برای برادرم حمید رضا نوری که سالهاست ندیدمش
حمید رضا برادرم سلام. حالت چطور است؟ خوبی؟ چکار می کنی؟ خبری از شما نیست و این فقط دلتنگی ما نسبت به تو را بیشتر می کند. از وضعیت شما خبری ندارم! خبرهای کمپ آلبانی را دنبال می کنم دلم می خواهد روزی که خبرها را چک می کنم خبر رهایی شما از کمپ آلبانی […]
دیدار فواد بصری مسئول انجمن نجات اراک با خانواده رضا زنگنه
روز سه شنبه 20 خرداد ماه 1404 فواد بصری؛ مسئول انجمن نجات اراک با حسن زنگنه برادر رضا زنگنه از اعضای گرفتار در کمپ آلبانی سازمان مجاهدین خلق دیدار و گفتگو کرد. رضا زنگنه سالها و بلکه دهه هاست که در تشکیلات مجاهدین خلق به سر می برد و بر اساس قوانین ضد انسانی حاکم […]
زندگی آزاد در کنار خانواده در مقابل زندگی اسارت بار در کمپ رجوی
من فواد بصری، سالهای زیادی از عمر و جوانی ام را در تشکیلات مجاهدین خلق سپری کردم. در مناسبات سازمان، تفریح معنایی نداشت. سران فرقه می گفتند تفریح شما را به سمت زندگی طلبی سوق می دهد. پادگان اشرف پارکی داشت به نام مریم. پارک که نه بیشتر شبیه به زباله دان بود. گاهی اوقات […]
برادر حسن نجفی: اگر حسن برگردد نمی گذارم کمبودی احساس کند
روز یکشنبه 28 اردیبهشت ماه 1404، اعضای انجمن نجات اراک با خانواده حسن نجفی دیدار و گفتگو کردند. حسن نجفی از جمله اعضای سازمان مجاهدین خلق است که سالهاست در اسارت این سازمان به سر می برد و هم اکنون ساکن کمپ بسته اشرف 3 در مانز آلبانی است. او هیچ راه ارتباطی با دنیای […]
نامه عبدالرضا قلعه ای به عباس گل ریزان در کمپ آلبانی
عباس جان سلام .خوبی برادر زن عزیزم . برایت آرزوی بهترین ها را دارم. مدت زمان دوری شما از ما طولانی شده است. من و خانواده ات به یاد شما هستیم و دلمان می خواهد هر چه زودتر غیبت شما در بین خانواده را به اتمام برسانی و به آغوش خانواده ات برگردی. من مثل […]
نامه شمس الله نوری به فرزندش حمید رضا نوری در کمپ مانز مجاهدین
حمید رضا پسرم سلام احوالت چطور است؟ خبرداری تا حالا چند تا نامه برایت نوشته ام؟ نه با من تماس می گیری و نه جواب نامه هایم را می دهی. نمی خواهی پدر پیرت را خوشحال کنی؟ بار ها در نامه هایم گفته ام و باز هم می گویم نصیحت پدرت را گوش کن. چشمانت […]
نامه مهین نجفی به برادرش محمد جعفر نجفی در کمپ اشرف ۳
برادرم محمد جعفر سلام امیدوارم روزگار به کامت باشد. این روزها دلم برای زمانی که با هم بودیم خیلی تنگ شده است و این نامه را برای تو نوشتم. محمد جعفر نمی دانم اصلا به خودت فکر می کنی یا بی خیال خودت شدی؟! محمد جعفر مراقب خودت باش خانواده ات می خواهند تو را […]
نامه حسن زنگنه به برادرش رضا زنگنه در کمپ اشرف ۳
رضا جان سلام خوبی؟ قبلا آن قدر رابطه مان خوب بود که هنوز هم حس می کنم کنارم هستی. چندین سال از دوری تو گذشت و همچنان در یاد و خاطرم هستی. در قلبم هستی. خبر دارم در کمپ زندگی می کنی ولی خبر از وضعیت خودت ندارم. آنقدر دلتنگت هستم که دلم می خواهد […]
نامه عبدالحسین یگانه به خواهرش طیبه یگانه در کمپ مانز مجاهدین
طیبه سلام نمی دانم از کجا شروع کنم! خواهری دارم که چندین سال است ما را رها کرده و رفته و تماسی با من و خانواده اش نمی گیرد. مگر می شود برادر خواهرش را فراموش کند و بالعکس! طیبه جان می دانم در کمپ بسته ای زندگی می کنی. کمپی که دور تا دور […]
نامه محمد رضا فروغی به برادرش مصطفی فروغی در کمپ آلبانی
مصطفی جان سلام حالت چطوره؟ در چه حالی؟ از راه دور رویت را می بوسم. در نامه های قبلی به شما گفتم حرفها با شما دارم. برای من سئوال شده در کمپ دور افتاده مجاهدین چکار می کنی؟ می دانی اگر به تحصیلت در خارج ادامه می دادی الان کجا قرار گرفته بودی. ترک تحصیل […]
نامه مادر مصطفی قائدی به فرزندش در کمپ آلبانی
مصطفی جان سلام پسرم امیدوارم امسال آخرین سالی باشد که در غربت بسر می بری. قرار بود بعد از اتمام تحصیلت در دانشگاه در کنار من باشی اما افسوس که فریبت دادند و چندین سال از من دور شدی. همیشه با خودم می گویم خدایا چه آرزوهایی برای فرزندم داشتم! آدمهای از خدا بی خبر […]
نامه محمد قاسمی به دخترش شکوه قاسمی در کمپ آلبانی
دخترم شکوه سلام شکوه جان خوبی بابا؟! احساس می کنم همین دیروز بود گفتی می روم ترکیه برای ادامه تحصیل و زود بر می گردم. شکوه جان. می دانی چند سال از آن روزها می گذرد؟ الان چندین سال است از پدر و مادرت دور شده ای با گذشت زمان و در نبود تو درد […]