به مناسبت درگذشت محسن حمزه لوئیان در کمپ مجاهدین خلق
خبر فوت محسن حمزه لوئیان من را به زمان حضورم در عراق و مجاهدین خلق برد. چهار سالی با محسن در یک مقر بودم. او متاهل بود و همسرش شمسی آنجفی بود. یک فرزند داشتند بنام فرهود که در جنگ خلیج همراه با کودکان دیگر به خارج از عراق فرستاده شد. فرزند محسن را به […]
نقشه مجاهدین برای ربودن خواهر و برادرم در ترکیه و نحوه نجات شان – قسمت دهم
در قسمت قبل از اولین دیدار با خانواده گفتم. بعد از صحبت های من درباره اتفاقاتی که برایم در فرقه افتاده بود، خواهرم آهی کشید و گفت: بعد از رفتن بدون اطلاع تو از ایران نمی دانی که ما چقدر نگران شدیم و غم وغصه ها خوردیم. فردای آن روز که متوجه شدیم رفتی همه […]
نقشه مجاهدین برای ربودن خواهر و برادرم در ترکیه و نحوه نجات شان – قسمت نهم
در قسمت قبل شرح دادم که چگونه فرد مسئول سعی کرد مارا آرام کند و مطمئن از اینکه خبری از زندانی شدن مان نیست و قرار است به نزد خانواده هایمان برویم. بعد از دیدار با خانواده ها در هتل المپیک قرار بود با خواهر و برادرم با هواپیما به سمت استان خوزستان و شهر […]
نقشه مجاهدین برای ربودن خواهر و برادرم در ترکیه و نحوه نجات شان- قسمت هشتم
خبر دلگرم کننده ای که فرد مسئول به ما داد این بود که گفت: از روز اول به شما گفته بودیم خبری از زندانی شما نیست اما شما باور نداشتید حالا فردا آماده شوید که همه نزد خانواده هایتان خواهید رفت. این خبر از این بابت برای ما دلگرم کننده بود که مطمئن شدیم خبری […]
خروج از فرقه رجوی و دوباره زندگی – نادر مهدی پناه
نادر مهدی پناه عضو پیشین مجاهدین خلق هم اکنون راننده خودروهای سنگین است و در یک شرکت خصوصی در شهر میاندوآب در استان آذربایجان غربی مشغول به کار است. وی متاهل است و بلافاصله بعد از خروج از فرقه رجوی ازدواج کرد و برای زندگی آرامی که بعد از خروج از فرقه رجوی بدست آورده […]
نمونه هایی از سرکوب نیروهای خواهان جدایی در فرقه رجوی
در اواخر شهریور 1372 برای نشست به قرارگاه باقرزاده رفتیم. بعد از آن که همه نیروها به این قرارگاه آمده و مستقر شدند، برای شرکت در نشست رجوی، به سمت سالن نشست حرکت کردیم. قبل از ورود به سالن فرمانده قسمت همه را جمع کرد و از قول رجوی پیامی را با این مضمون خواند: […]
نقشه مجاهدین برای ربودن خواهر و برادرم در ترکیه و نحوه نجات شان – قسمت هفتم
در قسمت قبل از خروجمان از ابوغریب گفتم. صبح روز اول تیرماه سال 80 ما را سوار بر اتوبوس کردند تا به سمت مرز ببرند. جالب است که به ازای هر کدام از ما دو نفر سرباز مسلح در اتوبوس گذاشته بودند و در حالیکه نمی دانستیم چه سرنوشتی پیدا می کنیم، اتوبوس ما از […]
به بهانه سالروز اسارتم به دست سازمان به اصطلاح مجاهدین خلق
بیستم مهر ماه بود. هنوز دو روز از اولین مرخصی ام مانده بود ولی بیتابی عجیبی داشتم که برگردم به منطقه جنگی که سرباز بودم، همه چیز به این سمت پیش رفت که مهیا بشود تا برگردم به منطقه. گویا نقشه مسیر نوشته شده بود و باید اجرا میشد . درست یک هفته قبل از […]
معمای انتخاب و سرنگونی مسئولان اول در فرقه رجوی – قسمت اول
مریم سنجابی در روایتی افشاگرایانه از معمای انتخاب و سرنگونی مسئولان اول در فرقه رجوی نوشته است: اواخر تابستان ۱۳۷۲ بود. به روال تجربه هر وقت برنامه های غیر عادی در حال رخ دادن بود جنب و جوش ها بیشتر می شد. از هر یگان تعدادی را انتخاب و برای ماموریت که در سازمان به […]
خاطراتم از ۲۹ سال حضور در سازمان فریب کار مجاهدین خلق – قسمت اول
من غلامرضا شکری متولد بیجار کردستان که در تاریخ 12 آبان 1347 به دنیا آمدم. تا سه سالگی در کردستان بودم و بعد از آن به خاطر کار پدرم به کرمانشاه یکی از استانهای بزرگ ایران سفر کردیم و زندگی را در آنجا شروع کردیم. من درس ابتدایی را در محله تازآباد به پایان رساندم […]
سال ۱۳۸۰ در قرارگاه باقر زاده چه گذشت؟
من در قرارگاه فائزه در شهر کوت بودم که یک روز به من گفته شد یک تریلی را تحویل بگیر. گفتم برای چیست؟ خلاصه به من گفتند تریلی برای بارگیری وسایل صنفی و سالن آماده کن. بعد از بارگیری من به سمت قرارگاه باقرزاده در خان ضاری حرکت کردم. ساعت حدود هشت رسیدم. خودرو را […]
بی ظرفیتی مسعود رجوی – قسمت دوم
در قسمت اول توضیح دادم که چطور شد خانواده ها وارد اشرف شدند، چگونه رهبر خود منتسب و کلاهبردار فرقه رجوی، چنین ژستی را گرفت که با ماهیت ضدانسانی او سازگاری نداشت. در غروب یکروز طلائی، مرضیه فرمانده قرارگاه شش مرا به اتاقش احضار کرد، او از من پرسید محمدرضا الان لحظه ات چیست که […]