جمعه, ۱۴ آذر , ۱۴۰۴
بی ظرفیتی مسعود رجوی – قسمت اول 16 مهر 1403

بی ظرفیتی مسعود رجوی – قسمت اول

بعد از 6 ماه زندان انفرادی ام در زندان های اسکان اشرف، برای من در سازمان همه چیز تمام شده بود و چهره کریه و آن روی بازی های سازمان را از نزدیک دیده بودم، در آن شش ماه، هر لحظه منتظر مرگ بودم. اما امید داشتم که من از این منجلاب سازمان خلاص خواهم […]

نقشه مجاهدین برای ربودن خواهر و برادرم در ترکیه و نحوه نجات شان – قسمت چهارم 15 مهر 1403

نقشه مجاهدین برای ربودن خواهر و برادرم در ترکیه و نحوه نجات شان – قسمت چهارم

در قسمت قبل از روحیه ای که از ارتباط با خانواده ام گرفتم، گفتم. وقتی از اتاق تلفن خارج شدم و به مقرمان رفتم، سریع کاغذی برداشته و در آن خطاب به مسئولم نوشتم از این لحظه به بعد یک روز هم حاضر نیستم در تشکیلات شما بمانم و می خواهم بدنبال زندگی خودم بروم […]

افراد اسیر در چنگال فرقه رجوی در حقیقت قربانیان او هستند – فصل دهم 11 مهر 1403

افراد اسیر در چنگال فرقه رجوی در حقیقت قربانیان او هستند – فصل دهم

در قسمت قبل از شرایط بد زندان گفتم که برای اعتراض به آن شرایط اعتصاب غذا کردم. وقتی متوجه شدم که در چند نوبت زندانیان و حتی جداشده های سازمان در قبال اسرای عراقی تبادل شدند و اسمی از من برده نشد، بفکر فرار از زندان افتادم. در این چند سال که در زندان بودم […]

تحصیل در فرقه مجاهدین خلق – قسمت اول 07 مهر 1403

تحصیل در فرقه مجاهدین خلق – قسمت اول

مهرماه است و فصل تحصیل علم و دانش و ماه مدرسه و دانشگاه، مهر، ماه مهربانی مهتاب است؛ ماه میزبانی نیمکت های‌ عاشق درس و مدرسه، ماه شکوفایی نیلوفران در دعای نم نم باران های‌ عاشقانه پاییز. مهر، ماه مدرسه است. سال تحصیلی که آغاز میشود، همه آبشارها با کودکان کلاس اولی، صدای آب را […]

تعهدنامه هایی که سازمان مجاهدین به زور از ما می گرفت 25 شهریور 1403

تعهدنامه هایی که سازمان مجاهدین به زور از ما می گرفت

در تشکیلات رجوی، گاه و بیگاه و با مناسبت و بی مناسبت از ما تعهد می گرفتند. در واقع تصمیمات سازمان را به زور به خورد ما می دادند و برای محکم کاری تعهد می گرفتند. خاطرم هست، بعد از انتخاب مریم قجر به عنوان رئیس جمهور منتخب من گزارشی در این باره ندادم. به […]

با تعهد نامه ات دفنت می کنیم! 21 شهریور 1403

با تعهد نامه ات دفنت می کنیم!

من طاها حسینی هستم. قبلا در خاطراتم اشاره کرده بودم که سازمان مجاهدین خلق توسط عواملش مرا در ترکیه فریب دادند و به عراق منتقل کردند. وقتی وارد مناسبات سازمان شدم، دنیای عجیب و غریبی را دیدم که تحملش برایم سخت بود. از زندگی تکراری و خشک درون تشکیلات خسته شده بودم و به همین […]

به بهانه سالگرد حمله به برج های دو قلو در آمریکا 19 شهریور 1403

به بهانه سالگرد حمله به برج های دو قلو در آمریکا

20 شهریور سال 80 دقیقا یک ماه و اندی از زندانی شدن من در زندان انفرادی فرقه در کمپ اشرف می گذشت و من به جز چهار دیواری اتاقی که در آن بودم، خبری از دنیای بیرون نداشتم. یادم هست چند روز بعد از آنکه به این زندان منتقل شدم و داشتم از تنهایی کلافه […]

هدف مجاهدین خلق از تعهدنامه های اجباری 18 شهریور 1403

هدف مجاهدین خلق از تعهدنامه های اجباری

زمانیکه در اشرف در عراق اعلام جدایی کردم، سران مجاهدین خلق با ترفندهای مختلف می خواستند که من را نگه دارند. مثلا می گفتند که ما خودمان آنهایی که درخواست جدایی دارند را به خارج می فرستیم که در دام رژیم ایران نیفتند و به این شیوه از من تعهد گرفتند که مدتی صبر کنم […]

آتابای: دو سال پیش در چنین روزی 13 شهریور 1403

آتابای: دو سال پیش در چنین روزی

پنجشنبه دهم شهریور سال ۱۴۰۱ صبح زود پس از نماز منتظر بیدار شدن سایرین نشدم، یک بار دیگر هر آنچه فکر میکردم در کمد باشد بعنوان مدرک استفاده شود را چک و بازرسی کردم. و حتی لباسهای اضافه را داخل کیسه زباله گذاشته بلافاصله به پشت آسایشگاه منتقل کردم . یک بار دیگر کوله ای […]

افراد اسیر در چنگال فرقه رجوی در حقیقت قربانیان او هستند – فصل هفتم 11 شهریور 1403

افراد اسیر در چنگال فرقه رجوی در حقیقت قربانیان او هستند – فصل هفتم

رجوی خود فروخته برای سر به نیست کردن اعضای مخالف در تشکیلات خود از هیچ جنایتی دریغ نکرد. رجوی بعد از چشیدن طعم شکست مفتضحانه، خط “دیگر جدا شده صادر نمی کنیم و دیگر جدا شده نداریم و از این به بعد بطور جد با این فرهنگ جدا شده به عنوان یک استراتژی مبارزه می […]

از تلخی اسارت تا شیرینی رهایی 03 شهریور 1403

از تلخی اسارت تا شیرینی رهایی

در سال 1347 در شهر سربندر بدنیا آمدم، تا مقطع پنجم ابتدایی در این شهر به تحصیل مشغول بودم. با شروع جنگ تجاوزکارانه صدام بر علیه ایران همانند هزاران جوان دیگر برای دفاع از خاک وطن در تاریخ 18/1/66 به خدمت سربازی رفتم. دو هفته از حضور من در جبهه نگذشته بود که در جبهه […]

اولین تماس تلفنی که عواطف و احساسات من را به خانواده ام گره زد – قسمت پایانی 24 مرداد 1403

اولین تماس تلفنی که عواطف و احساسات من را به خانواده ام گره زد – قسمت پایانی

گوشی تلفن را گرفتم. الو، الو، صدای مضطرب و هیجان زده ای در گوشم پیچید. علی؟ علی تویی؟! تویی کاکای عزیزم؟ کجا بودی در تمام این سالها؟ بغضش ترکید، صدایش برای لحظاتی قطع شد، و بعد گریه امانش نداد. بغض سالهای گذشته همزمان در من شکست، اشک پهنای صورتم را فرا گرفت. فاطمه مترجم افغانی […]

blank
blank
blank