جمعه, ۱۴ آذر , ۱۴۰۴
پیام جداشدگان استان کرمانشاه به دوستان قدیمی خود در کمپ اشرف ۳ 09 مهر 1404
از کار اجباری تا تنهایی: جداشدگان از خانواده‌ها طلب آشتی و امید کردند

پیام جداشدگان استان کرمانشاه به دوستان قدیمی خود در کمپ اشرف ۳

جداشدگان استان کرمانشاه در پیامی سرشار از تجربه و همدلی خطاب به دوستان قدیمی‌شان در «اشرف 3» خواستار رهایی، بازگشت به خانواده و پایان مناسبات فرقه‌ای شدند و از سختی‌ها، از دست‌رفتن‌ها و زخم‌های جسمی و روحی آن سال‌ها روایت کردند.

نامه فرامرز پروا به برادرش محمد علی پروا در کمپ آلبانی مجاهدین خلق 30 شهریور 1404

نامه فرامرز پروا به برادرش محمد علی پروا در کمپ آلبانی مجاهدین خلق

حضور برادر عزیزم جناب محمدعلی (مامگه) سلام عرض می کنم. برادر جان من فرامرز برادر کوچکترت هستم. عرض سلام دارم و تمام اهل خانه و خانواده و اقوام سلام دارند و مشتاق دیدار و حداقل انتظار و آرزو دارند صدایت را بشنوند. برادر جان من از زمانی که از زنده بودنت از طریق دوستان جداشده […]

نامه صبورا شعبانی به برادرش محسن شعبانی 29 شهریور 1404

نامه صبورا شعبانی به برادرش محسن شعبانی

سلام برادر جانم محسن جانم عزیز دل خواهر امیدوارم حالت خوب باشد. چه سخت است که به جای در آغوش کشیدنت و بوسیدن روی ماهت، باید به نوشتن نامه ای که نمیدانم میخوانی یا نه اکتفا کنم. دوری ات زخمی بر قلبمان زده که مرهمش یافت نمیشود. دردانه خواهر، یوسف گمگشته ما کِی این دوری […]

نامه خواهران گل ریزان برای برادرشان عباس گل ریزان در کمپ آلبانی مجاهدین خلق 29 شهریور 1404

نامه خواهران گل ریزان برای برادرشان عباس گل ریزان در کمپ آلبانی مجاهدین خلق

عباس جان ما خواهرانت از راه دور به شما سلام می کنیم. ما نگران شما هستیم ای کاش می توانستیم به شما سر بزنیم و بعد از چندین سال با هم دیداری داشته باشیم. هر موقع یاد شما می کنیم اشکمان سرازیر می شود. در گذشته خاطرات خوبی با هم داشتیم و نمی دانستیم سربازی […]

پیام سکران باوی به برادرش سلطان باوی در کمپ مانز مجاهدین 24 شهریور 1404

پیام سکران باوی به برادرش سلطان باوی در کمپ مانز مجاهدین

آقای سکران باوی در دیداری که روز یکشنبه 23 شهریور با اعضای انجمن نجات خوزستان داشت، از آنها در مورد آخرین وضعیت برادرش سئوال کرد که اعضای انجمن نجات هم توضیحاتی به ایشان ارائه دادند. در انتهای گفتگوها آقای باوی گفت می خواهم به زبان عربی به سلطان پیامی بدهم و خواهش می کنم هر […]

پیام فتح الله پیرزادی به برادرش حیدر پیرزادی در کمپ آلبانی مجاهدین 24 شهریور 1404

پیام فتح الله پیرزادی به برادرش حیدر پیرزادی در کمپ آلبانی مجاهدین

آقای فتح الله پیرزادی سالهاست که با انجمن نجات خوزستان به منظور کسب خبر از برادرش حیدر و تلاش برای نجات او در ارتباط است. وی پیامی به صورت تصویری برای برادرش تهیه و آن را جهت پخش در سایت نجات به دفتر انجمن نجات خوزستان فرستاد. آقای پیرزادی به اعضای انجمن نجات گفت امروز […]

چند کلام کوتاه با برادرم رضا زنگنه 16 شهریور 1404

چند کلام کوتاه با برادرم رضا زنگنه

برادر عزیزم رضا سلام چشمانم به در خیره مانده و هر کسی زنگ خانه را می زند فکر می کنم تو هستی! وقتی گوشی ام زنگ می خورد و شماره در مخاطبینم نباشد با خودم می گویم احتمالا رضا زنگ زده. ای کاش بزودی می توانستم ببینمت. وقتی به عکس هایت نگاه می کنم بغض […]

رامین جان مادر چشم انتظار توست 29 مرداد 1404

رامین جان مادر چشم انتظار توست

مادر تکیه گاه است. همه انسان ها در هر کجای دنیا که باشند، بر این امر اذعان دارند که مادر نمادی و استوره ای از عشق  عاطفهو عاطفه محض است. تمام درد و رنج فرزندان را به دوش میکشد بدون آنکه خم به ابرو بیاورد، بدون آنکه خسته شود. فرزند هر چقدر هم که به […]

پیام تصویری عبدالرضا شیخ منصوری رامهرمزی برای برادرش نصار 29 مرداد 1404

پیام تصویری عبدالرضا شیخ منصوری رامهرمزی برای برادرش نصار

در حاشیه دیدار اخیر اعضای انجمن نجات خوزستان با خانواده نصار شیخ منصوری رامهرمزی، برادر ایشان عبدالرضا شیخ منصوری پیامی تصویری برای برادرش آماده کرد تا در سایت نجات و در شبکه های اجتماعی منتشر شود شاید به طریقی به دست او برسد. نصار شیخ منصوری رامهرمزی سال 62 در جنگ تحمیلی اسیر و در […]

پروانه جانم تا کی چشم انتظارت بمانم؟! 29 مرداد 1404

پروانه جانم تا کی چشم انتظارت بمانم؟!

پروانه سلام خوبی مادر؟ سلامتی؟ چرا تماسی با من نمی گیری احوالی از مادرت بگیری؟ من مادرتم چرا مرا فراموش کردی؟ من به لحاظ جسمی وضعیت خوبی ندارم دلم می خواهد هر چه زودتر تو را در آغوش بگیرم. من تو را فراموش نخواهم کرد زمانی که در عراق بودی تلاش زیادی کردم با تو […]

نامه ای برای آزاده عزیزم که سالهاست ندیدمش 29 مرداد 1404

نامه ای برای آزاده عزیزم که سالهاست ندیدمش

دختر عزیزم آزاده جان، باز هم قلم در دست می‌گیرم و می‌نویسم؛ همچنان که بارها نوشتم و باز هم تا زمانی که نفسی در سینه دارم خواهم نوشت. برای مادری مثل من، نوشتن یعنی گفت ‌و گوی قلبی با تو؛ تویی که همه‌ لحظه‌های زندگی‌ام با یادت معنا گرفته است. آزاده‌ نازنینم، هنوز در خاطر […]

نامه ای برای پدرم حمیدرضا نوری در کمپ مجاهدین 28 مرداد 1404

نامه ای برای پدرم حمیدرضا نوری در کمپ مجاهدین

پدر جان سلام حالت چطور است نمی دانم در کمپ آلبانی در چه وضعیتی هستی؟ به لحاظ جسمی سالمی یا نه؟ خبری از شما ندارم دلم خیلی برای شما تنگ شده! یادی از دخترت نمی کنی گویی که هیچکس را در این دنیا نداری. منتظر تماست هستم ولی تماسی نمی گیری پدر جان واقعا در […]

blank
blank
blank