چرا رجوی مرا به زندان خودش و ابوغریب انداخت – قسمت پایانی
حمید دهدار حسنی در قسمت قبل خاطراتش از قبول سازمان برای جدایی گفت. او چنین گفت: مسئول مجاهدین گفت ما شما را به عراقی ها تحویل می دهیم و قرار شد تا آنها خودشان شما را تا لب مرز ایران ببرند. من به او گفتم می دانید که اگر به ایران برسم احتمالا دستگیر و […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و پنجم
شبها بمباران بغداد ادامه داشت. از رادیو میشنیدیم که آمریکاییها در حال پیشروی هستند و به سمت پایتخت میآیند. فضایی از نگرانی در بین ما حاکم بود که در صورت مواجهه با نیروهای ائتلاف باید چه رفتاری داشته باشیم. هیچ رهبری متمرکزی در سازمان مجاهدین وجود نداشت که سیاستی واحد در قبال آمریکاییها اتخاذ کند. […]
داستان آشنایی و جدایی من از مجاهدین خلق – قسمت سوم
علی اکرامی در قسمت قبل خاطراتش گفته که مسعود رجوی رهبر ریاکار سازمان با استفاده از شرایط و جو جوشان جامعه و عدم شناخت نسل جوان نسبت به ماهیتش و با استفاده از توانمندی های شیطانی اش در سخنرانی های آتشین، قلب و روح و روان برخی از جوانان را به تسخیر خود در آورد […]
چرا رجوی مرا به زندان خود و بعد ابوغریب فرستاد – قسمت چهارم
حمید دهدار در قسمت قبل از صحبت کردن با خانواده گفت و گفت که بعد از بیرون آمدن از اتاق تلفن چنان انرژی و توان گرفته بودم که بلافاصله نامه ای به مسئول یگانم که آن موقع محسن نیکامی (کمال) بود نوشته و در آن صراحتا گفتم که از این تاریخ به بعد حاضر به […]
داستان آشنایی و جدایی من از مجاهدین خلق – قسمت دوم
در قسمت قبل گفتم که با انتخاب مجاهدین خلق به سراب رسیدم. آنها از صداقت و جسارت و اعتماد من و نسل همانند من بیشترین سو استفاده ها را کردند. من از ایدئولوژی و طرز برداشت آنها از اسلام اطلاعی نداشتم، ولی به دلیل اظهار به اسلامی بودن عقایدشان و شجاعت و از جان گذشتگی […]
چرا رجوی مرا به زندان خود و بعد ابوغریب فرستاد – قسمت سوم
در قسمت قبل گفتم که بعد از خروج از اتاق تلفن حال و هوای دیگری داشتم. احساس کردم به کوهی بزرگ تکیه کردم چنان از خانواده ام توان و انرژی گرفتم که احساس کردم همان نیروی محرکه قوی در من ایجاد شده که می توانم به راحتی همه موانع ذهنی و عینی را کنار بزنم […]
چرا رجوی مرا به زندان خود و بعد ابوغریب فرستاد – قسمت دوم
همانطور که در قسمت قبل گفتم، علاوه بر تصویروحشتناکی که رجوی از دنیای بیرون از تشکیلات برای ما درست کرده بود از طرف دیگرهم شدیدترین برخوردها را برای افراد خواهان جدایی در دستورکارش قرار داده بود که واقعا برای ما بسیار رعب انگیز بود. او همه اعضا را در یک وضعیت بلاتکلیفی و بن بست […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و چهارم
در قسمت قبل درباره فشارهای روحی و جسمی شدیدی گفتیم که بعد از اعلام تصمیم به جدایی بر امیر اعمال شد. چند روز بعد دوباره به پایگاه خودمان، بنیاد علوی، برگشتیم. وقتی رسیدیم، به من اطلاع دادند که بار دیگر قرار است منتقل شوم. اینبار به پایگاه شماره ۱۱ در همان کمپ علوی. برای من […]
چرا رجوی مرا به زندان خود و بعد ابوغریب فرستاد – قسمت اول
اواخر تیرماه سال 1380 بود که طی نامه ای به مسئولین تشکیلات گروه رجوی اعلام کردم دیگر حاضر به ماندن در تشکیلات شما نیستم و می خواهم بدنبال زندگی خودم بروم. چرا من که زمانی با عشق و اعتقاد هوادار این گروه شده و در سال 66 هم با تحمل سختی زیاد و با ریسک […]
خاطراتی خواندنی از سرتیم حفاظت مسعود رجوی
چاپ چهارم کتاب “تهران تا تیرانا”؛ خاطرات مسعود خدابنده از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق و سرتیم حفاظت مسعود و مریم رجوی، با تدوین محمدجعفر بگلو، توسط انتشارات شهید کاظمی راهی بازار نشر شد. سازمان مجاهدین خلق ایران که امروزه با عنوان “منافقین” شناخته میشود، در حافظه تاریخی ایرانیان یادآور جنایت، ترور، خیانت و وطنفروشی […]
خاطره ای از محسن قجر عضدانلو برادر مریم قجر
خبری خواندم مبنی بر اینکه محسن قجر عضدانلو برادر مریم قجر فوت کرده است و یاد خاطراتی از او افتادم. دورانی که در پادگان اشرف در عراق بودم برادر مریم قجر با شورایی ها به عراق می آمد و با شورایی ها به مقر ها سر می زدند که روحیه باصطلاح ارتش آزادی بخش را […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت چهل و نهم
نوامبر ۲۰۰۱، پس از چهار ماه ترسناک پر از تهدید، ضرب و شتم، تهمت، اتهامات و انزوای مطلق، (نشستهای طعمه) بالاخره پایگاههای مختلف شروع به جمعآوری وسایل کردند و یکییکی به سمت پایگاههای مرزی خود بازگشتند. این دوره سختترین آزمونی بود که از سر گذرانده بودیم، اما از آن جان سالم به در بردیم. البته […]