نامه شمس الله نوری به فرزندش حمید رضا نوری در کمپ مانز مجاهدین
حمید رضا پسرم سلام احوالت چطور است؟ خبرداری تا حالا چند تا نامه برایت نوشته ام؟ نه با من تماس می گیری و نه جواب نامه هایم را می دهی. نمی خواهی پدر پیرت را خوشحال کنی؟ بار ها در نامه هایم گفته ام و باز هم می گویم نصیحت پدرت را گوش کن. چشمانت […]
نامه مهین نجفی به برادرش محمد جعفر نجفی در کمپ اشرف ۳
برادرم محمد جعفر سلام امیدوارم روزگار به کامت باشد. این روزها دلم برای زمانی که با هم بودیم خیلی تنگ شده است و این نامه را برای تو نوشتم. محمد جعفر نمی دانم اصلا به خودت فکر می کنی یا بی خیال خودت شدی؟! محمد جعفر مراقب خودت باش خانواده ات می خواهند تو را […]
نامه حسن زنگنه به برادرش رضا زنگنه در کمپ اشرف ۳
رضا جان سلام خوبی؟ قبلا آن قدر رابطه مان خوب بود که هنوز هم حس می کنم کنارم هستی. چندین سال از دوری تو گذشت و همچنان در یاد و خاطرم هستی. در قلبم هستی. خبر دارم در کمپ زندگی می کنی ولی خبر از وضعیت خودت ندارم. آنقدر دلتنگت هستم که دلم می خواهد […]
نامه عبدالحسین یگانه به خواهرش طیبه یگانه در کمپ مانز مجاهدین
طیبه سلام نمی دانم از کجا شروع کنم! خواهری دارم که چندین سال است ما را رها کرده و رفته و تماسی با من و خانواده اش نمی گیرد. مگر می شود برادر خواهرش را فراموش کند و بالعکس! طیبه جان می دانم در کمپ بسته ای زندگی می کنی. کمپی که دور تا دور […]
نامه محمد رضا فروغی به برادرش مصطفی فروغی در کمپ آلبانی
مصطفی جان سلام حالت چطوره؟ در چه حالی؟ از راه دور رویت را می بوسم. در نامه های قبلی به شما گفتم حرفها با شما دارم. برای من سئوال شده در کمپ دور افتاده مجاهدین چکار می کنی؟ می دانی اگر به تحصیلت در خارج ادامه می دادی الان کجا قرار گرفته بودی. ترک تحصیل […]
نامه مادر مصطفی قائدی به فرزندش در کمپ آلبانی
مصطفی جان سلام پسرم امیدوارم امسال آخرین سالی باشد که در غربت بسر می بری. قرار بود بعد از اتمام تحصیلت در دانشگاه در کنار من باشی اما افسوس که فریبت دادند و چندین سال از من دور شدی. همیشه با خودم می گویم خدایا چه آرزوهایی برای فرزندم داشتم! آدمهای از خدا بی خبر […]
نامه محمد قاسمی به دخترش شکوه قاسمی در کمپ آلبانی
دخترم شکوه سلام شکوه جان خوبی بابا؟! احساس می کنم همین دیروز بود گفتی می روم ترکیه برای ادامه تحصیل و زود بر می گردم. شکوه جان. می دانی چند سال از آن روزها می گذرد؟ الان چندین سال است از پدر و مادرت دور شده ای با گذشت زمان و در نبود تو درد […]
درد دل برادرانه با برادرم حمید رضا نوری در کمپ مجاهدین خلق
حمید رضا سلام . حالت چطور است. سال خوبی داشته باشی. چندین سال است شما را ندیدم و شما هم تماسی با من و خانواده ات نداشته ای. زمانی که در عراق بودی چندین بار به عراق سفر کردم و در کنار پادگان اشرف در عراق شما را صدا می زدم. می خواستم شما را […]
پیام نوروزی محمد زنگنه به برادرش رضا زنگنه در کمپ آلبانی
رضا جان سلام سال نو بر شما مبارک باد سال خوبی داشته باشید . به دلم افتاده که امسال سال رهایی شما از سازمان مجاهدین خلق است. امیدوارم این اتقاق خوب برای شما رُخ دهد. چندین سال است همدیگر را ندیدیم. کمی به فکر خانواده ات باش. سر سفره هفت سین دعا کردیم که بتوانی […]
پیام نوروزی سعید فیروزی برای دوستان قدیمی اش در کمپ مانز
سلام بر دوستان قدیمی سال جدید را به همه شما تبریک می گویم. من سعید فیروزی هستم. شاید اسم من را شنیده باشید و خیلی از شما من را بشناسید. چندین سال از عمرم را در پادگان اشرف گذراندم. چند سال از عمرم با کابوس نشست های تحقیر کننده گذشت. تا جایی که دیگر تحمل […]
پیام نوروزی طاها حسینی به ساکنان کمپ مانز
سلام دوستان من طاها حسینی هستم. فرا رسیدن سال 1404 را به همه شما تبریک می گویم. شاید بعضی از شما من را بشناسید. من در سال 1383 بعد از کلی درد و رنج توانستم خودم را از تشکیلات مجاهدین خلق نجات بدهم. بعد از این که نجات پیدا کردم، زندگی ام دوباره آغاز شد. […]
پیام نوروزی فاضل فرهادی به دوستان قدیمی اش در کمپ مانز
سلام بر دوستان قدیمی من فاضل فرهادی هستم. سال جدید را به شما تبریک می گویم. چندین سال رجوی و سرانش مرا با فریب در پادگان اشرف در عراق نگه داشته بودند. مرا سرکوب و شکنجه روحی می دادند. در پادگان اشرف در عراق تصمیم گرفتم اُردوی رجوی را ترک کنم و این کار را […]