ماجرای فرار عابدین جانباز را به خاطر داری؟ پیام غلامعلی میرزایی به دوستش نجف کمالی
می دانم نامه ات دیکته شده از سمت سران مجاهدین بوده سخنی با حیدر پیرزادی ساکن در کمپ آلبانی
سرگذشت تلخ علی اصغر برجی بیاتی افشاگری فتح الله اسکندری از جنایات هولناک سران مجاهدین خلق
در سی و یکمین سالگرد فراق مادر – قسمت دوم
غرق در افکار مرور سرگذشت مادر و خاطرات او بودم که صدای دخترم نیایش من را از آن حال و هوا خارج و بخود آورد. نگاهی به او انداختم دسته گلی بدست داشت و از من خواست اجازه دهم آن را بر سر مزار مادر بگذارد. این عادت همیشگی او بود که با صمیمیت توام […]
روزی که پدرم رفت و من در اسارت بودم
دیروز سالگرد درگذشت پدرم بود. روزی که هر سال، داغش تازهتر میشود. اما درد این فقدان برای من، تنها به نبود پدر محدود نمیشود. زخم عمیقتری در دلم هست که هنوز التیام نیافته: اینکه نتوانستم در آخرین لحظات زندگیاش کنارش باشم. نه توانستم او را ببینم و نه توانستم او را در آغوش بگیرم و […]
سوزش بی درمان رجوی از افشای حقایق توسط اعضای جداشده
حالا دیگر بر همگان واضح شده که رجوی تحمل کوچکترین انتقاد را ندارد چه رسد به اینکه علیه او و خیانت هایش افشاگری صورت بگیرد. به همین دلیل بعد از حضور ما اعضای جداشده در دادگاه محاکمه خودش و سران مجاهدین خلق و بیان حقایقی از خیانت های او و افشای مناسبات درون تشکیلات مجاهدین، […]
در سی و یکمین سالگرد فراق مادر – قسمت اول
بعد از مدتها فارغ از کار و مسئولیت روزانه، در یک صبحگاه خرداد ماهی و زمانی که هنوز خورشید داغ خوزستان بر سرزمین پدری رخ نمایان نکرده بود، به اتفاق همسر و دخترم نیایش برای دیداری دیگر با مادر به قبرستان بهشت رضوان ماهشهر رفتیم. از هفته های قبل دلم عجیب هوای مادرم را کرده […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت سی و نهم
تابستان سال ۲۰۰۰ بود. ما، بچههای مجاهدین، بعد از هشت ماه دوری از هم، دوباره به هم رسیدیم. مقصد ما: یک پایگاه عظیم نظامی نزدیک بغداد، با نام کمپ باقرزاده. جایی که نه برای جنگ یا آموزش، که برای «نشستهای ایدئولوژیک» ساخته شده بود. مکانی ایزوله، محصور در لایههای دفاعی ارتش عراق، از خاکریزهای بلند […]
مادران عزیز ما صدای دادخواهی شما را به گوش جهانیان می رسانیم
بیجار رحیمی عضو سابق سازمان مجاهدین خلق و عضو کنونی انجمن نجات آلبانی در پیامی رو به مادران چشم انتظار اعضای گرفتار در کمپ سازمان به آنها اطمینان می دهد که او و دیگر اعضای انجمن نجات آلبانی خواسته به حق آنها را برای دیدار با فرزندان شان پیگیری می کنند: مادران عزیز ناراحت نباشید. […]
درباره موضعگیری سخنگوی مجاهدین در قبال حضور جدا شده ها در دادگاه
بعد از حضور در سی و چهارمین جلسه دادگاه محاکمه 104 تن از عوامل جنایت کار سازمان مجاهدین این بار سخنگو و بخوانید رجوی مانند مار به خودش پیچیده تا شاید با فحش و ناسزا گفتن به من و اعضای جدا شده درمانی برای خود داشته باشد. وقتی سخنگوی سازمان که همه می دانیم منظور […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت سی و هشتم
چند ماهی از استقرارمان در پایگاه مرزی فائزه گذشته بود که یکی از دورههایی که باید میگذرانیدم آغاز شد: «رزم گروه». این دوره ادامهای بود بر «رزم انفرادی» که پایهایترین آموزش نظامی به شمار میرفت. در رزم انفرادی، بیشتر به بقا در بیابان میپرداختند؛ اینکه چطور در تنهایی زنده بمانی، با ستارهها و قطبنما راه […]
پاسخ عبدالله افغان به دروغ پردازی های ماشین تبلیغاتی رجوی
اخیراً سایت های سازمان مجاهدین خلق، مطلبی را علیه اینجانب و در واکنش به حضورم در دادگاه و افشاگری هایم درباره آنچه دیده بودم و در تشکیلات تجربه کرده بودم منتشر کرده اند. هر چند نمی خواستم علیه این اراجیف و یاوه هایی که فرقه به هم بافته بود، سخنی به زبان بیاورم چرا که […]
ضحاک زمانه و فریدونهای البرز؛ بیداری در سایه کوه
در تاریکی تاریخ، همواره سایهای از شر گسترده بوده است؛ ضحاک، آن اهریمن ماردوش، تنها افسانه نیست. او نمادیست از همهی آنانی که به بهای جان و روانِ مردم، بر جایگاه ستم و فریب تکیه زدهاند. آن مارهایی که بر دوش ضحاک میرویید، با مغز جوانان این سرزمین زنده میماندند — مگر نه اینکه امروز […]
در آستانه شصت سالگی خوشحال و مسرورم از زندگی
از صدای گذر آب چنان میفهمم تندتر از آب روان عمرگران میگذرد زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست آرزویم اینست آنقدر سیر بخندی که ندانی غم چیست روزها و خاطرات خوب وخوش و دلنشین زندگی یکی پس از دیگری از راه می رسد و آگاهانه انتخاب کردم که با لحظه هایش بمانم و خوش […]
زندگی آزاد در کنار خانواده در مقابل زندگی اسارت بار در کمپ رجوی
من فواد بصری، سالهای زیادی از عمر و جوانی ام را در تشکیلات مجاهدین خلق سپری کردم. در مناسبات سازمان، تفریح معنایی نداشت. سران فرقه می گفتند تفریح شما را به سمت زندگی طلبی سوق می دهد. پادگان اشرف پارکی داشت به نام مریم. پارک که نه بیشتر شبیه به زباله دان بود. گاهی اوقات […]

