پنجشنبه, ۱۳ آذر , ۱۴۰۴
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و دوم 12 آذر 1404
بازجویی نرم مادرانه

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و دوم

گفت‌وگوی نه‌چندان بی‌خطر با پروین چند روز بعد از نشست معروف “پاسدار فتحی”، من را صدا زدند. به جای اتاق جلسات، این‌بار رفتم به ساختمان غذاخوری، جایی که برای ملاقات‌های خاص سفره پهن می‌کردند. غذا آماده بود. بشقاب برنج با زرشک و تکه‌ای مرغ که نشانه‌ای روشن بود: اینجا قرار است کسی را “باز” کنند، […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و یکم 28 آبان 1404
قصه علیرضا میر باقری (بخش دو)– تصمیم، تزلزل، و خنجرهایی از پشت

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و یکم

یغمایی در قسمت قبل خاطراتش، قصه علیرضا میر‌باقری را شروع کرد. وقتی گفتم می‌خواهم جدا شوم، انگار زمین زیر پای فرماندهان لرزید. دیگر خبری از تشویق و لبخند نبود. آنچه در پی آمد، لایه‌هایی بود از تهدید، نرمیِ فریبنده، و فرو رفتن آرام در باتلاق وفاداری ساختگی. اولین کسی که مقابلم ایستاد، جمال ناطقی بود. […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصتم 26 آبان 1404
قصه علیرضا میر‌باقری (بخش یک) – آغازی بر داستان جدایی امیر

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصتم

کمی بعد از آن‌ که در مرکز جدید در اشرف مستقر شدیم، تقسیم مسئولیت بین واحدهای مختلف پایگاه انجام گرفت. واحد ما مسئولیت راه‌اندازی یک باغچه‌ بزرگ برای پرورش سبزی‌های مورد استفاده در آشپزی ایرانی را بر عهده گرفت؛ از جمله نعناع، ریحان، جعفری و تره. گروه علیرضا میر‌باقری که من هم عضو آن بودم، […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و نهم 14 آبان 1404
بهای آزادی خواهی

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و نهم

در قسمت قبل امیر یغمایی از پروسه خلع سلاح در قرارگاه مجاهدین خلق گفت. حنیف کفایی – همتای کودک سربازی از سوئد تغییری دیگر که در یگان ما رخ داد، ورود فردی تازه‌وارد به نام حنیف کفایی بود؛ یک “بچه مجاهد” ایرانی‌تبار که به‌ تازگی از سوئد آمده بود و زیر نظر فرمانده پیشین من، […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و هشتم 23 مهر 1404
بازگشت به اشرف - خداحافظی با سلاح

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و هشتم

در قسمت قبل امیر یغمایی از خلع سلاح شدن مجاهدین چنین گفت: سر میز شام، روی صفحه‌ی تلویزیون، چهره‌ رهبر سازمان ظاهر شد. گفت: “تصمیم سختی گرفتم. بین سلاح و نیرو، نیرو را انتخاب کردم.” یعنی ما دیگر نیروی مسلح نبودیم. ماه‌های بعدی را در پایگاه علوی گذراندیم. آنجا تمام وسایلی را که هنوز ارزشی […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و هفتم 16 مهر 1404
آمریکا دیگر تهدید نیست-- می‌توانید از سوراخ‌هایتان بیرون بیایید

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و هفتم

شبی صدای ممتد هواپیماهای جنگی خواب را از چشمانمان ربود. برخلاف همیشه که هواپیماها از بالای سرمان عبور می‌کردند و می‌رفتند، آن شب انگار که بر فراز ما چرخ می‌زدند، گویی زیر نظر گرفته شده بودیم. روز بعد علتش را فهمیدیم: آمریکایی‌ها به ما رسیده بودند. ژنرال ارشد ارتش ایالات متحده وارد کمپ اشرف شده […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و ششم 30 شهریور 1404

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و ششم

امیر یغمایی در قسمت قبل خاطراتش گفت: شب‌ها بمباران بغداد ادامه داشت. از رادیو می‌شنیدیم که آمریکایی‌ها در حال پیشروی هستند و به سمت پایتخت می‌آیند. فضایی از نگرانی در بین ما حاکم بود که در صورت مواجهه با نیروهای ائتلاف باید چه رفتاری داشته باشیم. هوا کمی بهتر شده بود. نه از نظر دما، […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و پنجم 24 شهریور 1404

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و پنجم

شب‌ها بمباران بغداد ادامه داشت. از رادیو می‌شنیدیم که آمریکایی‌ها در حال پیشروی هستند و به سمت پایتخت می‌آیند. فضایی از نگرانی در بین ما حاکم بود که در صورت مواجهه با نیروهای ائتلاف باید چه رفتاری داشته باشیم. هیچ رهبری متمرکزی در سازمان مجاهدین وجود نداشت که سیاستی واحد در قبال آمریکایی‌ها اتخاذ کند. […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و سوم 08 شهریور 1404

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و سوم

دی‌ماه ۲۰۰۲ بود. ماه‌های داغ تابستان عراق جای خود را به سرمای خشک و سوزناک زمستان بیابانی داده بود. پیش از آمدنم به عراق، هیچ‌گاه تصور نمی‌کردم اینجا این‌قدر سرد بشود. وقتی نام عراق می‌آمد، فقط گرمای طاقت‌فرسایش به ذهن می‌رسید. اما زمستانش نیز همان‌قدر بی‌رحم و استخوان‌سوز بود. هوا بندرت به زیر صفر می‌رسید، […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و دوم 28 مرداد 1404

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و دوم

امیر یغمایی در قسمت قبل خاطراتش از ماجرای یک فرار باور نکردنی می گوید که سازمان در شوک فرو برده بود. اکتبر ۲۰۰۲، من در پارکینگ خودروهای زرهی در پایگاه علوی مشغول به کار بودم. خورشید بی‌رحمانه بر صورتم می‌تابید و احساس می‌کردم که دیگر زنده نیستم؛ همچون مرده‌ای متحرک. هیچ امیدی در وجودم نمانده […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و یکم 22 مرداد 1404

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و یکم

امیر یغمایی در قسمت قبل خاطرات خود چنین می گوید: شب‌هایی که برای نگهبانی به کیوسک های‌ نگهبانی در اطراف علوی می‌رفتیم، تنها می‌شدم و افکار خودکشی به سراغم می‌آمد. یک شب در دل تاریکی، با کلاشم ور می‌رفتم و به فکر فرو رفتم… ماه‌های طاقت‌فرسا، گرم و خسته‌کننده‌ای در پیش بود. روزی که در […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاهم 08 مرداد 1404

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاهم

وقتی به کمپ علوی برگشتیم، دیگر آن بهشت سابق نبود. تپه‌ها دیگر آن جلوه زیبا را نداشتند و دره‌ها دیگر سرسبز و باطراوت نبودند. همه بچه‌های مجاهدین(نوجوانان) باید وسایل‌شان را جمع می‌کردند و میان دیگر بخش‌های کمپ علوی، در کنار سایر اعضای مجاهدین، مجدداً سازماندهی می‌شدند. دوران خوش تابستان به پایان رسیده بود، هرچند تا […]

blank
blank
blank