فریدون جان، هرگز برای شروع زندگی مجدد دیر نیست
هنرمند بزرگ و عزیز، فریدون جان ، سلام . دیروز گوشی موبایلم را که بالا و پائین می کردم ، در یکی از سایت های سازمان، مقاله ای را باعنوان :” شبی که برایم معادل هزار شب بود – از فریدون پرورش” ، دیدم. فریدون یکی از مهربانترین بچه ها بود که با هم کار […]
من در تاریک ترین زندان دنیا
عشقهایی کز پی رنگی بود، عشق نبود عاقبت ننگی بود عشق آن بگزین که جمله انبیا، یافتند از عشق او کار و کیا… هنر همیشه در حمایت قانون است، هرکس تمام یا قسمتی از اثر دیگری را که مورد حمایت قوانین هنرمندان است به نام خود ، با آرم خود، بدون اجازه او نشر یا […]
سردار ملی و مجاهدین – قسمت دوم
سلام عرض می کنم خدمت دوستان و هموطنان و همشهری های عزیزم، من محمدرضا مبین با سابقه ی 10 سال حضور در سازمان مجاهدین، هستم و در 10 سالی که در اسارت سازمان مجاهدین در عراق بودم، پی به ماهیت ضد مردمی سازمان بردم. امروز از خانه ی ستارخان در تبریز و از محله امیرخیز […]
سردار ملی و مجاهدین – قسمت اول
با نام و یاد خدا صحبت هایم را آغاز می کنم . از شهر تبریز میدان ستارخان ، از کنار مجسمه ی ستارخان با شما صحبت می کنم. اخیرا سازمان مجاهدین در مورد اعتراضات اخیر در تبریز ( اعتراض به گرانی بنزین) چند مطلب نوشت، که سعی کرد با وارونه نمائی وضعیت تبریز را بر […]
داستان فرقه ی رجوی به پایان رسید و زندگی آغاز شد
با آن مسئولی که با ما بود به فرودگاه تبریز رسیدیم . فرودگاه تبریز خیلی زیباتر از آخرین باری که دیده بودم، شده بود . از فرودگاه هم مجددا با خانواده تماس گرفته و اطلاع دادیم که به تبریز رسیدیم و بزودی خانواده را ملاقات خواهیم کرد. مستقیم به سالنی رفتیم که برای تحویل ما […]
چه سرنوشتی در انتظارم بود؟
با وضعیتی غیرعادی از فرودگاه بغداد پرواز کردیم، آنقدر مسائل مختلف در ذهنم سنگینی می کرد که نمی دانستم به کدام یک فکر کنم ! نسبت به آینده اضطراب شدیدی داشتم ، اینکه چه سرنوشتی در انتظارم بود؟ در ساعت های آینده قرار بود چه بر سرم بیاید؟ خانواده ام چه می شود؟ سازمان طی […]
مرگ، سایه به سایه ما را تعقیب می کرد
همه ی نفرات حاضر در سالن فرودگاه مهرآباد از نیروهای امنیتی بودند … صدای شلیک های پراکنده از اطراف فرودگاه بغداد گهگداری شنیده می شد.هنوز عراق به ثبات نرسیده بود. انگار عراق از دیرباز، به سرزمین بلا و مصیبت ها تبدیل شده بود! تجربه شخصی من هم از لحظه ی ورود به عراق فقط درد […]
آخرین شب اقامت در تیف
مروری بر خاطرات سیاه من در 10 سال اسارت در سازمان مجاهدین خلق ایران – قسمت هفتاد و دو کم کم با تنی خسته و روح و روانی بشدت آزرده، آماده می شدم که به ایران برگردم. من سیاسی نبودم ، اما بچه های سیاسی و باتجربه تر می گفتند : مسعود رجوی بیشترین خدمت […]
جهانبخش و آرزویی که هرگز محقق نشد
مروری بر خاطرات سیاه من در 10 سال اسارت در سازمان مجاهدین خلق ایران – قسمت هفتاد و یک در آستانه برگشتم به ایران نتوانستم بهترین دوستم را با خودم همراه کنم طی سالیان، بلاهایی در فرقه ی رجوی بر سرم آمده بود که هزار بار آرزو می کردم که ای کاش پایم می شکست […]
از یک برنامه کار پنهان در مورد من سوءاستفاده شد
مروری بر خاطرات سیاه من در 10 سال اسارت در سازمان مجاهدین خلق ایران – قسمت هفتاد انتخاب برگشتن به ایران، انتخاب سختی بود ، در حقیقت یکی از سخت ترین انتخابها در زندگی بود. خیلی سخت بود که اقرار کنم بخاطر یک انتخاب غلط و عجولانه ، 10 سال به راه خطا رفتم! 10 […]
اندوه و بغض غریبانه در صدای لرزان پدر را تاب نیاوردم
مروری بر خاطرات سیاه من در 10 سال اسارت در سازمان مجاهدین خلق ایران – قسمت شصت و نه کم کم زمزمه های امکان رفتن به ایران به عمل رسید و آمریکائی ها لیستی از کسانی که تمایل دارند به ایران بازگردند را تهیه کرده و وارد مذاکرات با صلیب سرخ جهانی شدند. از طرف […]
این ذهنیت زمانی در من شکست که به جمع خانواده برگشتم
مروری بر خاطرات سیاه من در 10 سال اسارت در سازمان مجاهدین خلق ایران – قسمت شصت وهشت بله، ما در تیف انتخاب های زیادی نداشتیم، در حقیقت زندانی نیروهای آمریکائی بودیم، اطرافمان سیم خاردارها ردیف شده بود و تله های منور هم از هر چند ده متر کارگذاشته شده بود، ما باید صبر می […]