رنجنامه خانواده عظیم راد محمدعلیزاده پس از بازگشت از اسارتگاه اشرف
رنجنامه خانواده عظیم راد محمدعلیزاده پس از بازگشت از اسارتگاه اشرف
نامه خانواده جلیلیان به برادر اسیرشان
خودت به کنار سیاج بیا و ببین من خواهرت هستم یا نه؟ برادرگلم، به خدا قسم دلم برای دیدن گل رویت پرپرمی زند و تشنه صدا و نفس گرمت هستم. برادرم عاجزانه التماس میکنم برای چند دقیقه هم که شده به کنار سیاج بیا تا چشمان من و مادربه دیدنت روشن شود. برادرعزیزم راضی نشو که دیدارمان به قیامت بیفتد. بیا که مشتاقانه در انتظارت هستم. بیا که خانه بدون عطر وجودت سرد و بی روح است. برادرم، داداش نازم، مهدی عزیزم، بیا که منتظرت هستم. بیا که شب فراق به سرآید و صبح پرامید از راه برسد.
نامه به ابراهیم موسی پور از اسیران فرقه رجوی
دایی جان به خدا دل ما واسه شما یه ذره شده وهمه جا حرف شما را میزنیم. من زن گرفتم و یک بچه دارم که قهرمان ژیمناستیک هست. دایی جان جای شما آنجا نیست. ارزش شما بیشتر است شما خانواده دارید وهمه منتظرشما هستند. همه دلشان برای شما تنگ شده. همه بعضی اوقات با هم هستن و برای شما گریه میکنند. آیا دلت میاد ما را نبینی؟ دایی جان بهترین موقع هست که خودت را از بدخواهان جدا کنید وخودت را به عراقی ها در پادگان لیبرتی معرفی کنید
نامه ای از خواهری منتظر به رضا زنگنه اسیر فرقه رجوی
وقتی از پیش ما رفتی من دیگر تنها شدم. طی این چندین سال هیچ نامه ای از تو بدستم نرسید که از احوالات شما مطلع گردیم و در مقابل من هیچ راهی نداشتم که با شما ارتباط برقرار کنم. و همیشه نگران احوالات شما بودم. یاد آن روزها بخیر که در اتاقت با هم می نشستیم و خاطرات خودت را برایم تعریف می کردی و در کنار خاطرات مرا نصیحت می کردی چی شد که از جایی سر در آوردی که همه اهل فامیل در تعجب مانده اند. جایی که به شما اجازه نمی دهند حتی یک تماس چند دقیقه ای با خانواده ات داشته باشی
نامه به ملک جمشید ده مرده از اسیران فرقه رجوی
ملک جمشید دهمرده بالغ بربیست سال است که دردستگاه مغزشویی رجوی به اسارت درآمده است. دو خواهر ایشان بنامهای طاهره و سهیلا دهمرده ازشهرستان زابل از استان سیستان و بلوچستان چشم انتظار برادرشان هستند و به مجرد بازگشت جداشده ها به ایران با تحمل رنج فراوان به امید آنکه خبری از ملک جمشید داشته باشند به سراغ آنان میروند کما اینکه از زابل به گیلان آمدند و با جداشده ها از جمله آقایان اکبرمحبی، حمید حاجی پور و محمدباقرکشاورز دیدارکرده و به گفتگو نشستند و آرزو کردند که برادرشان به چشم انتظاری خانواده اش پایان داده و به کانون گرم و پرمهر خانواده بازگردد.
