یکشنبه, ۱۶ آذر , ۱۴۰۴
طلوع و غروب یک زندگی – قسمت سی و چهارم – بخش دوم 28 شهریور 1401

طلوع و غروب یک زندگی – قسمت سی و چهارم – بخش دوم

در قسمت قبل گفته شد یک روز عباس داوری (رحمان) و مهدی برائی (احمد واقف) به همراه مژگان پارسایی (مسئول اول وقت سازمان) به قرارگاه علوی آمدند تا با هماهنگی هایی که از قبل انجام گرفته شده بود یک ملاقات با افسر استخبارات فیلق دوم انجام دهند. این اولین ملاقات حضوری مژگان پارسایی با فرمانده […]

خاطره رفتن به اشرف بعد از تخلیه خفت بار آن 12 شهریور 1401

خاطره رفتن به اشرف بعد از تخلیه خفت بار آن

شهریور سال 92 به همراه خانواده ها به عراق سفری داشتم. وقتی وارد خاک عراق شدم خبردار شدم نیروهای سازمان اشرف را شبانه تخلیه کرده و به لیبرتی رفته اند. از این خبر بسیار خوشحال شدم و با تخلیه اشرف دیگر تجمع ما معنایی نمی داد. اما چون وارد خاک عراق شده بودم باید چند […]

چگونه رویاهای من به سراب تبدیل شد 08 شهریور 1401

چگونه رویاهای من به سراب تبدیل شد

بعد از انقلاب ضد سلطنتی 1357 فکر می کردم تنها جریانی که بتواند رویاهای مرا به واقعیت تبدیل کند سازمان مجاهدین خلق است! تا وقتی که در ایران بودم رادیو سازمان مجاهدین را گوش می کردم و متاسفانه تحت القائات یک طرفه بد جوری جذب این سازمان شده بودم. همیشه آرزو می کردم روزی بتوانم […]

روزی که به وطن و آغوش خانواده بازگشتم 07 شهریور 1401

روزی که به وطن و آغوش خانواده بازگشتم

اواسط مرداد 1384 بود و تقریبا یک سال از زمان جدایی ام از فرقه رجوی و پناه بردن به نیروهای آمریکایی و استقرار در کمپ تیف که آمریکایی ها برای جداشدگان از فرقه ایجاد کرده بودند می گذشت. از آنجا که تا قبل از جداشدن و آمدن به کمپ تیف، نزدیک به دو دهه به […]

طلوع و غروب یک زندگی – قسمت سی و چهارم – بخش اول 30 مرداد 1401

طلوع و غروب یک زندگی – قسمت سی و چهارم – بخش اول

ستاد اطلاعات ارتش رجوی در کنار همه آموزش ها و بازیهای کامپیوتری، موضوع دیگری را هم دنبال می کرد و آن مسئله خروج نیروها از قرارگاه اشرف و علوی و پراکنده شدن در مناطق بیرون و دور از قرارگاهها بود. مطابق معمول اجرای این پروژه سری بود و نمی خواستیم در بین نیروها ترس ایجاد […]

مرداد ماه گرم عراق و بی اهمیتی جان نفرات در فرقه رجوی 25 مرداد 1401

مرداد ماه گرم عراق و بی اهمیتی جان نفرات در فرقه رجوی

ما در قرارگاهی به اسم حبیب واقع در شهر بصره استقرار داشتیم. تابستان بصره مخصوصا مرداد ماه که به ماه خرما پزان معروف است بسیار گرم و داغ است. گرمای بصره بعضی اوقات به 55 درجه هم می رسید. در این هوای گرم یکان ما در بصره پروژه ساخت و ساز را انجام می داد. […]

نحوه برخورد فرقه رجوی با بیماری اعضا – قسمت پایانی 23 مرداد 1401

نحوه برخورد فرقه رجوی با بیماری اعضا – قسمت پایانی

این جمله از رجوی یک اصل تشکیلاتی بود: “خواهر و برادر مجاهد بیمار فلان ابن فلان نداریم” در قسمت های قبلی با بیان چند نمونه تلاش کردم تا برای خواننده قابل لمس شود که رجوی ها بر اساس بند 41 از کتاب “تئوری انقلاب مریم” که قوانین حاکم بر تشکیلات فرقه بود، عملاً بیمار بودن […]

فرمان رجوی برای متلاشی کردن مغز سربازان ایرانی 19 مرداد 1401

فرمان رجوی برای متلاشی کردن مغز سربازان ایرانی

اسفندماه 65 عملیات های مرزی گردان های قرارگاه حنیف شدت بیشتری بخود گرفته بود. گردان های یک، دو و سه در مناطق مرزی دهلران و مهران با پشتیبانی توپخانه ارتش عراق به محل استقرار نیروهای نظامی ایران رخنه و تعدادی از آنها را کشته، مجروح و یا به اسارت گرفتند. نحوه و شکل عملیات به […]

رجوی از طناب دار صلح تا فروغ جاویدان – قسمت پایانی 11 مرداد 1401

رجوی از طناب دار صلح تا فروغ جاویدان – قسمت پایانی

در قسمت قبل توضیح دادم که بعد از مجروح شدن در عملیات و نبود رسیدگی های پزشکی به بیماران عملا یکی دیگر از دروغهای رجوی برای همه روشن شد و تا خود شهر سرپل ذهاب خبری از نیروهای امدادی نبود و من با هلی کوپتر ارتش صدام به بیمارستان بغداد منتقل شدم. به محض رسیدن […]

طلوع و غروب یک زندگی – قسمت سی و سوم 10 مرداد 1401

طلوع و غروب یک زندگی – قسمت سی و سوم

پس از فراز و نشیب فراوان در روابط عراق ، سازمان ملل و امریکا ، در دسامبر سال ۱۹۹۹ (سال ۱۳۷۸) شورای امنیت قطعنامه ۱۲۸۴ را صادر کرد و براساس آن اقداماتی را که باید عراق به منظور لغو تحریم هایش انجام می داد ، مشخص ساخت. از سوی دیگر کمیسیون ویژه بازرسی سازمان ملل […]

به چه جرمی شش ماه در زندان انفرادی مجاهدین خلق شکنجه شدم؟ 29 تیر 1401

به چه جرمی شش ماه در زندان انفرادی مجاهدین خلق شکنجه شدم؟

مریم رجوی در بحث حقوق بشر چنان خود را به در و دیوار می کوبد که گویا تمام زندان ها و شکنجه ها بر علیه اعضای ناراضی درون تشکیلاتشان را فراموش کرده است. خانم رجوی واژه حقوق بشر از نظر شما چه مفهومی دارد؟ کاری به آنچه بر زبان می آورید ندارم چراکه هم من […]

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت بیستم و پایانی 25 تیر 1401

هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت بیستم و پایانی

در قسمت نوزدهم نوشتم که بعد از 7 سال ، من در بن بست اربیل گرفتار مانده بودم، نه راه پیش داشتم و نه راه پس. از خدا می خواستم بهترین راه نجات را خودش سر راهم قرار دهد… و اما ادامه : همیشه شنیده بودم که ماهی را هر وقت از آب بگیری، تازه […]

blank
blank
blank