خودتان را بیهوده مطرح نکنید، با شما نبود!

علیرضا خالو کاکایی علاقه ی وافری به نوشتن مطالب بی ربط در وبسایت های رجوی دارد واخیرا برای تسلی دادن به این عقده ی حقارت، به موضوعی پرداخته وبعنوان یک طرف معامله وارد میدان شده که ربطی به او و سازمانش که باند رجوی باشد، ندارد!
نام نوشته ی نامربوط او " سوزش  (آیت اله) خامنه یی از بازتاب جهانی کهکشان " نام دارد که مثلا تفسیری است ازسخنان ایشان که بمناسبت روز فاجعه بار وتاریخی 7تیر ادا شده وطبیعی بود که چنین هم بشود و بیادانداختن مجدد خیمه شب بازی ویلپنت بود که سبب بی آبرویی هرایرانی وطن دوستی شد!
سخن خاصی که دراین سخنرانی رهبر جمهوری اسلامی ایران بیان گردیده و اهمیتی به فرقه ی رجوی داده شود، وجود ندارد و متن این سخنرانی عمدتا مربوط به مسائل استراتژیک  وهشدارهای مربوطه ایست که دراین خصوص داده شد.
خالو کاکایی درسرانجام پرگویی هایش گفته است:
" بله، سوزش اصلی (آیت اله خامنه ای) از برگزاری شکوهمند کهکشان و بازتاب جهانی آن است که بیش‌ازپیش مقاومت ایران را به‌عنوان یگانه هماورد و آلترناتیو این رژیم به‌تمامی دنیا معرفی کرد، حساب‌وکتاب‌های ارتجاعی- استعماری را به هم زد، و به خلق ایران و سایر خلق‌های متضرر از تداوم حیات این رژیم ننگین، امیدی خورشید وار به نزدیک بودن صبح پیروزی داد ".
علیرضا خان بدون توجه به عدم امکان بهره برداری از این سخنرانی،  با پر رویی خاص فرقه  مخربی که منسوب به آن است، خواسته است که با زبان رهبر ایران به ستایش سازمان خود وبزرگنمائی ازآن بپردازد که موفقیتی نداشته وتنها توانست یاد آن شخص فقیر ودرعین حال بسیار جاه طلبی رادرذهن من تداعی کرد:
این مرد درگزافه گویی مویی بافرقه ی رجوی نمیزد وفرقی که داشت این بود که حرف های بی ضرر وزیان میزد وآزارش بمردم نمیرسید که هیچ، بلکه موجب خنده وتفرج خاطر مردم هم میشد واهالی اورا " خان" خطاب میکردند دربرابر پاداش خوشمزگی هایش!
این هم ولایتی من مریض شد وبعد از مراجعه به دکتر و آزمایشگاه وتحمل سفر پررنج وخرج تهران، به محله بازگشت واز همان روز بازگشت اش بهترین لباس موجود خود را پوشیده ودرمیدان محل ایستاد.
حضار یکی یکی از او می پرسیدند که " خان = لقبی که اورا بسیار خوشحال میکرد " نتیجه ی مراجعات ات به دکتر وآزمایشگا ه چه بود. خدا بد ندهد!
او برخلاف معمول، با رضایت خاطر و بهمراه بادی که درغبغب داشت، گفت که دکتر بمن گفت آن مرضی را گرفته ام که تاجر بزرگ محله ی مان گرفته بود!
بلی مرض او دیابت بود وبخاطر هم رده شدن با بزرگ تاجر محل لا اقل دراین مورد خاص، نه تنها ازبیماری مهلک اش نگران نبود، بلکه آنرا جزوافتخارات زندگی اش بحساب میآورد!
میبنید که شر مطلقی وجود ندارد و نوشته ی شریرانه ی علیرضا خان باتمامی معایبی که داشت، مرا بیاد حرف ها وکارهای آن همولایتی انداخت وموجب خنده های بلندی شد که دراین دنیای وانفسا خیر بزرگی است!
وحید
 

منبع

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا