خاطره ای از آزادی مریم رجوی در فرانسه

چون خودت را به آتش نکشیدی ضد انقلابی!

یادم می آید به آن روزهایی که مریم قجر در زندان بود. در مقر ما فضای خوبی حاکم نبود. یک سری از چاپلوسان پشت سر هم درخواست به آتش کشیدن خودشان را می دادند. اما من از خدا می خواستم که دولت فرانسه حکم زندان را برای مریم قجر به اجرا بگذارد و از شر او خلاص شویم. یک سری هم که می گفتند ما لب به غذا نمی زنیم ولی در پشت پرده آنقدر می خوردند که تا مرز ترکیدن می رفتند. این واقعیاتی بود که به عینه می دیدم.

غروب بود که از طریق بلند گو ابلاغ کردند همه می رویم زمین صبحگاه! ( محلی که چند روز پیش حشد الشعبی رژه خودش را انجام داد ) همه ما را سوار خودروهای آیفا کردند و به زمین صبحگاه بردند. به زمین صبحگاه رسیدیم بعد از یک ساعتی یکی از زنان رده بالای فرقه رفت پشت میکروفن و گفت همه گوش کنید . همه گوش کنید . همین الان خبری به دست ما رسید که خواهر مریم آزاد شد و شروع کردند به شادی و ترانه گذاشتن و یک سری کاسه داغ تر از آش شروع کردن به رقصیدن . من هم که ماتم برده بود با خودم می گفتم حیف شد او را آزاد کردند .

خودسوزی

اما این داستان تمام نشد. بعد از چند روز شادی مجددا مسئول مقر ما مرضیه در مقر نشست گذاشت و می خواست گوش مرا در نشست بکشد . نشست با توزیع شیرینی شروع شد ( شیرینی آزادی خواهر مریم ) مرضیه شروع کرد به صحبت کردن و در ادامه گفت فیلم را دیدید که در خارجه هوادارهای ما چکار کردند! خودشان را به آتش کشیدند و این کارشان جهانی شد . و ما در اشرف چکار کردیم چه بهایی را پرداختیم؟! فواد بیا پشت میکروفن. من هم رفتم پشت میکروفن ( در اینجا بگویم که من خیلی زود می خواستم فرقه را ترک کنم و ترسی نداشتم )

مرضیه در ادامه گفت یکی مثل این فواد جرات نکرد یک چوب کبریت روشن کند و زیر انگشت خود بگیرد و به خواهر مریم دهن کجی کرد. این را که گفت اکثر افراد حاضر در نشست شروع کردند به بد و بیراه به من! من هم داشتم جوش می آوردم. مرضیه همه را ساکت کرد و گفت فواد حرفی داری بزنی من هم گفتم کدام زندان . برادر گفته بود که زندانهای اروپا هتل است خواهر مریم زندان نبود در هتل بود . وانگهی این همه مسئول در مقر ما هستند چرا به آتش زدن خود اقدام نکردند . این را گفتم و سقف سالن را روی سرم خراب کردند. مجددا مرضیه همه را ساکت کرد و به من گفت می دانی چیه تو ضد انقلابی! ضد خواهر مریم هستی! ضد برادر هستی! باید زبانت را از حلقومت بیرون کشید من هم در دلم به او گفتم باش تا صبح دولتت بدمد .

در ادامه گفت فعلا دست به هیچ کاری نزن . من هم از خدا خواسته در اختیار خود بودم و برای خودم می چرخیدم . خدا لعنت کند مریم قجر را وقتی از فرقه جدا شدم و به تیف رفتم یکی از نفرات که با من محفل داشت از فرقه جدا شد و به تیف آمد. مرا که دید، گفت: در مقر زهره قائمی معدوم مسئول مرضیه برای ما نشست گذاشت و گفت آرزو دارم در آینده ایران فواد بصری به چنگ من بیفتد و خرخره او را بجوم . کار خدا را دریابید . زهره قائمی به سزای اعمالش رسید و فواد بصری در وطن خودش ایران زندگی می کند …

فواد بصری

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا