چرا مخاطبم را شما قرار دادم ؟!
طعم شیرین آزادی خطابم به اسیران در بند فرقه رجوی چندین سال در فرقه رجوی بودیم بدور از ابتدایی ترین آزادی ها! نیاز نیست زیاد توضیح بدهم. تک تک شما در جریان هستید که فرقه رجوی برای ما هیچ ارزشی قائل نبود و مثل برده از ما کار می کشید. ای کاش فقط کار می […]
بالاخره آن روز فراموش نشدنی رسید
بعد از نزدیک به شش ماه اولین اکیپ در آستانه ی خروج از تیف بود خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت شصت و شش تیف، اردوگاه اسرای غیرجنگی بود، چون ما درهیچ نبرد یا جنگی علیه هیچ نیروئی شرکت نکرده بودیم. ما فقط اعضای اجباری گروهی شبه نظامی بودیم که اکثرا بر خلاف میل […]
ما نه اسیر جنگی بودیم و نه تروریست!
خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت شصت وپنجم معلوم نبود که تا چه مدتی باید در تیف ماندگار باشیم. لحظات تیف ، زشت و احمقانه و تحمل آن دشوار بود! پستهای نگهبانی فشرده همراه با مسلسلهای کاشته شده به سوی داخل محوطه ی تیف، گشتهای مختلف سیار، چندین بار آمار روزانه و بیدارباشهای بی […]
تماس با خانواده از تیف با تلفن ماهواره ای
خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت شصت و چهار مدتی بود که آمریکائی ها یک تلفن ماهواره ای برای تماس زندانیان با خانواده ها، به کمپ آورده بودند و ما می توانستیم روزانه به مدت 6 دقیقه با هر کسی که می خواستیم صحبت کنیم. این تلفن به وسیله فشاری در دست آمریکائی ها […]
تیم چهار نفره فرار در چادر ما جمع شدند
خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت شصت و سهبچه ها بعد از فورمیشن در حال برگشتن به چادرهایشان بودند. عده ای هم که ساعتها غرق درکارهای خودشان در چادرهایشان بودند و فرصت نکرده بودند که طی بعدازظهراز چادر بیرون بیایند، در محوطه ایستاده و گپ و گفت های چند نفره شان به چشم می […]
هرچقدر از پنجره آنها را صدا زدم نشنیدند
خاطرات غلامعلی میرزایی برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند ـ قسمت دهم در همان وضعیت با چند سرباز که هرکدام کابل های سیمی دستشان بود من را به سمت دیگر کمپ بردند که در هر دو سمت یک ساختمان دو طبقه بود و روی دیوار هرکدام شماره بلوک یا همان قاطع را […]
عملیات خروج از تیف و شناسائی اطراف
خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت شصت و دو کل این عملیات شناسائی و برگشت را فقط تیم 4 نفره ی ما می دانست و احدی حق صحبت با بقیه در این مورد را نداشت ، چرا که تعداد بسیار انگشت شماری در تیف بودند که برای آمریکائی ها جاسوسی کرده و برای خودشیرینی […]
ماجرای هنگ حنیف چه بود؟
یک روز در پادگان اشرف در مقری که مستقر بودیم از طریق بلندگو اعلام کردند به سالن مراجعه کنید پیام است. ما هم طبق معمول آماده شدیم و رفتیم سالن غذا خوری. چند دقیقه ای در سالن نشسته بودیم مسئول مقر زنی بنام فرزانه میدان شاهی وارد سالن شد و گفت برادر پیام داده آنهم […]
فرار من از زندان تیف
خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت شصت و یک حاکم نبودن قوانین مدون بر روابط بین افراد در تیف و رنگارنگ بودن افراد در آن هوشیاری بیشتری می طلبید. بازار شایعه ها در تیف داغ بود. هر روز یک شایعه ای از گوشه ای از تیف براه می افتاد. چون ارتباطات ما هم از […]
اینگونه سازمان شد سازمان مریم و مسعود
خاطرات رحمان محمدیان از مهرماه در فرقه رجوی ـ قسمت اول برای کسانی مثل من که عمری رادر این فرقه بی ریشه گذرانده و دوران پوست انداختن و واگشت این فرقه را به چشم دیده اند یعنی شاهد سیر نزولی این فرقه به اسفل السافلین ضلالت و سردرگمی بوده اند، مهر ماه و حوادث آن […]
طبقات مختلف در تیف
خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت شصت در تیف آمریکائی ها، دسته بندی ها و طیف های مختلفی در اسارت بودند. اصلی ترین و بیشترین قشر مربوط به کاریابانی می شد که سازمان با روش های آدم ربائی و فریب از ترکیه به عراق کشانده بود و به آنها خیانت کرده بود. این طیف […]
فرار از تیف
خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت پنجاه و نهم در صحبت های مسئولین آمریکائی ، هیچ چشم اندازی برای خروج دیده نمی شد. گویا سازمان با آمریکائی ها تبانی کرده بودند که ما را در تیف بپوسانند. آنقدر نگه دارند تا مجددا مثل اسرائی که از عراقی ها تحویل گرفته بودند ، ما را […]