بازجویی نرم مادرانه خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و دوم
ماجرای فرار عابدین جانباز را به خاطر داری؟ پیام غلامعلی میرزایی به دوستش نجف کمالی
می دانم نامه ات دیکته شده از سمت سران مجاهدین بوده سخنی با حیدر پیرزادی ساکن در کمپ آلبانی
زندگی آزاد در کنار خانواده در مقابل زندگی اسارت بار در کمپ رجوی
من فواد بصری، سالهای زیادی از عمر و جوانی ام را در تشکیلات مجاهدین خلق سپری کردم. در مناسبات سازمان، تفریح معنایی نداشت. سران فرقه می گفتند تفریح شما را به سمت زندگی طلبی سوق می دهد. پادگان اشرف پارکی داشت به نام مریم. پارک که نه بیشتر شبیه به زباله دان بود. گاهی اوقات […]
بیانیه رسمی جمعی از اعضای جداشده از تشکیلات ورشکستهی موسوم به مجاهدین
ما جمعی از اعضای جداشده از تشکیلات تروریستی رجوی مقبور، با آگاهی از مسئولیت تاریخی خود در برابر مردم ایران و قربانیان جنایات این تشکیلات، بر خود فرض میدانیم که بار دیگر حقیقت را بیپرده بیان کنیم. آن تشکیلات تروریستی و وطنفروش که طی چند دهه با عوامفریبی و خیانت، جان هزاران نفر را به […]
پاسخ به یاوه های سازمان مجاهدین درباره جدا شده ها
بعد از شرکت عبدالله افغان و من در جلسه سی و سومین جلسه دادگاه رسیدگی به جنایات 104 تن از عوامل جنایت کار سازمان مجاهدین خلق، آنان در چند برنامه برای کم کردن سوزش خود به لجن پراکنی علیه دوستم پرداختند. یک بار به اسم سخنگو و این بار به نام شناسایی مزدوران! البته مزدور […]
من و مجاهدین خلق| روایتی از درون تاریکی
مقدمه من، فریدون ابراهیمی، سالها در اسارت روانی سازمان مجاهدین خلق بهسر بردم؛ سازمانی که در پس شعارهای آزادی، برابری و عدالت، عمیقترین لایههای تحقیر، سوءاستفاده، و سلطه بر انسان را پنهان کرده بود. در اینجا، بخشی از آنچه دیدم، تجربه کردم و فهمیدم را، برای روشنگری ثبت میکنم. “ارتقا خواهران / احیا برادران”: واژگانی […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت سی و هفتم
امیر یغمایی در قسمت قبل خاطراتش از سوء تغذیه خود چنین می گوید: تصویری از من گرفته شد، درحالیکه با کلاشینکف روی یک زرهپوش BMP-1 ایستاده بودم. در آن تصویر، لاغری شدیدی که دچارش شده بودم، کاملاً نمایان بود. در پایگاه مرزی، دویدن را به عادتی روزانه تبدیل کرده بودم. هر روز دور محوطه پایگاه […]
دیدار مسئول انجمن نجات زنجان با کمند علی عزیزی
صمد اسکندری، مسئول انجمن نجات زنجان با کمند علی عزیزی عضو نجات یافته از تشکیلات مجاهدین خلق در محل زندگی ایشان دیدار و گفتگو کرد. در این ملاقات آخرین وضعیت اعضای گرفتار در کمپ آلبانی و فعالیت های انجمن نجات در راستای کمک به خانواده ها برای گرفتن حق ملاقات با عزیزان شان در کمپ […]
من، محمود خوانساری، یکی از هزارانی هستم که از توهمات رجوی جان به در برد
در واپسین روزهای پیش از حمله نیروهای ائتلاف به فرماندهی آمریکا به عراق، قرارگاه اشرف به مثابه کندوی زنبوری پریشان و پر از آشفتگی بود. مسعود رجوی با لحنی متوهمانه، دستور آمادهباش کامل صادر کرد و وعده داد که “بهمحض حمله آمریکا، سازمان با تمام نیرو و تجهیزات، بهسوی مرزهای ایران حرکت خواهد کرد و […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت سی و ششم
امیر یغمایی در قسمت قبل خاطرات خود از نقشه فرارش می گوید؛ فرار از مرکز ۱۹ در نیمهشب و نفوذ به پارکینگ زرهپوشها! در اواخر ژانویه سال ۲۰۰۰، تمام نیروهای مرکز ۱۹ به پایگاه بدیعزادگان منتقل شدند تا در یک جلسه مهم با مسعود و مریم رجوی شرکت کنند. این همان پایگاهی بود که من […]
رجوی ها بدانند ما با مستندات مان در میدان هستیم و خواهیم بود
حکایت ما جدا شده های از سازمان مجاهدین خلق، حکایت شاهدان عینی است که روایت هایمان از آنچه در مناسبات دیده ایم و لمس کرده ایم انکار ناپذیر است. واگویه ها و افشاگری های ما مستنداتی غیرقابل کتمان هستند که با گوشت و پوست خود و از دست دادن عمر و جوانی، بدست آوردیم. بارها […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت سی و پنجم
در قسمت قبل گفته شد که روابط دوستانه، زمینهساز “مکالمات غیرمجاز” میشد، که در اصطلاح داخلی محفل نامیده میشد. تجربهی سازمان نشان داده بود که این محفلها، خطرناکترین تهدید برای مجاهدین بودند، زیرا افراد در این مکالمات به صحبت درباره زندگی خارج از سازمان، دنیای بیرون و وسوسههای آن میپرداختند. این امر میتوانست باعث ایجاد […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت سی و چهارم
پس از گذشت یک سال، کمکم به روتینهای مرکز ۱۹ عادت کرده بودیم. برنامهی ما در یک چرخه تکراری از مسئولیتهای مختلف میچرخید که بین یگانهای ۱۱۹، ۲۱۹، ۳۱۹ و ۴۱۹ تقسیم شده بود. ما یا در حال آموزش نظامی بودیم یا برای انجام کارهای مختلف به بخشهای عملیاتی کمپ فرستاده میشدیم. این بخشها شامل […]
خاطره ای از ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۹۰- قسمت پایانی
در قسمت قبل گفتم که پدرم از من خواسته بود که به ایران برگردم و من برای پدرم توضیح دادم که برای منی که حکومت ایران را قبول ندارم، این موضوع ریسک دارد و ممکن است مورد آزار و اذیت قرار بگیرم. پدرم گفت شما می توانید تحقیق کنید. تعدادی از دوستان شما به ایران […]

