به مناسبت درگذشت محسن حسن کاویار در اسارتگاه مانز رجوی

مروری بر خیانت های سران فرقه رجوی

نامه خانواده ها را که رو به مقامات آلبانی نوشته شده مرور می کردم. از این میان نامه ای توجهم را جلب کرد. اسم روی نامه را که دیدم قلبم فشرده شد، نفسم به شماره افتاد و دوباره تمام خاطرات تلخ جلو چشمانم رژه رفتند.

نویسنده نامه طاهره حسن کاویار بود خواهر محسن… خبر فوت محسن را همین تازگی روی سایت سازمان دیده و خوانده بودم. اشکم سرازیر شد. نمی دانم چه مدت فقط و فقط به نامه زل زده بودم. خط به خط نامه را بارها و بارها خواندم:

“من طاهره خواهر محسن حسن کاویار…از زمان اسارت محسن هیچ گونه ارتباطی یا تماسی با برادرم نداشتم. بارها مرحوم پدرم به عراق سفر کرد اما اجازه ندادند محسن را ببیند و از دوری فرزندش دق مرگ شد. ….”  از دولت آلبانی خواهش کرده بود تا امکان ارتباط تلفنی، یا ملاقاتی داده شود ولی افسوس …

خواندم و اشک ریختم. برای خودم، برای محسن، برای طاهره و برای همه خانواده های چشم انتظار اسیران رجوی.

برای محسن و محسن ها اشک ریختم. آنها که در اسارت عمر گذراندند و در اسارت از دنیا رفتند. به دور از خانواده زندگی کردند و در غربت جان دادند.

جان انسان ها در سازمان مجاهدین خلق ارزشی ندارد و وقتی که بنا بخواسته مریم رجوی دق مرگ میشوند القابی بکار میبرند که تو گویی واقعا در دوران حیات کسی به او این القاب را داده، نه هرگز! تا وقتی زنده ای بی رمق ، ضد عنقلاب مریم ، بی جربزه ، کم کار و دزد کار، ووو…

اعضا در تشکیلات مجاهدین خلق تا وقتی زنده اند مدام تحقیر می شوند و تحقیر تا وقتی که مرگ آنها را بکام خود میکشد و خشاب مریم رجوی برای شو اف های تلویزیونی پرتر میکند.

به اعضا بعد از مرگ شان ،القابی می دهند کاملاً برخلاف آنچه در زمان حیات مورد خطاب مسئولین قرار می گیرند.

القابی همچون دلیر و جنگ آور، در جنگ نابرابر پایدار حداکثر ، در مقابل بلندگوها و خانواده پاکباز و به بهای جان ایستادگی کردن ، قهرمان و حماسه ساز، درمقابل حملات موشکی عراقی ها با نسبت دادن آنها به نیروی قدس ایران روحیه انقلابی تا کشته شدن و راه مریم را بازکردن …رویکردی مجاهدی و شجاعت حداکثر و …..

تا زنده ای می خواهند همچون برده و ربات و فارق از همه خصوصیات انسانی فقط بله قربان گو و مجیرگویشان باشی. باید قید خانواده ، این تنها سرمایه ارزشمند آدمی را بزنی، باید به پدرت ناپدری و به مادرت نامادری بگویی.. باید بی احساس باشی. باید بی منطق و بی تعقل باشی.

یادم می آید وقتی که اولین بار خانواده خودم هم جلو درب اشرف آمده بودند همین موضوع را عینا بمن هم گفتند !! همیشه مریم رجوی میگفت تنها راه رستگاری تان ماندن به پای عهد پیمان با مسعود رجوی ملعون است!

حیف که نه وقت هست و نه حوصله اش را دارم و گرنه گفتنی ها زیاد است حتی اگر به قیمت جانم باشد!
یاد مارد مرحومم افتادم. خانواده ام از روزها و سالهای چشم انتظاریش برای من گفته اند. می گفتند مادر خدا بیامرزم چشم انتظار همیشه جلو پنجره ای که به کوچه باز میشد می نشست و چشم براه بود تا اگر من برگشتم خودش اول ببیند. همیشه می گفته نمیخواهم وقتی وارد خانه شد در دیدنش تاخیر داشته باشم .

هر پسری میداند که اولین عشقش مادرش است و آخرینش هم مادرش. چه روزها و چه شبها، ماهها و سالها چشم براهم نشست چرا که من باورم نمیشد بتوانم از آن مسیری که پاگذاشتم بیرون آمده و انسان وار زندگی کنم.

من و محسن و محسن ها و من های زیادی در غفلت محض زندگی خودمان را به باد فنا دادیم و گذاشتیم رجوی در سازمان مجاهدین خلق مثل برده از ما سو استفاده بکند، گذاشتیم تا پدران و مادارن عزیزمان در حسرت دیدارمان پیر شوند. گذاشتیم برادران و خواهرانمان خانواده فلان نام بگیرند و توهین بشوند ولی چشم باز نکردیم افسوس که گذشت و سوخت عمری که پدران و مادرانمان برای رسیدن به آن مرحله زندگی از جان و خونشان قیمت داده بودند. ولی افسوس که بپای کسی ریخته شد که هیچ رنگ و بویی از انسانیت نه تنها نبرده بلکه درست برضد ارزشهای انسانی قدم برمیدارد.

به امید روزی که خشت خشت اردوگاه اسرایی که رجوی به راه انداخته ویران شود و عزیزانمان آزاد شوند و خانواده ها بعد از سالها چشم انتظاری جگرگوشه ها یشان را در آغوش بفشارند.

حمید محمد آتابای

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا