و جمهوری اسلامی متهم میکند که اسناد محرمانهی ساواک، دلیل نجات او از اعدام را ضعف و سستی در بازجویی بیان کرده اند و پرویز ثابتی مقام امنیتی سابق آن را تأیید میکند و پرویز معتمد رئیس تیمهای تعقیب و مراقبت ساواک و عضو سابق کمیته قزلقلعه، اوین و کمیته مشترک در گفتگوی ۲۸ آبان ۱۳۹۳ خود با «رادیو صدای مردم» تأکید میکند که مسعود رجوی پس از دستگیری، یک ماه در اختیار او بوده و در گشت ساواک شرکت میکرده است. پرویز معتمد در دستگیری محمد حنیفنژاد و محمد حیاتی و… در یک خانهی تیمی فرقه شرکت داشته است.
فرار مسعود رجوی از صحنهی نبرد، در زمانی که اوضاع تنگ میشود و پای جانفشانی و فداکاری به میان میآید سؤالی است که ذهن بسیاری به دنبال یافتن پاسخ مناسب برای آن است. من علاوه بر این سؤال، میخواهم بپرسم آیا «زندگی» مسعود رجوی آنگونه که خود تبیین و تشریح میکند «ناشی از یک تقصیر» هست یا نه؟ آیا «حرام بودن نفس» شامل او نیز میشود یا خیر؟ آیا وی «آگاهانه و به عمد از مرگ» گریخته است یا نه؟ آیا آنچه او میگوید شامل خودش هم میشود یا خیر؟
البته مسعود رجوی پاسخ این سؤالات را داده است. «جا و مکان مأموریت» او هر بار از جانب خودش به گونهای «تبیین» میشود که او مجبور است زنده بماند و از خطر دور باشد و دیگران را به کشتن دهد و طلبکار باقی بماند. وظیفهی نزدیکان مسعود رجوی در موارد خطر این است که بکوشند او را قانع کنند جان خود را نجات دهد و اجازه دهد آنها به جای او جانفشانی کنند تا بلکه او به اصطلاح کشتی انقلاب را به سر منزل مقصود برساند.
او به گونهای تبلیغ میکند که گویا به خاطر زندهماندنش در این سالها، به خاطر اقداماتش شایستهی تقدیر مضاعف است.
این را هم میدانم که وارونهگویی و قلب واقعیت، جزیی از ذات او شده است و «گندمنمایی و جوفروشی» و «سرکه فروشی» و «شکر نمایی» شیوهی کار او.
اویی که در دوران حاکمیت صدام حسین و حزب بعث با اشاره به تسلط استخبارات و دستگاههای متعدد امنیتی عراق با نشان دادن مشتهایش، کف بر دهان، با خشم و خشونت و تروشرویی عنوان میکرد کسانی که خواهان خروج از روابط فرقه هستند با «مشت آهنین» روبرو میشوند و به همین خاطر صدها نفر را به زندان و سلول انفرادی و شکنجه کشید و یا در نشستهای جمعی له کرد و در نشستهای عمومی به صراحت میگفت راه خروج نداریم و بایستی همه «مجاهد» شوند و هر کس که قصد خروج دارد ابتدا بایستی دو سال در زندانهای سازمان و بعد هم 8 سال را در زندان ابوغریب عراق سپری کند و چنانچه زنده ماند شاید پایش به دنیای خارج برسد، امروز در انظار عمومی به دروغ مدعی می شود به تأسی از حسینبن علی در شب عاشورا چراغ ها را خاموش میکند تا کسانی که توان کشش سختیهای مبارزه را ندارند بدون شرم مجلس را ترک کنند و کیست که نداند هر بار که چراغ خاموش شد او و همسرش اولین کسانی بودند که از تاریکی استفاده کرده و فرار را بر قرار ترجیح دادند و ساحل عافیت گزیدند.
فرار مسعود رجوی در مرداد ۱۳۶۰
مسعود رجوی پس از سی خرداد ۶۰ در حالی که به خاطر دو سال و نیم فعالیت علنی امکان مخفی کردن سازمانی بزرگ و تودهای نبود و در زمانی که هواداران این سازمان از کمترین امکانی برخوردار نبودند و بسیاری حتی جای خوابیدن نداشتند و آوارهی کوچهها و خیابانها و… بودند، درصدد فرار از کشور برآمد. او این بار با توجیه جا انداختن شورای ملی مقاومت و کوتاه کردن دست استعمار و بازگشت سریع به کشور و پایهگذاری کشوری آزاد و دمکراتیک به پاریس گریخت. او این بار نیز حساب کار را کرده بود و از هر حیلهای برای توجیه فرار خود و فریب رهبران سازمان و به ویژه موسی خیابانی استفاده کرد.
تا زمانی که موسی خیابانی زنده بود او در پیامهای خصوصی متعدد به وی به صورت نمایشی اصرار میکرد که میخواهد تا آخر سال ۱۳۶۰ به ایران بازگردد، هر بار خیابانی به او پاسخ میداد که ما به اوضاع داخل رسیدگی میکنیم و تو مناسبات خارج از کشور را اداره کن. اما پس از شهادت موسی خیابانی نه تنها مسعود رجوی که حالا دیگر یکهتاز میدان بود نیازی به چنین نمایشی نمیدید بلکه بقیهی اعضای دفتر سیاسی و کمیته مرکزی مجاهدین و همچنین اعضا و کادرهای این سازمان نیز با استفاده از امکاناتی که مردم و هواداران در اختیارشان قرار داده بودند به خارج از کشور گریختند.
اگر ضرورت جاانداختن شورای به اصطلاح ملی مقاومت و آلترناتیو به منظور سرنگونی کوتاهمدت حکومت ایجاب میکرد که مسعود رجوی برای انجام این مهم به پاریس برود فرار بقیهی اعضای دفتر سیاسی و کمیته مرکزی و اعضای فرقه را چه میتوان نامید و چگونه میتوان توجیه کرد؟
رجوی در سال ۶۴ نیز به منظور پیش بردن «انقلاب ایدئولوژیک» و در اختیارگرفتن کلیه اهرمهای قدرت به صورت نمایشی مدعی شد چنانچه اعضای دفتر سیاسی و کمیته مرکزی فرقه با وی همراهی نکنند به همراه مریم رجوی به ایران رفته و طی یک عملیات انتحاری دفتر سازمان را برای همیشه میبندد.
البته در چنین شرایطی همیشه بادمجان دورقابچینهایی بودند که به دست و پای او میافتادند و او را از عملی کردن تهدیداتش باز میداشتند.
او در سخنرانیاش در مراسم «امجدیه» در خرداد ۱۳۵۹ نیز وقتی به صورت نمایشی میگفت «پس گلولهها بگیریدم» منظور خودش نبود سازمانی بود که میرفت بر سرش گلوله ببارد. میلیشیای فرقه رجوی بود که میرفت در خون بغلتد. او در طول ۳۳ سال گذشته هیچگاه در جایی حضور نیافت که «گلوله ببارد». هیچگاه به اختیار در صحنهای نماند که آتشی در آن باشد. او «در آتش میپسندد» دیگران را و نه خود را.
نمونه های دیگر و البته تاریخی فرار مسعود رجوی عبارت اند از:
فرار از فرانسه به عراق در سال ۱۳۶۵
فرار و عدم شرکت در عملیات مرصاد 1367
فرار سال 70 مریم و مسعود رجوی به اردن
فرار مسعود رجوی پس از فروپاشی عراق