پای درد و دل یک پدر!
رهبری فرقه و سرانش با من چکار کردند از دوری فرزندم زندگی برایم سخت شده روزهایم به راحتی نمی گذرد همش به فکر فرزندم هستم و چشم به راه او، در خانه که هستم زنگ خانه که به صدا در می آید فکر می کنم که سعید آمده. یکی از آرزوهای من این بود وقتی پیر شوم فرزندم عصای دست من شود و کمک کارم باشد ولی متاسفانه آدم پلیدی مثل رجوی مانع این کار شد
پیام مادر تقی صالح به مادران رنج دیده
من مادر تقی صالح هستم بعد از 25 سال انتظار فرزندم مورخ 13/9/91 فرزندم موفق شد خودش را از فرقه رجوی یا بهتر بگویم فرقه تباهی انسانها نجات دهد و خدا را شکر می کنم که توانستم بعد از 25 سال راحت با پسرم در بغداد تماس تلفنی داشته باشم. من شما مادران را درک می کنم و برای شما مادران همیشه دعا می کنم که همینطور که خداوند دل مرا خوشحال کرد بزودی دل همه مادران را خوشحال کند
آه مادران، رجوی و سرانش را گرفت!
نزدیک به دوسال ما پشت درب اشرف حنجره خودمان را پاره کردیم که شاید رجوی و سرانش دل شان به رحم آید و یک ملاقات چند دقیقه ای بین ما و فرزندان مان که سال هاست آن ها را ندیده ایم صورت گیرد. ولی متاسفانه مثل این که دل آن ها از سنگ تراشیده شده است.طی این دو سال انواع برچسب ها را به ما زدند. به ما گفتند که شما خیابانی هستید، ساندیس خور هستید، مزدور هستید و گدا گرسنه و مهم تر از آن به ما گفتند که شما هیچ فرزندی در پادگان اشرف ندارید.
چند کلامی با مریم رجوی
بالاخره اشرف تعطیلی شد و برای همیشه درب آن را گل می گیرند راستی خانم رییس جمهور شهر کهکشان، پایتخت مجاهدین. بهترین شهر زیبا در جهان. چی شد که این شهر ویران شد؟ طی این سالها فقط سر ما را با این حرفهای پوشالیتان کلاه گذاشتید و زیر پوش سرنگونی و بحث های آب دوغ خیاری چندین سال ما را در آن خراب شده اشرف نگه داشتید.
دیدار صمیمی با خانواده عباس گل ریزان اسیر در فرقه رجوی
سران پادگان اشرف آن را از من دزدیدند من از آنها راضی نیستم و همیشه آنها را نفرین می کنم امیدوارم آهم آنها را بگیرد چندین سال است که مرا داغدار کردند اینها اگر از خدا می ترسیدند این بلا را بر سر ما نمی آوردند وقتی به روستا می روم یک محلی در روستا داریم آن موقع عباس عاشق آنجا بود آن محل را که می بینم انگار که تمام وجودم را به آتش می کشند
من هم در فرقه رجوی گوهر بی بدیل بودم
در فرقه رجوی برای اینکه بر سر ما کلاه بگذارند به ما می گفتند که شما گوهرهای بی بدیل آنقدر برای رهبری بخصوص برای خواهر مریم ارزش دارید که پدر و مادرهایتان برای شما اینقدر ارزش قائل نیستند، قدر خودتان را بدانید. با این شعار می خواستند بیشترین سوء استفاده را از ما بکنند. از طرفی این شعار به مثابه یک چماق بالای سر ما بود و دست ما را کاملا بسته بودند که هیچ حرفی نزنیم مثل تراکتور در طی روز از ما کار می کشیدند و منت بر سر ما می گذاشتند و می گفتند ببینید خواهر مریم چه لقبی را به شما داده چه کسی این کار را می کند
دیدار صمیمی انجمن نجات با خانواده حمید رضا نوری
پدر حمید رضا آهی کشید و گفت: این درختان گردو را که می بینید آن زمانی که حمید رضا پیش ما بود نهال بودند ببینید الان چقدر رشد کردند درختان گردویی که حمیدرضا کاشت رشد کردند ولی پدر و مادر حمید رضا از نبود فرزندشان پیر و شکسته شدند الان نزدیک به بیست و پنج سال است که از فرزندمان حمید رضا خبری نیست در فرقه رجوی به اسارت گرفته شده است اگر حمید رضا در ایران به زندان افتاده بود لااقل هفته ای یک بار آن را می دیدیم. در زندانی افتاده که نه راه پس دارد نه راه پیش. سران فرقه رجوی از خدا نمی ترسند ما پدر و مادرها چه گناهی کردیم
خاطرات سفر به عراق خانم مهین نجفی خواهر محمد جعفر نجفی اسیر در فرقه رجوی
این بار خیلی خوشحال بودیم که امکان دارد شاید بتوانیم بچه هایمان را ببینیم با ھزاران خاطره تلخ و شیرین راهی عراق شدیم به پادگان اشرف که رسیدیم پادگان اشرف مثل سابق نبود حالت ویرانی به خود گرفته بود و این برای ما خوشحال کننده بود که بالاخره بعد از چندین سال زندان فرقه رجوی درب آن گل گرفته می شود طی روز که برای فعالیت به اطراف اشرف می رفتم با یک سری عناصر توجیح شده که در پادگان اشرف باقی مانده بودند مواجه می شدم عناصری که سران فرقه آنها را توجیه کرده بودند که به خانواده ها بد و بیراه بگویند
پیام تسلیت انجمن نجات به خانواده سعید پور
آقای بابک سعیدپور برادر قباد سعید پور چندین سال است در فرقه رجوی اسیر است طی این چند سال آقای سعید پور موفق نشد با برادرش قباد در پادگان اشرف تماسی حاصل کند، ادبیات رجوی اجازه این کار را نمی داد.تلاشهای خستگی ناپذیر ایشان در جهت رهایی برادرش و دیگر اسیران فرقه رجوی، الگویی برای همه ما اعضاء و خانواده های عضو انجمن است تا با یاد و خاطره آن عزیز تمام وقت و توان خود را نثار رها سازی فرزندانمان از چنگ سیاه دلان فرقه نمائیم.
داستان ما با رجوی!!!!
عجب داستانی با رجوی داشتیم. در نشست های مختلف چماق را بر سر ما می کوبید که سلاح ناموس من است. سلاح را دو دستی تحویل آمریکا داد. بی ناموس شد.یک زمانی قُمپز در می کرد و روی سن ژست می داد پادگان اشرف پایتخت مجاهدین است، پایتخت که نباشد مجاهد معنی و مفهوم ندارد. اشرف را هم دارد از دست می دهد.
آغاز غازچرانی سران فرقه مجاهدین
دو روزی در زندان طباطبایی سر کردیم که گفتند آماده باشید به نشست می رویم. محل نشست در تالار بهارستان، محل نشست شورایی ها و خالی بند ها. طولی نکشید که رجوی وارد سالن تالار شد. به چهره اش نگاه می کرد یم،حال درستی نداشت.بعد از کمی بحث گفت پرچم انحلال ارتش را با خودم آوردم و شما می توانید سر زندگی خودتان بروید…
خاطره ای از ماه مبارک رمضان در فرقه رجوی
در ماه مبارک رمضان در فرقه همه بایستی روزه را بگیرند اگر فرد مریض هم باشد. سران فرقه به ظاهر می گویند که هر کسی توان روزه گرفتن را ندارد روزه را نگیرد در نشست ها در رابطه با شعارهایشان خیلی بحث ها را می کنند می خواهند وانمود کنند که ما به شعارهایی که داریم پایبند هستیم شعائر فرقه به مثابه چماقی است بر سر افراد سطح پایین. افرادی که سطح آنها پایین باشد و توان روزه گرفتن را ندارند برای وعده های غذایی به سالن غذا خوری مراجعه می کنند.