نامه به محمد جعفر نجفی اسیر فرقه رجوی
من و مامان و علی برای دیدار با شما به عراق سفر کردیم پشت درب پادگان اشرف چند روزی حضور داشتیم که شاید بتوانیم با شما دیداری داشته باشیم ولی متاسفانه موفق نشدیم. خداوند انسان را آزاد آفرید که آزاد زندگی کند ولی سران پادگان اشرف آزادی را از شما گرفته اند مگر یک انسان می تواند انسان دیگری را استثمار خود کند شبها به پادگان اشرف نگاه می کردم از درون می سوختم چرا برادرم در این رابطه فریب خورد و در دام کسانی افتاد که فقط به دنبال منافع فردی خود هستند
نامه آیدا دولت شاهی به عمویش وحید دولت شاهی؛ اسیر فرقه رجوی
وقتی بابا در سال 84 به دیدن شما آمد من 7 سال سن داشتم و تصور می کردم که شما در جایی مانند محل خدمت سربازی قرار دارید و فقط به خاطر جنگ در عراق خطرناک است، پارسال که بابا آمده گفتم وقتی پیش عمو شاپور رسیدی زنگ بزن، من راضیش می کنم برگردد اما گویا این سازمان بسیار خطرناک است و تنها راه خروج از آن فرار است
نامه ای به محمد جعفر نجفی؛ اسیر فرقه رجوی
من و مادر و مهین با کلی مشکلات روحی که مادر داشت عازم کشور عراق شدیم که فقط با شما بعد از چندین سال ملاقاتی داشته باشیم. بخصوص مادر وقتی به کشور عراق رسیدیم اشک شوق می ریخت که بعد از چندین سال فرزندم را ملاقات می کنم. چند روزی که ما در کنار سیاج اشرف بودیم مادر خیلی شما را صدا زد ولی متاسفانه جوابی از شما نگرفت کجاست آن معرفت و انسانیت که دل مادرت را این گونه می شکنی این رسم روزگاری است که رجوی در درون شما حاکم کرده است عاطفه را در درون شما از بین بُرده.
نامه نگار به مادرش طیبه نوری؛ اسیر در فرقه رجوی
هر چه فکرش را می کنم که شما برای چه هدفی در آن بیابان و در یک حصار بسته مانده اید به نتیجه مشخصی نمی رسم واقعا این 10 سالی که نزد شما نبودم از خودتان سئوال نکردید که من فرزندی داشتم الان در کجا بسر می برد و بدون محبت مادری چگونه بزرگ شده است من از شما دلگیر نیستم از آنهایی دلگیر هستم که این بلا را بر سر من و شما آورده اند خداوند آنها را لعنت کند که صد ها کودک مثل من را در حسرت مادری گذاشتند.
نامه به علی اکبر میریونس حقی از اسیران اشرف
باری برادر جان ما همگی صحیح و سالم به دعاگویی شما مشغول هستیم. برادر جان باری برادر جان مادرتان در تاریخ 25/6/90 فوت کرده و خانواده آمدند مال پدری را تقسیم کرده و هر کس به سهم خودشان برسند و شما هم لازم است یک وکالت نامه به اینجانب محمد میر یونس حقی به شماره شناسنامه 232 تهیه کرده بفرستید که مال تقسیم شود به مدت یک ماه که شما این کار را بکنید و برادر جان اگر توانستید به ایران حتماً بیایید ما همگی خانواده شاد می شویم اصلاً جای هیچ نگرانی نیست تصمیم با خودتان ولی اینجا ایران بیایید خیلی برای شما خوب می شود مطمئن هستم.
نامه به علیرضا امیری از اسیران اشرف
علیرضاجان، پسرم مادرت خیلی دلش می خواد مثل خانواده های دیگه کنار ما باشی. پسرم پدرت، آقای حکمعلی امیری در انتظار دیدار پسرشه، علیرضاجان، پسر عزیزم خیلی خیلی دلمون برات تنگ شده دیگه پیر شدیم. چقدر صبر کنیم، چقدر انتظار دیگه آخه آخرای عمرمونه، 12 سال که کم نیست خسته شدیم.
نامه خانواده آقای صالح به فرزندشان تقی صالح اسیر در فرقه رجوی
من با کلی مشکلات جسمی فقط برای ملاقات با شما به عراق سفر کردم خودم را نزدیک دیوارهای قلعه مخوف و نفرین شده رساندم آرزو داشتم که شما را ملاقات کنم ولی متاسفانه با کسانی مواجه شدم که به من توهین می کردند و حریم حرمت من پیرمرد را نگه نداشتن. در مسیر پادگان اشرف با خودم فکر می کردم که بعد از چند سال تقی را می بینم و آن را در آغوش می گیرم. ولی عکس آن ثابت شد