زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت هجدهم
در قسمت قبل اشاره کردم که بعد از پیام رجوی همه متناقض شده بودند. پچ پچ بین نفرات زیاد شده بود. به همدیگر می گفتیم یعنی چی که بایستی سلاح را تحویل دهیم؟! ناگفته نماند از ته دل خوشحال بودیم که آمریکا می خواهد تمام سلاح ها را تحویل بگیرد. زودتر تعیین تکلیف می شدیم. […]
خدا سرنوشت مرا از سر نوشت
مسعود رجوی بارها در نشستهای مختلف مدعی بود که هیچ فرقی بین یک فرمانده و یک رزمنده وجود ندارد الا در برخی امکانات کاری که بالاخره نیاز کاری او میباشد، اما به لحاظ خورد و خوراک و درمان و امکانات رفاهی هیچ تفاوتی بین اعضا وجود ندارد. حالا به یکی از مواردی که ایشان مدعی […]
روزی که آزادی را با تمام وجود حس کردم
هفتم تیر 83 روزی بود که توانستم از فرقه جهنمی مجاهدین خلق رهایی یابم. تصمیم برای رهایی و فرار از سازمان مجاهدین خلق لحظه ای نبود، بلکه از مدتها قبل این جرقه به ذهنم زده بود که دیگر در مناسبات سازمانی که پایه های آن بر دروغ، ریاکاری و فریب سوار شده ماندن، خیانت به […]
خاطره تلخ از دوران بیماریم در تشکیلات رجوی
چند سالی بود که در تشکیلات مجاهدین خلق بودم. کار شبانه روزی و اغلب سنگین، وظیفه اکثر نیروها بود و روز و شب مان به این شکل سپری می شد. البته نشستهای مختلف و عملیات جاری و .. هم که جای خودش را داشت. به هر ترتیب در برهه ای من دچار کمر درد شدید […]
زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت هفدهم
در قسمت قبل اشاره کردم که بعد از نشست طعمه کینه افراد نسبت به شورای به اصطلاح رهبری بیشتر شد. برگزاری نشست ها کمتر شد و نشست های سیاسی برگزار می گردید. از طرفی نگهبانی ها را بیشتر کردند. در آن زمان ائتلاف آمریکا عراق را تهدید به جنگ می کرد و خواهان سرنگونی صدام […]
۱۴ سال اسارت در سلولی به نام اشرف
من مهدی سلیمانی هستم و نزدیک به ده سال است که در تیرانا زندگی میکنم. از مهربانی و دلسوزی مردم شریف آلبانی بسیار خوشحال هستم. در این جشن میخواهم سرنوشت خودم را برایتان بازگو کنم. من چهارده سال در سازمان مجاهدین خلق بودم و با آنها زندگی کردم. مجاهدین خلق یک گروه سکت هستند و […]
زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت شانزدهم
در قسمت قبل از بد شانسی خودم گفتم که من را سوژه کردند و گفت فؤاد بلند شو، فرزانه گفت پرونده تو آنقدر سیاه است که نمی شود پرونده ات را باز کرد! فکر کردی از کارهای تو در مقر ناآگاهیم؟ با چه کسانی در مقر محفل داری؟ نام آنها را ببر، خراب کاریهایت در […]
اشرف؛ زندانی که ۳۰ سال در آن محبوس بودم
در سال 1365 بعد از تهاجم عراق من و تعدادی اسیر شدیم و به اردوگاه منتقل شدیم. شرایط سخت و طاقت فرسا بود. ولی بعد از مدتی کم کم به شرایط عادت کردم. بعد از مدتی عراقیها برای هر دو آسایشگاه یک تلویزیون دادند. خوشی ما این بود که پنجشنبه ها فیلمی ایرانی را از […]
زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت پانزدهم
در قسمت قبل تا آنجا گفتم که به دلیل وضعیت حاکم بر مقر، قرار شده بود نشست هایی با حضور زهره قائمی برگزار شد. ب یک روز از کنار ستاد در مقر موزرمی تردد داشتم، از اتاق زهره قائمی سر و صدا می آمد، کنجکاو شدم ببینم این سر و صداها چیست! زهره قائمی با […]
دستگیریهای سالهای ۷۲ و ۷۳ و ۷۴ در سازمان مجاهدین خلق
از جمله فشارهای ضد انسانی سازمان مجاهدین خلق بر علیه اعضای خود این بود که تا زمانی که جنگ ایران و عراق ادامه داشت نیروهای سازمان مجاهدین برعلیه وطن خودشان در کنار ارتش عراق می جنگیدند و تبلیغات سازمان این قدر زیاد بود که می گفت در عرض چند ماه حکومت ایران را سرنگون می […]
خاطره شام آخر در اردوگاه مجاهدین خلق
بعد از عملیات 19 فروردین سال 90 قرارگاه انزلی که یکی از قرارگاههای داخل اشرف بود دچار ضربه مهلکی شده بود و این عملیات تعدادی کشته و مجروح به جا گذاشته بود و در کل وضع و حال بچه های این قرارگاه بسیار ناراحت کننده و آشفته بود، اگر بخواهم درباره روحیه افراد این قرارگاه […]
زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت چهاردهم
چنانچه در قسمت قبل گفتم رجوی در نشستی که برگزار شده بود، گفت: کار عظیمی در پیش داریم. مسئولین شما توجیه هستند. مریم به من گفت نشست عمومی برگزار کن و همه را توجیه کن. در ادامه گفت هیچ کس برای نظر دادن پشت میکروفون قرار نگیرد. در آخر نشست اگر فرصتی بود هر کسی […]