چهارشنبه, ۱۰ دی , ۱۴۰۴
  • خاطرات رضا گوران عضو پیشین مجاهدین خلق – قسمت ششم 10 دی 1404

    فرماندهان دیروز زندانبانان و شکنجه‌گران امروز
    خاطرات رضا گوران عضو پیشین مجاهدین خلق – قسمت ششم

    تشکیلات رجوی بسیاری از ما را به بند کشید. من هم در میان آن بازداشت‌شدگان بودم. فرماندهان دیروز، همان زندانبانان و شکنجه‌گران امروز بودند. همان‌طور که در قسمت‌های قبل نوشتم، با گذشت زمان، بسیاری از بچه‌ها یکی‌یکی و اغلب در دل شب ناپدید می‌شدند. آن‌قدر این روند ادامه پیدا کرد که بخش ورودی و پذیرش […]

یک تصویر و یک عالمه خاطره 09 دی 1404

کارزار بزرگ با رجوی وطن فروش یک تصویر و یک عالمه خاطره

گفتگو با آقای سیامک حاتمی – قسمت هفتم 10 بهمن 1387

گفتگو با آقای سیامک حاتمی – قسمت هفتم

نشست های موسوم به انقلاب ایدئولوژیک دقیقا برای این طرحی شده بود تا افراد را وادار کنند مطیع کامل رهبران سازمان باشند. و در عملیات تروریستی بدون کوچکترین سوال و یا ذهنیتی و یا تناقضی دست به کشتار شهروندان ایرانی بزنند. نشست انقلاب ابتکار شخص رجوی بود او می خواست افراد را مبدل به رباط هایی بیرحم کند که قدرت تفکر نداشته باشند.

قدیسه های شورای رهبری مجاهدین 08 بهمن 1387

قدیسه های شورای رهبری مجاهدین

الان من فکر می کنم یکی از دلایلی که علیرغم همه صحبت هایی که من با رسانه های خارجی کردم یا فعالیت هایی که در بنیاد خانواده سحر دارم، اگر توجه کنید، می بینید که سازمان هیچ موضع گیری سر من نمی کند. این کار را برای چه نمی کند؟ در حالی که برایش خیلی راحت و ساده است که جعل سند کند یا هر اتهامی را ببندد و بگوید ولی هیچ موضع گیری نمی کند، چرا؟ به خاطر اینکه نمی خواهد این موضوع دامن زده شود و در داخل خودش افراد متوجه بشوند که از این قدیسه ها و افرادی که تا این میزان در ذهنشان اینها را مقدس کرده اند یک نفر فرار کرده است.

هموطنان بی پناهمان را تنها نگذاریم 08 بهمن 1387

هموطنان بی پناهمان را تنها نگذاریم

علیرغم اینکه تعداد زیادی از این اعضای ناراضی فرقه تروریستی مجاهدین خلق، در کشور ترکیه خود را به پلیس این کشور و دفتر کمیساریای عالی پناهنده گان سازمان ملل متحد در شهر وان و حومه آنکارا معرفی کرده اما هیچ کمک و یاری به این افراد از جانب این دو نهاد نشده که هیچ، حتی در نمونه ای شاهد بودیم که یکی از این افراد در حین اخراج اجباری از کشور ترکیه به عراق در رودخانه مرزی دو کشور غرق شده و جان خود را از دست داد. و اما این ناراضیان و اسرای سابق فرقه که شرایط را در کشور ترکیه نامساعد و غیرانسانی دیدند به ناچار کشور ترکیه را به مقصد یونان که در جوار ترکیه واقع میباشد ترک کردند.

خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت نوزدهم 08 بهمن 1387

خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت نوزدهم

به پیش مرضیه غفاری که مرا تحت کنترل داشت، رفتم به او گفتم: می خواهم کمپ امریکا بروم. مرضیه گفت: تو عقل خودت را از دست دادی؟ گفتم: تصمیمم را گرفتم. او گفت: ببین آرزو (اسم مستعارم در اشرف) من هم بچه ام را اینجا آوردم تو هم می توانی فرزندت را به اشرف بیاری. چرا می روی؟ مرضیه سعی کرد با حرفهایش مرا از تصمیمی که گرفتم منصرف سازد. به مرضیه گفتم: من مثل تو نیستم. تحمل اینجا را ندارم به هر طریقی و ترتیبی باید از اشرف بروم.

مصاحبه با هادی شبانی – قسمت پایانی 08 بهمن 1387

مصاحبه با هادی شبانی – قسمت پایانی

بعد از تسلیم شدن رجوی نزد آمریکائیها و خلع سلاح ارتش برای همگان روشن شد که رجوی در استراتژی رنگارنگ مسلحانه چندین ساله اش شکست خورده است او که در توجیه عملیات فروغ خود را حسین گونه جلودار ارتش می دانست و می گفت این بار حتما چون امام حسین (ع) حتی یک نفر ما هم به ایران برسد باید این عملیات را انجام دهیم، ولی خودش به سوراخی خزیده که تا کنون کسی از آن اطلاعی ندارد، دیگر چطوری می توان به گفته هایش اعتماد کرد.

مصاحبه پرس تی وی با آرش صامتی پور 05 بهمن 1387

مصاحبه پرس تی وی با آرش صامتی پور

در این مصاحبه آرش صامتی پور شرح داد که چگونه طی یک مأموریت مخفیانه در ایران دستگیر شد. او سعی کرد با قرص سیانور تاریخ گذشته ای که برایش فراهم شده بود خود را بکشد. وی در حالی که محکوم به هشت سال حبس در ایران شده بود پس از چهار سال آزاد شد. او مطالب دسته اولی درباره زندگی درون یک فرقه تروریستی دارد. علی رغم این کـــه نومحافظه کاران امریکا ادعا می کنند که عراق در حال حاضر حکومت مستقلی داراست اما رهبران سیاسی عراق همواره خواستار اخراج مجاهدین از عراق هستند.

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت پنجم 29 دی 1387

خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت پنجم

بعد که آن نفر روی حرف خودش مجدداً تکیه کرد که نفر من همین الان دو پا در یک کفش کرده که می خواهم بروم من چطور او را تا سه سال دیگر نگه دارم. رهبری یک دفعه چهره اش عوض شد. به قسمت جلوی سن آمد. [ رجوی ] آستینش را بالا برد وگفت: قرارگاه اشرف کاملاً مستقل است همان طور که نوشابه سازی، نانوایی و بیمارستان دارید. سردخانه و قبرستان هم داریم. حذف فیزیکی می کنیم

مجاهدین اجازه نمی دهند فرد به جامعه بیرون فکر کند 28 دی 1387

مجاهدین اجازه نمی دهند فرد به جامعه بیرون فکر کند

سازمان خیلی حواس جمع کار می کند. یعنی یک چیزی که بحث سیاسی در آن باشد و از طرفی هم قیمتی هم برایش نداشته باشد از طرفی هم فرد با خانواده اش تماس پیدا نکند یعنی سازمان همه جانبه روی این موضوعات انرژی مکفی می گذارد که یک وقت فرد نتواند هوای جامعه عادی به ذهن اش بزند. یا در اصطلاح دیگر تشکیلاتی شان متوجه این هستند که فرد لب پر نخورد.

نامه سرگشاده به ریاست شورای اروپا 26 دی 1387

نامه سرگشاده به ریاست شورای اروپا

نظر به اینکه ما اعضاء سابق این سازمان از قربانیان بالفعل اعمال تروریستی و فرقه گرایانه این فرقه هستیم و از نزدیک شاهد فجایع و جنایات این فرقه بوده ایم، بنا بر این وظیفه نوع دوستی و انسانی خود میدانیم که جهت اطلاع اعضای شورای اروپا در راستای کمک به یک تصمیم گیری دقیق وموثر در جهت خدمت به جامعه اروپا و بشری بویژه قربانیان و اسرای در بند پادگان اشرف در کشور عراق، نظریات نوع دوستانه خود را در چارچوب قوانین دمکراتیک اتحادیه اروپا ابراز نماییم.

رهایی از سیطره ی فرقه مجاهدین 22 دی 1387

رهایی از سیطره ی فرقه مجاهدین

آقای علیرضا پژمانفر که بیش از دو دهه تحت اسارت و سیطره ی فرقه تروریستی و مخوف مجاهدین در قرارگاه اشرف بسر می برد. سرانجام با تلاش های مستمر انجمن نجات و اعضای خانواده اش و نیز همکاری و همدلی مسئولین عراقی به میهن عزیزمان ایران بازگشت. آقای علیرضا پژمانفر به علت درخواست خروج از حصارهای فیزیکی و ذهنی مجاهدین، سالها تحت فشار دار و دسته ی رجوی بود و شدیدا مورد آزار ذهنی، روانی و فیزیکی قرار داشت.

در بلاد طعمه 19 دی 1387

در بلاد طعمه

در عرض 10 ثانیه خاک قرارگاه شخم زده شد و انفجار و صدای وحشت آور آن ما را در کف سنگرها به مثال تخته ای باریک بر کف زمین میخکوب کرده بود ولی شنیدن این خبر که مریم رجوی به اروپا رفته است برایم سنگین تر از شنیدن صدای بمبهای هواپیمای B52 آمریکایی بود. نباید باور می کردیم، به بخاطر اینکه واقعیت داشت یا نداشت، بلکه بخاطر اینکه روحیه فردی خودمان را نبازیم…

خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت هیجدهم 15 دی 1387

خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت هیجدهم

. وقتی به اتاق زهرا فرمانده F مقر وارد شدم با تندی گفت: چی شده آرزو (اسم مستعارم در اشرف) گفتم: هیچی، می خواهم از اینجا بروم. گفت: کجا؟ گفتم: پیش فرزندم سعید. همینکه اسم سعید را بردم از جاش بلند شد در حالی که خیلی برافروخته شده بود سرم داد کشید و گفت: تو شرم نمی کنی در این شرایط بغرنج به فکر فرزندت هستی؟ واقعا تو پادوی رژیم شدی!!

blank
blank
blank