وقتی هلی‌کوپترهای عراقی برای نجات اسیران تا ۱۰ متری زمین آمدند

روایت بخشعلی علیزاده از ماجرای 19 فروردین 90

بخشعلی علیزاده با انتشار روایتی از ماجرای ۱۹ فروردین ۹۰ در مقر اشرف نوشت: در اوایل شب ۱۹ فروردین سال ۱۳۹۰ در قرارگاه اشرف در عراق ناگهان به نیروها آماده باش دادند که سریع باید برای حفاظت از قرارگاه به اضلاع ضلع شمالی قرارگاه بروید.

ما که تازه از حال و هوای عید تمام شده بودیم و افکارمان در حسرت دیدار خانواده هایمان درگیر بود به سرعت به قسمت های حفاظتی ضلع شمال گسیل شدیم.

در صبحگاه روز ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ نیروهای عراقی که از شب قبل در حال تجمع بودند و ما لحظه به لحظه تحرکات آنان را زیر نظر داشتیم شروع به باز کردن سیم خاردار ها و فنس ها کردند تا وارد قرارگاه شده و اقدام به بازپس گیری قرارگاه کنند.

بعد از سقوط دیکتاتور سابق عراق یعنی صدام حسین که توسط نیروهای ائتلاف تحت رهبری آمریکا سرنگون شده بود و دولت جدیدی شکل گرفته بود، کشاورزان عراقی در حومه قرارگاه اشرف به دادگاهی در بغداد شکایت کرده بودند که در زمان صدام حسین این زمین های کشاورزی را از ما به زور گرفته و به جماعت مسعود رجوی دادند، لذا درخواست حق خودشان را خواستار بودند. از این رو دولت عراق تصمیم گرفت تا به زور متوسل شده و قائله را ختم دهد.

در این میان مسعود رجوی هم وقت و بی وقت پیام هایی می‌داد که نیروها را تشویق کند تا از مواضعی که او اتخاذ نموده حمایت کرده و برای دفاع از اشرف هر کاری که از دستشان بر می آید انجام دهند. او حتی شعار”چو اشرف نباشد تن من مباد” را سر لوحۀ کارهای نیروها قرار داد تا موضوع را بسیار جدی بگیرند.

اینجا من قصد دارم به برخی از ماجراهای قبل از حمله ۱۹ فروردین بپردازم، آن هم به صورت خیلی فشرده و موجز، زیرا اتفاقات زیاد بود و تلاش می کنم به مهمترین آنها بپردازم.

یادم می آید که دولت عراق به جز مذاکراتی که با نمایندگان سازمان داشت اقدامات دیگری را هم انجام داد، از جمله در اضلاع حفاظتی که نگهبان های سازمان در آنجا خیلی نزدیک به نیروهای عراقی بودند. دولت عراق توسط نظامیانش نگهبان های مجاهدین را تشویق به جدا شدن می کردند تا بعدا اگر اتفاقی افتاد جای هیچ حرفی باقی نماند. یادم هست برای اینکه سران فرقه اجازه ندهند کسی با افسران عراقی حرف بزند می گفتند که عراقی ها قصد دارند شما را ربوده و بعد یا به قتل می رسانند و یا تحویل حکومت ایران می دهند و آن ها هم بعد از شکنجه شما را دار خواهند زد و یا در ناکجا آبادی تیرباران کرده و در بیابان ها رهایتان خواهند نمود تا حیوانات وحشی جسد شما را بخورند و قابل شناسایی هم نباشید!

حتی هلی کوپترهایشان بر بالای اشرف آمده و اقدام به پخش تراکت هایی می کردند که نیروها را آگاه کنند که این ایستادگی و لجاجت آنان عاقبت خوب و خوشی برایشان نخواهد داشت. در چند نوبت یادم هست که هلی کوپترهای نظامی تا فاصله ده متری زمین هم آمدند تا اگر کسی مایل است با آنها برود کمکش کنند ولی به جهت ترسی که در درونشان از قبل کاشته شده بود کسی نمی توانست به چنین اقدامی مبادرت کند. تراکت هایی که پخش می شد چند مدل بودند ولی در اصل دارای یک محتوا بودند و آن اینکه تا دیر نشده خودتان را از اردوگاه اشرف نجات دهید.

علاوه بر اینها و مهمتر از همه اینکه خانواده ها نیز در پشت درب های اشرف بودند و حضور داشتند و خواستار دیدار با عزیزانشان بودند که مسئولین سازمان به دستور مسعود رجوی اجازۀ دیدار به خانواده ها با فرزندانشان را نمی دادند. به یاد دارم که آنان نیز در بلندگو هایی که در اطراف اشرف کار گذاشته بودند مدام متذکر می شدند که ارتش عراق در حال آماده سازی برای حمله به اشرف می شود که خیلی ها به خاطر توجیه هایی که مسئولین اشرف می کردند حرف های خانواده ها را جدی نمی گرفتند. من هر بار که در زمان نگهبانی، این جملات را از بلندگو ها توسط خانواده ها می شنیدم حس می کردم که گویا اتفاقات بدی در شُرُف وقوع است و آنها گویا اطلاعات خاصی در این خصوص دارند، انگاری که به آنان گفته شده است که در آینده ای نزدیک قرار است به اشرف حمله نظامی گسترده ای صورت بگیرد و ساکنین اشرف جانشان در خطر است.

به نظرم می آمد که رجوی هم به مسئولین اشرف طبق اطلاعاتی که به دستش رسیده بود گفته بود که حمله نظامی گسترده ای در پیش رو است چرا که به بخش مهندسی یگان ها گفته شده بود به حفر کانال های عمیق در اطراف اشرف اقدام کنند تا مانع از ورود زرهی ها و ماشین آلات سنگین به اشرف شوند، تا جایی که در این کانال ها سوخت ریخته شده بود تا با آتش زدن آنها مانع پیشروی شوند. تیر و کمان هایی با گلوله های فلزی تهیه می کردند و هر بار که از مسئولین سوال می شد که چرا این کارها را انجام می دهیم می‌گفتند برای احتیاط است!

خلاصه تا قبل از حمله ارتش عراق ماجراهای زیادی رخ بود و حمله یک دفعه شکل نگرفت.مسبب تمام خون هایی که ریخته شد کسی نبود به جز مسعود رجوی و مریم قجر عضدانلو. بیش از یک دهه که از آن واقعه می گذرد اما هنوز خاطرات تلخش وقتی به ذهن شاهدان خطور می کند، درد تمام وجودشان را می گیرد.

بخشعلي علیزاده

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا