خاطرات مرضیه قرصی- قسمت بیست و یکم
به مرضیه در حین رفتن به خروجی گفتم: من که نمی خواهم اینجا بمانم چرا اینقدر وقت می گذارید و حرف می زنید. شما به خوبی می دانید من تصمیم خودم را گرفتم و به هیچوجه نمیخواهم در اشرف بمانم. مرضیه نیز مثل فهمیه اصرار عجیبی داشت تا مرا وادار کند در اشرف بمانم. مرضیه شخصیت جالبی داشت بیشتر برای من قابل ترحم بود حدوداً 50 سال سن داشت. رده اش شورای رهبری و همیشه در ستاد کار می کرد و امنیت مقر بود.
خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت نهم
به دنبال دستگیری مریم و تعدادی از اعضای سازمان در فرانسه در عراق رسماً گفته شد: برای خود سوزی درخواست بنویسید. این عین جمله مژگان پارسایی مسئول اول سازمان است که گفت: وقتی مریم نیست هیچ کس نباید باشد و همه باید بمیرند، اگه مریم هست باهاش هستیم، اگه نیست ما هم نیستیم! دراین خود سوزی ها، افراد تنها فریب دجالگری رجوی و زنش را خوردند وگرنه اگر خود سوزی خوب است، چرا مهدی ابریشم چی یا مژگان پارسایی حاضر نشدند خطی روی بدنشان بیفتد؟
خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت هشتم
مذاکرات به این نقطه رسید که مجاهدین همه قرارگاه های خود را تحویل آمریکاییها داده و در اشرف جمع شوند و سلاح های خود را تحویل دهند، سلاح ها را با عدد و رقم و شماره تحویل امریکایی ها گردید. همان سلاح هایی که سالیان سال با هزاران بدبختی تهیه و نگهداری کرده بودیم. مقدار قابل توجهی از ابزار و وسایل را نیز در معرض فروش گذاشتند تا مبادا توسط آمریکاییها مصادره شود.
مصاحبه با خانم بتول سلطانی – قسمت سیزدهم
رجوی عادت دارد هرازگاهی برای اینکه افراد سازمان به چیزی جز آنچه او از انها می خواهد، فکر نکنند، یک بند به انقلاب اضافه نماید و یا به اصطلاح یک فیل تازه هوا کند. و این بار این فیل تازه این بود که مردها باید انقلاب کنند و هژمونی خودشان را به زنها بدهند. یعنی در ادامه مرحله اول که زنهای شان و موضوع زن را طلاق دادند، حالا باید هژمونی خودشان را هم بدهند به این معنی که از این پس دیگر هژمونی هم ندارند. یعنی از این مقطع صفت رهبری را از مردها می گیریم و به زنها می دهیم.
خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت هفتم
یکی دو ساعت راه پیمایی کردیم و با آخرین سرعت به مقصدی نامعلوم و سرنوشتی نا مشخص می رفتیم. به تقاطعی رسیدیم، خودروهای زیادی از واحد های خودمان کنار جاده ایستاده بودند. کناریکی توقف کرده، از یکی از نفرات پرسیدم: مشکل چیه؟ گفت: کردها مسیر را بسته اند. و واحد های جلو درگیر شده اند و چند نفر کشته و زخمی دادیم. این نفرات اکثراً از یگان های پشتیبانی بودند که علم و دانش نظامی نداشتند و سن و سالشان به جنگ نمی خورد…
خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت ششم
وقتی فیلم (خاک سپاری کاک صالح) پخش شد تازه فهمیدم سازمان دوباره چه کلاهی برسرمان گذاشته است ؛ تمام ستاد فرماندهی و مسئولین رده بالای سازمان اعم از زن و مرد در فرانسه حضور دارند و ما در این بیابان زیر آتش و استتار. ندیده معلوم بود که خود مریم هم باید آنجا باشد. انگار یک سطل آب یخ روی سرمان خالی کرده بودند.
خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت بیستم
یکی از روزها فهیمه اروانی به خروجی آمد و به من گفت:” ربطی به کار نیرویی ندارم و کار اصلی من در ستاد تبلیغات است ولی آرزو می خواهم کمکت کنم”. گفتم: فهمیه تصمیم خودم را گرفتم اگر می خواهی واقعا کمکم کنی زمینه خروج مرا از قرارگاه اشرف فراهم کن”. فهمیه همان روز از ساعت 9 صبح تا 4 بعد از ظهر حرف زد و تلاش می کرد مرا مثل دفعه قبل منصرفم کند.
انقلاب و طلاق به سبک ابوفوزی
ابوفوزی گفت من بعداز5سال کار با مجاهدین خودم رایک مجاهد احساس می کنم به همین خاطرتصمیم گرفته ام که با همه چیزم یعنی دوتا اززنها و بچه هایم به شما ملحق شویم ودرقرارگاه زندگی کنیم.باگفتن این جمله برق ازچشمان بتول یوسفی ودیگر نفرات پرید آنها فکرمی کردند که منظور ابوفوزی از همه چیزیعنی طلاق زن ودرحالیکه ابوفوزی ازهمه چیز این راگرفته بود که باید با همه چیزش یعنی کلیه افراد خانواده به اشرف آمده وبا گرفتن خانه واستفاده ازامکانات رفاهی قرارگاه زندگی راحتی را شروع کند.
خوش رقصی رجوی برای آمریکاییها
بانگاهی به برگه فهمیدم که همان برگه ای است که درسازمان به ما داده بودند ودراعتراض به اینکه مسئولین سازمان به دروغ به اعضا اینگونه تفهیم کرده بودند که امضاءبرگه درحکم اقامت درعراق واشرف است ما هم همانند بسیاری ازنفرات دیگرکه ماندن دراشرف رابعد ازسرنگونی رژیم عراق وخلع سلاح سازمان توسط نیروهای ائتلاف هم یک فرصت تاریخی برای خروج مردم و ازطرف دیگر بیهوده وبه منزله هدردادان مابقی عمرمی دانستیم، ازامضاءخوداری کرده بودیم که همین توضیح رابرای فرماندهان امریکایی میدادیم. آنها ازتوضیحات ما تعجب کردند ودرپاسخ گفتند: ولی مسئولین سازمان دریادداشتی که به ما داده اند اظهار کرده اند که شما را بدلیل مخالفت باخلع سلاح واصراربه ادامه مشی مبارزه مسلحانه اخراج کرده اند وشما رادرحقیقت افراد تروریست می دانند.
ناگفته هایی از زبان آقای شمس الدین – قسمت پنجم
آقای اسماعیل شمس الدین از اعضای جدا شده از فرقه رجوی می باشند. که در مورد رابطه خود با سازمان مجاهدین موضوعاتی را مطرح می کنند.
خاطرات خانم مرضیه قرصی – قسمت نوزدهم
به پیش مرضیه غفاری که مرا تحت کنترل داشت، رفتم به او گفتم: می خواهم کمپ امریکا بروم. مرضیه گفت: تو عقل خودت را از دست دادی؟ گفتم: تصمیمم را گرفتم. او گفت: ببین آرزو (اسم مستعارم در اشرف) من هم بچه ام را اینجا آوردم تو هم می توانی فرزندت را به اشرف بیاری. چرا می روی؟ مرضیه سعی کرد با حرفهایش مرا از تصمیمی که گرفتم منصرف سازد. به مرضیه گفتم: من مثل تو نیستم. تحمل اینجا را ندارم به هر طریقی و ترتیبی باید از اشرف بروم.
خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت پنجم
بعد که آن نفر روی حرف خودش مجدداً تکیه کرد که نفر من همین الان دو پا در یک کفش کرده که می خواهم بروم من چطور او را تا سه سال دیگر نگه دارم. رهبری یک دفعه چهره اش عوض شد. به قسمت جلوی سن آمد. [ رجوی ] آستینش را بالا برد وگفت: قرارگاه اشرف کاملاً مستقل است همان طور که نوشابه سازی، نانوایی و بیمارستان دارید. سردخانه و قبرستان هم داریم. حذف فیزیکی می کنیم