یکشنبه, ۲۳ آذر , ۱۴۰۴
نامه محمد سلامی به برادرش رضا، اسیر در فرقه رجوی 30 شهریور 1398

نامه محمد سلامی به برادرش رضا، اسیر در فرقه رجوی

رضا جان سلام امیدوارم احوال شما خوب باشد. قبلا چند تا نامه برای شما ارسال کردم ولی متاسفانه شما جوابی به من ندادی حتی یک تماس هم با من نگرفتی! الان که در کشور آلبانی هستی یک کشور اروپایی تماس گرفتن برای شما کاری ندارد! چرا به شما اجازه نمی دهند با خانواده خود تماسی […]

ما خانواده ها در جنگ با فرقه رجوی پیروزیم 28 شهریور 1398

ما خانواده ها در جنگ با فرقه رجوی پیروزیم

خاطره گویی خانم مهین نجفی؛ خواهر محمد جعفر نجفی اسیر در فرقه رجوی در کنار پادگان اشرف سلام! من مهین نجفی خواهر محمد جعفر نجفی اسیر در فرقه خطرناک رجوی هستم. زمانی که فرقه رجوی در عراق مستقر بود من چند بار به عراق سفر کردم به امید اینکه با برادرم دیداری داشته باشم. قبل […]

نامه آقای محمود حسینی به برادرش خلیل حسینی 28 شهریور 1398

نامه آقای محمود حسینی به برادرش خلیل حسینی

اسیر در فرقه رجوی خلیل جان سلام! امیدوارم حال شما خوب باشد چندین سال است خبری از شما ندارم و تا به حال چند نامه برای شما ارسال کردم ولی متاسفانه تا به حال جواب نامه های مرا نداده ای. من و خانواده نگران شما هستیم همه ما دلمان برای شما تنگ شده این همه […]

سوالی از مریم رجوی 27 شهریور 1398

سوالی از مریم رجوی

اعضای حاضر در سازمان شما می دانند آزادی یعنی چی؟! نامه بهمن هاشمی برادر فرزین هاشمی از اعضای کمیسیون خارجه شورای سازمان تروریستی مجاهدین سلام! من بهمن هاشمی برادر فرزین هاشمی هستم. برادر من چندین سال است در سازمان شما به اسارت گرفته شده است تا مدتی قبل برادرم در فضای مجازی با من در […]

دلنوشته ای برای ولیرضا اکبری کهنه سری 26 شهریور 1398

دلنوشته ای برای ولیرضا اکبری کهنه سری

با تصمیم قاطع وبا یک” نه” بزرگ به رجویها به نزد ما برگرد برادر عزیز و گرامیم ولیرضا سلام امیدوارم که سلامت وسرحال بوده باشید وبیشتردرخصوص حال وآینده ات تامل کنید وتصمیم به رهایی خودت ازیک تشکیلات مخرب بی دنباله داشته باشید وبه وطن وجمع بزرگ خانواده ات برگردی. ما نیزخوبیم وخشنود به اعتبارمحقق شدن […]

باطل السحر فرقه در آلبانی شما خانواده ها هستید 26 شهریور 1398

باطل السحر فرقه در آلبانی شما خانواده ها هستید

دیدار محمد تورنگ با خانواده های علی اصغر کلاته سیفری و علی رضا ملایجردی در سبزوار بعد از اینکه خانواده های علی رضا ملایجردی و علی اصغر کلاته سیفری از سفر محمد تورنگ به سبزوار مطلع شدند. مشتاقانه خواهان دیدار با وی شدند چرا که خوشبختانه محمد هر دو این نفر را؛ علی رضا ملایجردی […]

چرا مجاهدین از حضور خانواده ها در اشرف ۳ هراسانند؟! 24 شهریور 1398

چرا مجاهدین از حضور خانواده ها در اشرف ۳ هراسانند؟!

با نامطلوب تر شدن سیر تحولات برای باند رجوی ، این گروه مستبد و دغلکار بمدت قابل توجهی دندان روی جگر گذاشته بود تا بدون درگیری با خانواده ها ، به کمک دولت جدید امریکا که ازنظرش” مماشاتگر” نبود ، به رویاهای هذیان آلود خود دست یابد! مجاهدین خلق طوری مشتبه شده بودند که همه […]

برگزاری همایش”مادران قربانی” فرقه رجوی در گلستان 20 شهریور 1398

برگزاری همایش”مادران قربانی” فرقه رجوی در گلستان

مادران این فرشتگان زمینی هزاران بار هم تقدیر شوند باز هم کم است و شکوه و بزرگواری آنها و مبارزه ستودنی آنها در برابر خیانت سازمان ضد خانواده مجاهدین که بیش از چهارده فرزندان آنها را ربودند ستودنی می باشد و بهمین خاطر انجمن نجات استان گلستان با دعوت از تشکل مادران قربانی و همچنین […]

مجاهدین، حسین ۱۹ ساله من را به اسارت بردند 17 شهریور 1398

مجاهدین، حسین ۱۹ ساله من را به اسارت بردند

قسمتی از مصاحبه با خانم رقیه علی آبادی مادر آقای حسین شجاعی علی آبادی (محل تولد: شهر قزوین – اسیر در فرقه رجوی) پسرم 19 ساله و سرباز بود و یک سال خدمت کرده بود. مجاهدین خلق به مقر آن ها حمله می کنند و آن ها را به اسارت می برند. همشهری ما سرباز […]

سخنی با حمید اسدیان – قسمت دوم 16 شهریور 1398

سخنی با حمید اسدیان – قسمت دوم

اسدیان عزیز!!! شما با شعرهای خود شاید برای خود پز شورایی درکنار آقای هزار خانی را دارید ولی این شورا از زمان تاسیس چقدر از گروه ها وتشکل ها را داشت و امروز چطوراست؟! شرح این داستان را باید از کجا شروع کنیم واز خود سوال کنیم که چرا مسعود خان که همه اشکالات را […]

من نمی دانستم معنی هرگز را… 16 شهریور 1398

من نمی دانستم معنی هرگز را…

دل نوشته یک فرزند به مادرش آری! آن روز چو می رفت کسی داشتم آمدنش را باور من نمی دانستم معنی هرگز را.. تو چرا بازنگشتی دیگر؟ “حقیقت” چیزی ست که”باید” باشد و”واقعیت” آن است که بوجود می آید. “دوست داشتن” دلیل میخواهد، مثل دوست داشتن یک غذا، چون خوشمزه است و به آن نیاز […]

داستان اسارت من و واقف و مهدی 13 شهریور 1398

داستان اسارت من و واقف و مهدی

وقتی در سال ۱۳۶۸ پیک سازمان برای اعزام ما به عراق سراغ مان آمد، خیلی خوشحال بودم. احساس می کردم این «مجاهدین» هستند که می توانند مردم کشور ما را از بدبختی ها نجات داده و «جامعه ی بی طبقه توحیدی» را که شعار آرمانی «مجاهدین» بود، در ایران محقق کنند. باز خوشحال بودم که […]

blank
blank
blank