نسل انقلاب دراسارت ذهنی وعینی فرقه مخرب رجوی – قسمت اول

blank

به تصاویر بالا به دقت بنگرید درنگاه اول قیام الحجاره…سنگ پراکنی..مردم مظلوم فلسطین که ازجنایات صهیونیست ها به ستوه آمده و با پرتاب سنگ تجاوز آنها را پاسخ می دهند درذهن تداعی می شود.نه اشتباه نگیرید قدری درنگ وتامل کنید اینجا اسارتگاه اشرف سابق است وآنانی که درعکس درحال پرتاب سنگ هستند اعضا و قربانیان مغزشویی شده ازطرف رجوی خائن هستند که دستور دارند تا به سمت پدرومادران واعضای خانواده خود سنگ پرتاب کنند.
راستی رجوی با احساس وعواطف آنها چه کرده که این چنین به سمت عزیزترین کسان خود سنگ پرتاب می کنند! ایا آنها می دانند که این سنگ ها لحظه ای بعد سر پدر و مادر پیرشان را می شکافد؟! آنها چه توجیهی برای کارشان که با هیچ یک ازمعیارهای انسانی سازگار نیست دارند؟ آیا دوران مرگ عاطفه هاست؟ این داستان تلخ وعبرت آمیز نسلی است که درسال 58 یعنی یک سال بعد ازپیروزی انقلاب درایران درمیان جو وفضای ملتهب آن روزها وبعد ازسالیان خفقان ودیکتاتوری شاه بدنبال گمشده سالیان خود یعنی آزادی وعدالت اجتماعی ودریک کلام آسایش وخوشبختی خلقش می گشت.فضای آن روزها که شوروشوق آرمان طلبی  که مقتضای آن دوران جوانی بود ازیک سو و شعار پرجذبه آزادی،برابری،جامعه بی طبقه،احقاق حقوق کارگر و دهقان که ریاکارانه ازطرف رجوی به جامعه ونسل جوان تزریق می شد ازسوی دیگر نسل جوانی که با احساس وشور و نه شعور و منطق رجوی را برگزیدند وبرای این انتخاب سرازپا نمی شناخت،زیرا باورش شده بود که سعادت،خوشبختی وآرامش خانواده ومردمش در گرو این انتخاب است برهمین اساس بزرگترین وبا ارزش ترین گوهر وجود خویش یعنی اعتماد را درمنتهای صداقت به رجوی سپرد وازاین لحظه به بعد ازدرون تهی شد ودراین مسیر ازتمامی خواسته ها و تمایلاتش گذشت.تحصیلات عالیه منصب ومقام،درآمد وسرمایه وازهمه مهمتر و ارزشمندترعشق به خانواده وجان خود همه وهمه را به کام رجوی ریخت.درسال 60 با اعلام جنگ مسلحانه ازجانب رجوی بدلیل اینکه آمادگی لازم وشرایط عینی مبارزه را نداشت ازترس دستگیری ازکانون گرم خانواده جدا وآواره کوچه شهروخیابان گردید، چه شبها وروزهایی که تشنه وگرسنه وخسته و رنجور درکف خیابان گوشه، قبرستان و چمن های خیس پارک ها نخوابید وازشدت سرما به خود نلرزید.چه بسیاری ازآنها که دستشان به خون هموطنان بی گناه آغشته نشد وچه بسیار که قربانی قدرت طلبی رجوی  نشده واعدام نگردیدند.
زمان گذشت و با تنی رنجور وپای مجروح خودش را به قرارگاه اشرف رساند تا یکبار دیگر رجوی را بیآزماید با همان اعتماد وبا همان صداقت.
اشرف جایی بود که رجوی آن را سرزمین موعود والگوی ایران آزاد و تبلور عینی خواستگاه سیاسی و ایدئولوژیک خود اعلام کرده بود. برجهای بلند وسیم خاردارهای اطراف آن وسربازان تا دندان مسلح عراقی،گشت های اضلاع و داخل قرارگاه و دژبان های محوطه و داخل آسایشگاه همه ازغیرعادی بودن شرایط خبر می داد اما عجیب ترازهمه حضور سربازان وفرماندهان عراقی جلب توجه می کرد با شروع عملیات نظامی مشترک به یکباره خود را درکنار سربازان دشمن که خاک سرزمین پدری را به لوث وجود خویش آلوده کرده بودند ودستشان به خون دهها هموطنش آغشته شده بود دید برای اولین باروجدان وضمیرخفته اش به اونهیب زد که درصف وسرزمین دشمن چی می کند! آنچه می دید برایش باورکردنی نبود.آتش سنگین ارتش عراق برروی سنگرها ومواضع سربازان ایرانی که درعمق اراضی خود ازخاک خود دفاع می کردند وبعد نفوذ و پیشروی نیروهای سازمان و پاکسازی سنگرها و انبوه اجساد سوخته سربازان ایرانی ودرنهایت به اسارت گرفتن مابقی وانتقال به خاک عراق وتحویل دادن آنها به نیروهای ضداطلاعات ارتش بعث و بعد بازجویی وتخلیه اطلاعاتی.شوروفتوح بعد ازعملیات و صدوراطلاعیه پیروزی رزمندگان مجاهد وبشارت سرنگونی وازهمه تلخ تردادن پیام تبریک وشور وپایکوبی برسراجساد سربازان ایرانی…
ادامه دارد.
علی اکرامی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا