خاطرات رحمان محمدیان از مهرماه در فرقه رجوی – قسمت دوم

حسرت به دلی رجوی برای قدرت
اما رجوی که شهامت اعتراف به اشتباه را نداشت و از طرفی می ترسید که سر این قضیه که باز شود دیگر نمی تواند مثل شاهان عمل و این سازمان و اعضا رااین چنین در چنگ داشته باشد دست به یک شامورتی بازی که در اجرای آن استاد بود زد. باید مریم را در راس امور داشته باشد تا بوسیله او اهداف شومش را به کرسی بنشاند ولی چطور؟ با اسامی و عنوانهای دهن پر کن و فریبنده، البته با استفاده از اهرم تشکیلات و تعدادی معدود که آنها هم نفعشان در این است . اول مریم مسئول اول سازمان و بعد هم مثلا رئیس جمهور.حسرت بدلی که روی دلش مانده بود اینطور زد بیرون. رجوی که خود را رهبر عقیدتی می خواند و مریم او را واجب الاطاعه می خواند آرام آرام در حد امام و معصوم بالا می برد و داستان معصومیت رهبری از مصون بودن او را که در مناسبات تکرار می شد را همه بیاد دارند. پس رجوی رهبر عقیدتی و از اشتباه مصون است و اگر هم خط و خطوط اشتباه و به انحراف رفته استً! اشکال نه از رجوی بلکه کج فهمی اعضاء و بد کار کردن آنها بوده که خط را خوب پیش نبرده و در این میان هم اعضاء و کادرها را می شود خفه کرد و تازه مریم خانم طلبکار هم بود و می گفت پس شما به این رهبری بدهکارید که خط درست را داده و هدایت کرده اما شما خط او را خراب کرده و از چهره او مایه گذاشته و خرابش کرده اید!!!

خاطرات مهرماه – قسمت دوم
گفتیم که ریاست انتخاب مریم قجر بعنوان مسئول اول این فرقه با دستوری از بالا بوسیله جعلق رجوی؛ بدون اینکه بقیه اعضاء در هر سطحی که بودند حق اظهار نظر داشته باشند ویا قبلا اصلا چنین چیزی را بتوانند تصور کنند اما فقط با یک پیام از جانب مثلا فرمانده کل نیروهای انقلاب و رهبر عقیدتی اتفاق می افتد و بوسیله سلسله مراتب تشکیلات بقیه اعضاء وادارمی شدندکه با شورو هیجان و این انتخاب را مبارک و خجسته بدانند وبه شادی وجشن بنشینند.
رجوی با یک کودتای خزنده کنترل تمام و کمال سازمان را از تمامی مسئولین و همراهان سابقش گرفت و همه را در اختیار مریم جانش قرار داد و با سالها روضه خوانی و نشست های به قول خودشان برای اعضاء،تلاش کرد یک شخصیت کاریزما برای مریم درست کند و همه را وادار کرد که به تعریف و تمجید مریم بپردازند. قبلا بنا به گفته مسئولین سازمان که در جریان قضایا بودند همه رابا اجبار و شامورتی بازی وادار به اطاعت کرده و با یک داستان و کشف مثلا انقلابی بنام انقلاب ایدئولوژیک درونی پر همه را قیجی کرده بود و مسئولین چه داستانها از این ماجرا که تعریف می کردند و بقیه را هم که نبودند و شاهد عینی نبودند می ترساندند که برادر مسعود چنین و چنان کرد واین قضیه شوخی بردار نیست و می خواهی بمانی و مثلا انقلابی باشی باید همین باشی.
همه اینها فقط یک هدف داشت بااین چهره و کاریزما دیگر کسی نمی توانست روی حرف رجوی حرفی زده و یا از کار اواشکال بگیرد و بپرسد که این همه سال وعده دادی و تفسیر کردی و … چرا هیچکدام به واقعیت نپیوست و چرا حتی یک بار به خودت اشکال نمی گیری و کسی نمی تواند که بگوید آقا وقتی که نمی توانی حداقل بگو آقا اشتباه شد و مثلا بدین وسیله می شود این اشتباه را تصحیح و یا از عواقب آن جلوگیری کرد. اما رجوی که شهامت اعتراف به اشتباه را نداشت و از طرفی می ترسید که سر این قضیه که باز شود دیگر نمی تواند مثل شاهان عمل و این سازمان و اعضا را این چنین در چنگ داشته باشد دست به یک شامورتی بازی که در اجرای آن استاد بود زد.
باید مریم را در راس امور داشته باشد تا بوسیله او اهداف شومش را به کرسی بنشاند ولی چطور؟
با اسامی و عنوانهای دهن پر کن و فریبنده، البته با استفاده از اهرم تشکیلات و تعدادی معدود که آنها هم نفعشان در این است . اول مریم مسئول اول سازمان و بعد هم مثلا رئیس جمهورحسرت به دلی که روی دلش مانده بود اینطور زد بیرون.
رجوی که خود را رهبر عقیدتی می خواند و مریم او را واجب الاطاعه می خواند آرام آرام در حد امام و معصوم بالا می برد و داستان معصومیت رهبری از مصون بودن او را که در مناسبات تکرار می شد را همه بیاد دارند.
پس رجوی رهبر عقیدتی و از اشتباه مصون است و اگر هم خط و خطوط اشتباه و به انحراف رفته استً! اشکال نه ازرجوی بلکه کج فهمی اعضاء و بد کار کردن آنها بوده که خط را خوب پیش نبرده و در این میان هم اعضاء و کادرها را می شود خفه کرد و تازه مریم خانم طلبکار هم بود و می گفت پس شما به این رهبری بدهکارید که خط درست را داده و هدایت کرده اما شما خط اورا خراب کرده و از چهره او مایه گذاشته و خرابش کرده اید!!!
با این شامورتی بازی و فریب (شارلاتانیزم) این زوج فریبکار از زیر بار هر گونه انتقاد در که می رفتند که هیچ، بقیه که شب و روز هم نداشتند تا فرمایشات ایشان را اجرا کنند بدهکار بودند و به این ترتیب همیشه در زیر مهمیز این دو فرد از خدا بی خبر له می شدند و حق اظهار وجود که هیچ؛ انقلاب و انقلابیگری هم در گرو اطاعت بی چون و چرا از رهبرعقیدنی است بیایید و بگویید که ما بر شما منت گذاشته و سکان رهبری شما را بعهده گرفته ایم و خودتان را نفی کنید و به گناهانتان در کوتاهی در حرف شنویی از ما و کم کاری در پیشبرد خط و خطوط اعتراف کنید تا شاید بخشیده شوید. یا للعجب!
بدین ترتیب ایندو با کمک افرادی معدود بقیه را مطیع و سازمان را عملا به یک سازمان مافیایی تبدیل کردند و حق و حقوق را از همه گرفته و همه را حق رهبری دانستند و کسی هم حق نداشت که به این حیطه وارد شود که گناه کبیره و غیر قابل بخشش است اگر هم کسی وارد می شد ناپدید می شد!
همه بیاد دارند که این دو نفر چطور همدیگر را ستایش و باقی افراد هم وادار می شدند که به ستایش آنچنانی این دو نفر بنشینند بصورتی که گاه حال همه را به هم می زد و موضوع محفلهای بقیه اعضاء می شد.
پس یکی شد حجت خدا بر روی زمین ( مریم خانم بارها و به انحای مختلف؛ چه مستقیم وچه غیرمستقیم تکرار کرده بود) و یکی که شد رهبر جان و روح و هر تصمیمی هم برای بقیه اعضاء می گرفتند باید بادل و جان از طرف بقیه اعضاء پذیرفته می شد و اگر کسی به این شک می کرد بقیه اعضاء باید از رهبری خود که مقدم بر همه چیز است دفاع کرده حساب آن فرد ناشکر و نمک نشناس را برسند وداستان هنوز ادامه دارد…
حالاشما بگوئید کجای این بد است؟
افراد خودشان قبول کرده اند و حق رهبریشان را از بقیه می گیرند. کجای این بد است؟
رحمان محمدیان ، تیرانا

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا