چهارشنبه, ۱۰ دی , ۱۴۰۴
سوال های چالشی دخترم – قسمت دوم 17 تیر 1403

سوال های چالشی دخترم – قسمت دوم

در قسمت قبل از دخترم نیایش گفتم که با سوالات خود مرا به چالش می کشید و من را به سالهای قبل و آشنایی با مجاهدین خلق می برد. غرق در افکار سالهای آشنایی با مجاهدین خلق بودم که بار دیگر صدای نیایش از زیر پتوها و بالشت های که زیر آن مخفی شده بود […]

چگونه در تیرانا هم تمام آزادی ها را از اعضا سلب کردند 16 تیر 1403

چگونه در تیرانا هم تمام آزادی ها را از اعضا سلب کردند

با یک نگاه به محلی که بعد از اخراج از عراق در آن سکونت یافتیم تمام خاطراتم در جلو چشمان رژه می‌رفتند. بعد از چند سال به منطقه‌ای از تیرانا رفتم که عمده افراد بعد از خروج از عراق در آنجا اسکان داده میشدند. تعداد زیادی آپارتمان در آن ایام در اختیار ما گذاشته بودند. […]

خاطرات عین الله شعبانی از ملاقات با خانواده تا فرار از اشرف 13 تیر 1403

خاطرات عین الله شعبانی از ملاقات با خانواده تا فرار از اشرف

برای بیان این موضوع بهتر است به سرفصل چیزی که شروع تصمیم گیری من برای فرار از سازمان مجاهدین بود برگردم. بعد از سقوط صدام نیروها همه مسئله دار بودند. دیگر اسمی از عملیات در نوار مرزی ایران نبود ، دیگر خبری از صدام که از سازمان مجاهدین خلق حمایت کند، نبود. بعد از سقوط […]

سوال های چالشی دخترم – قسمت اول 13 تیر 1403

سوال های چالشی دخترم – قسمت اول

دیشب طبق معمول داشتم مسابقه پرتقال و اسلوونی در مرحله یک هشتم نهایی یورو 2024 که در ورزشگاه فرانکفورت ارنا برگزار میشد را نگاه می کردم که دختر نازنینم از پشت روی چشمانم را گرفت و بطوریکه احساس نوعی حسادت به او دست داده باشد، گفت: بابا منو دوست نداری؟ گفتم چرا عزیزم تو تمام […]

زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت هجدهم 12 تیر 1403

زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت هجدهم

در قسمت قبل اشاره کردم که بعد از پیام رجوی همه متناقض شده بودند. پچ پچ بین نفرات زیاد شده بود. به همدیگر می گفتیم یعنی چی که بایستی سلاح را تحویل دهیم؟! ناگفته نماند از ته دل خوشحال بودیم که آمریکا می خواهد تمام سلاح ها را تحویل بگیرد. زودتر تعیین تکلیف می شدیم. […]

خدا سرنوشت مرا از سر نوشت 11 تیر 1403

خدا سرنوشت مرا از سر نوشت

مسعود رجوی بارها در نشستهای مختلف مدعی بود که هیچ فرقی بین یک فرمانده و یک رزمنده وجود ندارد الا در برخی امکانات کاری که بالاخره نیاز کاری او میباشد، اما به لحاظ خورد و خوراک و درمان و امکانات رفاهی هیچ تفاوتی بین اعضا وجود ندارد. حالا به یکی از مواردی که ایشان مدعی […]

روزی که آزادی را با تمام وجود حس کردم 10 تیر 1403

روزی که آزادی را با تمام وجود حس کردم

هفتم تیر 83 روزی بود که توانستم از فرقه جهنمی مجاهدین خلق رهایی یابم. تصمیم برای رهایی و فرار از سازمان مجاهدین خلق لحظه ای نبود، بلکه از مدتها قبل این جرقه به ذهنم زده بود که دیگر در مناسبات سازمانی که پایه های آن بر دروغ، ریاکاری و فریب سوار شده ماندن، خیانت به […]

خاطره تلخ از دوران بیماریم در تشکیلات رجوی 10 تیر 1403

خاطره تلخ از دوران بیماریم در تشکیلات رجوی

چند سالی بود که در تشکیلات مجاهدین خلق بودم. کار شبانه روزی و اغلب سنگین، وظیفه اکثر نیروها بود و روز و شب مان به این شکل سپری می شد. البته نشستهای مختلف و عملیات جاری و .. هم که جای خودش را داشت. به هر ترتیب در برهه ای من دچار کمر درد شدید […]

زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت هفدهم 04 تیر 1403

زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت هفدهم

در قسمت قبل اشاره کردم که بعد از نشست طعمه کینه افراد نسبت به شورای به اصطلاح رهبری بیشتر شد. برگزاری نشست ها کمتر شد و نشست های سیاسی برگزار می گردید. از طرفی نگهبانی ها را بیشتر کردند. در آن زمان ائتلاف آمریکا عراق را تهدید به جنگ می کرد و خواهان سرنگونی صدام […]

۱۴ سال اسارت در سلولی به نام اشرف 29 خرداد 1403

۱۴ سال اسارت در سلولی به نام اشرف

من مهدی سلیمانی هستم و نزدیک به ده سال است که در تیرانا زندگی می‌کنم. از مهربانی و دلسوزی مردم شریف آلبانی بسیار خوشحال هستم. در این جشن می‌خواهم سرنوشت خودم را برایتان بازگو کنم. من چهارده سال در سازمان مجاهدین خلق بودم و با آنها زندگی کردم. مجاهدین خلق یک گروه سکت هستند و […]

زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت شانزدهم 29 خرداد 1403

زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت شانزدهم

در قسمت قبل از بد شانسی خودم گفتم که من را سوژه کردند و گفت فؤاد بلند شو، فرزانه گفت پرونده تو آنقدر سیاه است که نمی شود پرونده ات را باز کرد! فکر کردی از کارهای تو در مقر ناآگاهیم؟ با چه کسانی در مقر محفل داری؟ نام آنها را ببر، خراب کاریهایت در […]

اشرف؛ زندانی که ۳۰ سال در آن محبوس بودم 23 خرداد 1403

اشرف؛ زندانی که ۳۰ سال در آن محبوس بودم

در سال 1365 بعد از تهاجم عراق من و تعدادی اسیر شدیم و به اردوگاه منتقل شدیم. شرایط سخت و طاقت فرسا بود. ولی بعد از مدتی کم کم به شرایط عادت کردم. بعد از مدتی عراقیها برای هر دو آسایشگاه یک تلویزیون دادند. خوشی ما این بود که پنجشنبه ها فیلمی ایرانی را از […]

blank
blank
blank