عاشور ا، مجاهدین و شمر

عصر که بر گشتیم قرار گاه بسیاری از بچه ها مانند محمد براتی، تورج سلیمی و سعید پاکباز از شدت گرما زدگی بالا آوردند و تقریبا هیچ کدام از بچه ها علیرغم اصرار فرمانده هان نتوانستند برای شام غریبان بروند و در آسایشگاه ماندند و استراحت کردند.

analyseعاشورای 81 بود سال 2002 از چند هفته قبلش در هر گردانی (ارتش) تعدادی را انتخاب کرده بودند و بر اسا س یک شهر در ایران برای عاشورا تمرین می کردند. گردان ما با آهنگی که پخش می شد می نشست بعد بلند می شد و عده ای از ما از جمله من که دو تا چوب کوچک دستمان بود آنرا دولا شده و بهم می زدیم و می گفتیم حسین. گردان ها ی دیگر نیز ترکی و کردی نوحه می خواندند. یعنی هم این را مانند نمایش تمرین می کردند. سالهای قبل در مانور بودیم و داستانهای جالبی داشتیم که در جای خودش خواهم گفت.

همه بچه ها ی میلیشا رابردند بغداد قرار گاه باقرزاده روز عاشورا. ساعت 9 صبح بود روی موکت روی زمین نشسته بودیم. با لباس های پلو خوری سبز با کلاه نازک زیر ظل آفتاب.

برادر (مسعود رجوی) روی سن که روی آ ن هم پو شیده بود شروع به سخن رانی کرد. خدا خیرش بده تا ساعت 3 بعدا ز ظهر یکضرب سیگار کشید و آب خورد و حرف زد. در این میان بعضی از بچه ها غش کردند که آنها را بردند. نه بخاطر سینه زنی بلکه بخاطر گرما زدگی. بی انصاف نکرده بود این سخنرانی را در سالن زیر کولر بکند. رفتم عقب از مسولین آب خواستم. بشدت تشنه بودم. بچه های زیادی تشنه بودند.

گفتند تا سخنرانی برادر تمام نشه آب ؛ صنفی ؛آب توزیع نخواهد کرد زیرا نظم جلسه بهم می خوره. من زیاد از مذهب و دین سررشته ندارم. فقط تو دلم گفتم شمر هم که می گن به امام حسین آب نداد سر همین هم دعوا شد. حالا چرا ما رازیر آفتاب 45 درجه عراق روی زمین نشاندند، 6 ساعت سخنرانی برای چه؟

امام حسین که می گن ظهر در حا ل تشنگی کشته شد ولی ما را تا ساعت 3 نگه داشتند.

برادر خوش صحبت بود و لی ترمز نداشت همین جور یک سر حرف می زد من که گوش نمی دادم بقیه را نمی دانم.

یکی ازدوستان گفت در ایران در هیئت ها تا میکروفن گیر یک روضه خون می افته باید بزور از ش بگیرن و میکرفن را ول نمی کنه. حالا اینجا کسی جرئت نمی کرد بره میکرفن را بکشه.

ما که چیزی نفهمیدیم. ساعت 3 قیمه دادند خوردیم. مراسم را جلوی مسعود اجرا کردیم.

عصر که بر گشتیم قرار گاه بسیاری از بچه ها مانند محمد براتی، تورج سلیمی و سعید پاکباز از شدت گرما زدگی بالا آوردند و تقریبا هیچ کدام از بچه ها علیرغم اصرار فرمانده هان نتوانستند برای شام غریبان بروند و در آسایشگاه ماندند و استراحت کردند.

در مجاهدین د ور کعت نماز را از ترس فرماندهان قربت الی الله می کردم. بسیاری از بچه ها بدون وضوبه نماز می ایستادند…

این راهم برا ی این نوشتم که بگم خونه احسان و دادشش برای تاسوعا دعوت شدم. پارسال نرفتم. امسال هم حسش نیست.

یک چیزی را یاد گرفتم آقا زوری کار پیش نمی ره بدتر هم میشه. برای من که اینطوره.

محمد محمدی، بیست ژانویه 2008

برچسب ها

خاطرات رضا گوران عضو پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجم

درگیری با حشمت و رشید؛ آغاز اسارت من خاطرات رضا گوران عضو پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجم

گفتگوی حمید دهدار با طالب فرحان از اعضای جدا شده از مجاهدین

در حاشیه اجلاس سالانه اعضای بازگشتی خوزستان گفتگوی حمید دهدار با طالب فرحان از اعضای جدا شده از مجاهدین

رجوی از افشاگری اعضای نجات یافته واهمه دارد

زندگی کنونی ما شما را می آزارد رجوی از افشاگری اعضای نجات یافته واهمه دارد

خاطرات رضا گوران عضو پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجم 03 دی 1404
درگیری با حشمت و رشید؛ آغاز اسارت من

خاطرات رضا گوران عضو پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجم

رضا گوران در قسمت قبل خاطراتش درباره تعدادی از عملیات های ایذایی و تروریستی سازمان در خاک عراق و در خاک ایران مواردی را بیان کرد از جمله انفجار اتوبوس پیشمرگه ها در منطقه کفری عراق، عملیات بزرگ در خاک ایران و همچنین سه دانش آموزی که برای انجام عملیات به داخل ایران فرستاده شدند. […]

گفتگوی حمید دهدار با طالب فرحان از اعضای جدا شده از مجاهدین 03 دی 1404
در حاشیه اجلاس سالانه اعضای بازگشتی خوزستان

گفتگوی حمید دهدار با طالب فرحان از اعضای جدا شده از مجاهدین

حمید دهدار: در حاشیه اجلاس سالانه اعضای جدا شده بازگشتی که در شهر آبادان برگزار شد، فرصتی دست داد تا با آقای طالب فرحان که سالهایی از عمر خود را در تشکیلات مجاهدین خلق گذارنده گفتگویی کوتاه داشته باشیم. با سلام خدمت شما ابتدا خودتان را معرفی کنید. اول بگوئید که امروز اجلاس سالانه اعضای […]

رجوی از افشاگری اعضای نجات یافته واهمه دارد 02 دی 1404
زندگی کنونی ما شما را می آزارد

رجوی از افشاگری اعضای نجات یافته واهمه دارد

من با خواندن مطالبی از سایت تشکیلات مافیایی رجوی در مورد نفرات بازگشته استان مازندران اصلا تعجب نکردم چون همیشه کار سازمان مجاهدین این گونه بوده است. من خودم قبلا عضو این گروه پلید بودم و با فریبکاری من را از اردوگاه اسرای جنگی به کمپ اشرف بردند. یکی از مسئولین زن به نام رقیه […]

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.