دروغ گویی فرقه ی رجوی در مورد حوادث تروریستی فرانسه، پایانی ندارد!

کسانی که خود بعنوان یکی از جریان های تروریستی جهان شناخته میشوند واین ترورها حتی درداخل مناسبات سازمانی شان هم انجام و افشا شده، به حال قربانیان تروریزم در آن روزنامه ی فکاهی فرانسوی دل میسوزانند و مدعی خونخواهی ازکسان وکشورهایی شده اند که این ترور ابدا ربطی بدانها ندارد!
بلی همانطور که فهمیدید، صحبت ازفرقه ی منحوس ومنحط رجوی است که نقش مرده ای را بعهده گرفته که برای مرده شور دلسوزی کرده وبرایش گریه میکند!
دریکی از نوشته های متعدد این فرقه ی فاشیست مآب وتمامیت طلب، به مطلبی تحت عنوان " حمایت خامنه‌ای از عمل تروریستی در فرانسه " آمده است که مشحون ازتهمت وافترا والقای این موضوع به خواننده است که گویا تروریزم و افراط گرایی که بصورت نادرست به بنیادگرایی تغییر نام یافته، قبلا وجود نداشته و این حکومت 36 ساله ی اخیر ایران است که سنگ بنای آنرا گذاشت و به سراسر جهان تسری داد!
صحبت از اعتراضات روشنفکرانی ازداخل ایران به این حادثه ی شنیع وغیر انسانی درفرانسه شده که البته اعتراضات این روزنامه نگران و روشنفکران مورد تایید نگارنده ی این مطلب است وتنها گله ای که ازاین هموطنان روشنفکرم دارم، این است که حساسیتی را که برعلیه ترور فرانسه باابعادی کوچکتر داده اند، درمورد میلیون ها نفر کشته های عراق، فلسطین، لیبی، سوریه، افغانستان و… نشان نداده که مایه ی تاسف وموجب حیرت است!
من با وجود اینکه به انواع مختلف به ریشه یابی این جریانات افراطی پرداخته وماهیت آنرا برملا کرده ام، این بار خواستم که ترجمه ی مقاله ی یک نشریه ی اروپائی را که مسلما مزدور وزارت اطلاعات هم نیست بیان کرده و درب دکان حقه بازی وتحریف حقایق تاریخی فرقه ی ضد ملی رجوی را تخته کنم!
صابر
امریکا و اروپا آش تازه ای را دارند می پزند!
فصلی از کتاب» تونباید بکشی»
نوشته» یورگن تودنهوفر» ترجمه رضا نافعی
فراهم ساختن مقدمات جنگ با بدنام کردن و تبهکار جلوه دادن طرف مقابل آغاز می شود. یا آن طور که در گذشته گفته می شد با وحشی جلوه دادن آن.
قبل از هرجنگی وزرات خانه های جنگ که خود را وزارت دفاع می خوانند، کارزار بد نام سازی را به راه می اندازند. هنگامی که پیاپی خبر از شیوه های وحشت انگیز شکنجه، قتل عام های هراس انگیز، کشتن بی رحمانه نوزادان داده می شود، تقریبا همیشه میتوان مطمئن بود که جنگ در راه است.
اکثرا چنین است که در ابتدا چند سالی، بگونه ای منظم و سازمان یافته، روی بد نام کردن طرف مقابل کار می شود. بویژه هنگامی که «جنایت اصلی» دشمن آن است که حاضر نیست در برابر هدف های راهبردی امپراتوری آمریکا سر تعظیم فرو آورد و تسلیم شود. وقتی دشمن به «محور تسلیم ناپذیران» تعلق داشته باشد، آمریکا آنها را » محور شرارت» یا » امپراتوری ظلمت » نام می نهد.
بوجود آوردن باصطلاح «اشرار» از تخصص های سیاست خارجی غرب است. کاسترو، نوریگا، صدام، قذافی و اسد از تولیدات درجه اول آن هستند. البته این را هم باید گفت که برخی از آنها با اظهارات خود کار سیاست خارجی غرب را آسان ساختند.
اما سیاه کردن چهره بقیه آنها کار بسیار دشواری بود. همین چندی پیش که قرار بود من مقاله ای برای یکی از روزنامه های معروف آمریکا در باره «اسد» بنویسم، دبیر مسئول آن روزنامه کتبا از من خواهش کرد آن بخش هائی را که مربوط به «آموزش و پرورش غربی اسد، کت و شلوار و همچنین لباس های جین اوست بشدت تقلیل دهم». چون این توصیفات من سبب می شوند که اسد فردی «بسیار دوست داشتنی» جلوه کند. بعد، تقریبا از لاعلاجی، نوشته بود «کمتر کنید، کمتر کنید «. غرب از تصویرهای اهریمنی که ساخته و پرداخته است بشدت دفاع می کند و نمی گذارد دست به ترکیب آن ها بخورد.
تصویر خصمانه از اسلام
در اغلب موارد، یک قوم یا فرهنگ در کلیت آن اهریمنی جلوه داده می شوند. در گذشته یهودی ها بودند و حالا مسلمان ها هستند. هرچند که در 200 سال گذشته هیچ کشور مسلمانی به غرب حمله نکرده است، اما طراحان تبلیغات راهبردی غربی به آسانی شگفت انگیزی موفق می شوند کشورهائی چون عراق یا ایران را بعنوان خطرهای عظیم برای صلح جهانی جا بیاندازند.
اصلا به ذهن ما خطور نمی کند که ما مسیحیان اروپائی از زمان کریستف کلمب تا کنون، پانصد سال است که به بخش های بزرگی از جهان هجوم برده ایم و خون ریخته ایم. این را نیز بیاد نمی آوریم که ایالات متحده آمریکا هر چند سال یکبار به چه جنگ های تجاوزکارانه پرشماری دست زده است. دست کم در این یک مورد با ساموئل هانتینگتن است که گفت: «غرب جهان را نه با برتری اندیشه ها، ارزش ها یا مذهب خود، بلکه با بکار بستن خشونت سازمان یافته به تسخیر خود در می آورد.» (5)
در ترازنامه غم انگیز کشتن و مقایسه بین غرب با جهان اسلام تناسب دائمی و صریح 10 بر 1 است.(6) ما همیشه خالی را که در صورت دیگران است می بینیم اما آبله ها را در صورت خود نمی یابیم.
در غرب این تمایل زیاد است که مسلمانان را خشونت طلب بشناسانند، برغم آن که همه نظر پرسی های جدی عکس آن را نشان می دهند. طبق پژوهش موسسه نظرپرسی گالوپ که یک موسسه آمریکائی است، در خاورمیانه و شمال آفریقا 13 تا 19 درصد از مردم حاضرند خشونت علیه افراد غیر نظامی را بپذیرند که البته زیاد است. ولی طبق پژوهش همین موسسه گالوپ در آمریکا و کانادا 47 تا 49 درصد حاضر به پذیرفتن خشونت علیه غیرنظامیان هستند. (7) طبق آمار بین المللی در باره قتل ها، آمریکا بعنوان خشونت بار ترین کشور، با فاصله زیاد، در صدر دموکراسی های غربی قرار دارد. آمریکا جلوتر از تقریبا تمام کشورهای عربی است که در جنگ نیستند.(8) خشونت در آمریکا همانقدر رواج دارد که کوکاکولا. البته قضاوت آمریکائی در باره خودشان بکلی چیز دیگری است.
ولی «اشرار» مفید در عصر ما «تروریست های مسلمان» هستند که البته – از برکت جنگهای ضد ترور- امروز تقریبا در تمام کشورهای خاورمیانه پخش هستند. اگر طبق رسم غرب تمام مبارزان مسلمان، افراط گرایان خشونت طلب و تروریست ها را یک کاسه کنیم، تعدادشان به 300 هزار نفر بالغ می گردد. این رقم برابر است با 0،02 در صد از 1،5 میلیارد مسلمانان جهان.
اگر با همین مقیاس آمریکا را مورد سنجش قرار دهیم فقط در میان راستگرایان افراطی با چند صد هزار اعضاء و هوادار گروه های شبه نظامی مواجه می گردیم. در کشوری که فقط 314 میلیون جمعیت دارد. بنظر می رسد که افراطگرایی حاضر به اعمال خشونت در آمریکا بمراتب گسترده تر از جهان اسلامی است. نئونازی های آمریکائی، کوکلوس کلان، گروههای تروریستی آریائی، اسکن هدزهای نژاد پرست، شبکه های راستگرایان افراطی «خون و شرف» گروههای » Wiht- Supermacy“ از این جمله هستند.
در آمار پیشگفته، جنگ ها ی آمریکا به حساب نیامده اند، گرچه مردم اغلب کشورهائی که مورد هجوم آمریکا قرار گرفته اند این جنگ ها را مصداق تروریسم می دانند. برای یک کودک عراقی یا افغانی فرقی نمی کند که بوسیله یک بمب گذار انتحاری معلول شده است یا بوسیله بمب های آمریکائی. «جنگ تروریسم ثروتمندان است» (9) وحشیگری ایالات متحده آمریکا بمراتب از جهان اسلامی بیشتر است.
طبق تخمین من، تعداد مبارزان واقعی القاعده در جهان امروز احتمالا 30 هزار نفر است. اکثر آنها در سوریه، عراق، پاکستان، یمن و سومالی هستند. قبل از جنگ افغانستان حداکثر چند صد نفر بودند. جنگ های ضد تروریستی در افغانستان و عراق القاعده را تبدیل به یک اسم و رسم جهانی کرد.
در اروپا القاعده و گروههای نزدیک به آن؛ تا همین اندازه هم پا نگرفته اند. بر اساس ارقام و آمار مقامات پلیسی اروپا موسوم به «اوی روپل» در سال 2010 از 249 عمل انجام شده تروریستی یا عملیاتی که قرار بوده صورت گیرد، فقط سه مورد از آنها با انگیزه اسلامی بوده اند. در سال 2011 از 174 عمل تروریستی در اروپا حتی یک مورد آن نیز زمینه اسلامی نداشته است. در سال 2012 از 212 اقدام تروریستی فقط 6 مورد آن پیش زمینه اسلامی داشته است.(10) اکثر عاملان ترورها یا جدائی طلبان بوده اند یا چیگرایان افراطی. این واقعیات در تضاد شدید با اسلام هراسی و وحشت پراکنی وزرای کشور در کشورهای غربی قرار دارد.
وضع در آمریکا هم شبیه به همین است. در آنجا، بنا به گفته FBI، از سال 1980 تا 2005، عامل 42 در صد از عملیات تروریستی لاتینی ها (از اهالی آمریکای لاتین) 24 درصد از گروههای چپ، 7 در صد از یهودیان افراطی، 6 درصد از اسلامگرایان افراطی، 5 در صد از کمونیست ها و 16 درصد از گروههای دیگر بوده اند.
ولی سخنرانان فتنه گر علیه اسلام، این آمارها را به حساب نمی آورند. این حرف آنها که همه مسلمانها تروریست نیستند ولی همه تروریست ها مسلمان هستند، در مورد اروپا، آمریکا و اغلب مناطق دیگر جهان، صاف و پوست کنده، غلط است.
در غرب بویژه قرآن را «جنگ طلب» معرفی می کنند. واقعیت این است که قرآن، در موارد تاریخی، جنگهای عقیدتی آن زمان میان مکه و مدینه را توصیف می کند. در این مورد به رزمندگان آن زمان دستورهای مشخص می دهد. مانند موارد تاریخی که در تورات (کتاب مورد اعتقاد یهودیان) مطرح شده است.
با این تفاوت که توصیف جنگ ها در تورات بمراتب از قرآن خونین تر است. حتی استیون پینکر که متخصص روانشناسی تکامل است، تورات را «ستایشنامه کامل خشونت» می خواند. (11) ….
تمام این موارد در غرب، با موفقیت، مسکوت گذاشته می شود.
بدنام کردن جهان اسلام یکی ازموفق ترین عملکردهای تبلیغاتی غرب است. تازه پس از فروپاشی شورو ی اهمیت تصویر اهریمن گونه ای که از آن ساخته شده بود بیشتر از پیش شده است. در سال 1991 کولین پاول، وزیرخارجه وقت آمریکا، با نگرانی شکوه می کرد که » اشرار بتدریج نایاب می شوند». حالا دیگر فقط کاسترو و کیم ایل سونگ دوم، برای او مانده اند. کیم ایل سونگ دوم در آنزمان رهبر کره شمالی بود.
امروز دیگر جنگ برپا کردن با «کشورهای محور شرارت و تروریست از لحاظ سیاسی کار دشواری نیست با چند دروغ اضافی و موثر – مثلا داشتن سلاح های کشتار انبوه، نیت تولید سلاحهای اتمی و یا نقشه برای قتل عام داشتن – دیگر مشکل چندانی برای شروع جنگ وجود ندارد. این که ایالات متحده خود بیش از هر کشور دیگری در جهان سلاح کشتار انبوه دارد، این که با زیر پا نهادن حقوق بین الملل در هیروشیما و ناکازاکی بمب اتمی بکار برده و در ویتنام، دست به قتل عام های وحشیانه زده، هیچ اهمیتی ندارد. «آنچه ژوپیتر(بزرگترین خدای رم باستان) مجاز به انجام آنست اصلا به این معنی نیست که یک گاو هم می تواند همان کار را بکند».
دولتی را شریر یا تروریست خواندن دست کم این بهانه را بدست می دهد که وقتی دست زدن به جنگ کاری پر درد سری باشد، بتوان آن کشورهای خطاکاری را که از خط خارج شده اند با هواپیماهای بی سر نشین زیر نظر گرفت و با بمباران آن با همین هواپیماها آنها را ادب کرد. پاکستان، افغانستان، سومالی، یمن، مالی و نیجریه همین امروز » مستعمرات پهبادی » هستند. بقیه هم در صف هستند تا نوبتشان برسد.
بکار گرفتن پهباد های مرگ آفرین، شکل تکامل یافته سیاست چرچیل بنام «بمباران پلیسی» است. این سیاست در سالهای دهه 20 سده گذشته با موفقیت زیاد در فلسطین، عراق، در یمن، در سودان، و در شمال غربی هند بکار بسته شد. برای حفظ انظباط در امپراتوری انگلیس.
طرفداران بکار بستن پهبادها، این گیوتین پرنده را نه تنها موثر، کم هزینه و بی خطر برای افراد خودی می دانند، بلکه آنرا وسیله ای برای حمایت از خانواده نیز می دانند. به این معنی که کسی که آنرا هدایت می کند خودش در آمریکا نشسته است و بعد از پایان یافتن ساعات کار روزانه می تواند به خانه و به آغوش گرم خانواده بازگردد. و از زندگی لذت ببرد.
اما واقعیت این است که بکار بستن آن، اگر به تصویب شورای امنیت سازمان ملل متحد نرسیده باشد، ارتکاب قتل به شیوه مافیاست. و ناقض حقوق بین المللی است. اما این نوع انتقادات در طول تاریخ هیچگاه مورد اعتنای امپراتوری های بزرگ جهان قرار نگرفته اند.
هرجا که آمریکا «علیه ترور میجنگد» یا از جنگی حمایت می کند، جنگ بکلی بر سر چیز دیگری است. در افغانستان جنگ برای دست یافتن به موضع ژئواستراتژیک در مرکز آسیاست، در عراق جنگ بر سر نفت است و چالش با ایران بر سر «کشور ترورمدار»ی است که گویا معتاد به مواد اتمی است برای تسلط یافتن بر خاورمیانه است.
تقریبا همیشه هدف واقعی بکرسی نشاندن علائق امپریالیستی ایالات متحده آمریکاست. کشور مالی در قاره آفریقا استثناء است. آنجا علائق پسااستعماری فرانسه برای دست یافتن به مواد خام  تعیین کننده است. بویژه  منابع اورانیوم  در نیجر، کشورهمسایه مالی، در مد نظر قراردارد. فرانسه برای تامین برق خود بشدت نیازمند اورانیوم است. اگر در مستعمره سابق فرانسه، موسوم به «آفریقای غربی – فرانسه» فقط شن یافت می شد، تروریست ها، توارگ ها و مالی ها می توانستند تا هر وقت که بخواهند بر سر و کله هم بکوبند – پاریس هم اصلا دخالت نمی کرد.»
در معرفی یورگن تودنهوفر: نویسنده، روزنامه نگار و مفسر رسانه ای، مشاور رسانه ای، حقوقدان با درجه دکترا، از 1972 تا 1990 نماینده حزب دموکرات مسیحی در مجلس آلمان، و پس از آن تا 2008 عضو هیئت مدیره کنسرن رسانه ای » بوردا». 75 ساله
مشخصات کتاب:
Jürgen Todenhöfer
Du sollst nicht töten
MeinTraum von Frieden
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا