خاطرات رضا گوران عضو پیشین مجاهدین خلق – قسمت سوم
در دوران بازداشت، ما نه نفر با هم گفتوگوی مفصلی داشتیم. به این نتیجه رسیدیم که با درخواست یا اعتراض، نمیتوان از دست فرقه رها شد و از آن جهنم بیرون رفت. گفتیم: “گذشت زمان به ما ایرانیان آموخته دستی را که نمیتوانی قطع کنی، باید ببوسی تا زمان مناسب برسد.” تصمیم گرفتیم نقش بازی […]
خاطرات رضا گوران عضو پیشین مجاهدین خلق – قسمت دوم
رضا گوران در قسمت قبل خاطراتش چنین می گوید: نامه را تحویل دادیم. چند روز سکوت بود و کسی حرفی نزد. با پیگیریهای مکرر، بالاخره اعلام شد نشستی برگزار میشود تا دربارهٔ ما تصمیم بگیرند. نشست در سالن غذاخوری بود؛ صد نفر یا بیشتر را جمع کردند. حسین فضلی جلسه را اداره میکرد… وقتی حسین […]
خاطرات رضا گوران عضو پیشین مجاهدین خلق- قسمت اول
از همان روزی که پا به تشکیلات گذاشتم، در دل حس عجیبی داشتم؛ چیزی میان تردید و وحشت. فضا سرد بود، رفتارها تصنعی و لبخندها بیروح. وعدههایی که شنیده بودم، هیچکدام رنگ واقعیت نداشت. در اولین جلسه گفتوگو در بغداد، حسین فضلی و فائزه حصاری معروف به خواهر حشمت، حرفهایی از این دست زدند: “ما […]
روایت زینب حسین نژاد از تفکیک جنسیتی و ممنوعیت عشق در مجاهدین خلق
زمستان سال 1374 حدود هفده سال داشتم که از قسمت پذیرش ترخیص و به یگانهای ارتش منتقل شدم. آن زمان لشکرها و مراکز ارتش مختلط بود، فقط اتاق های کار، خوابگاه، ورزش، فاصله میزهای غذاخوری، ردیف صندلی کلاس ها و جلسات اما، تفکیک جنسیتی داشت. بعد از مدتی شاید فقط چند ماه بود، که تمام […]
خاطرات تلخ آبان ماه ۱۳۶۴
آبان ماه هر سال ناخودآگاه به یاد تصمیم اشتباهم می افتم که سالها مرا از زندگی عقب انداخت. آبان ماهی که با پای خودم وارد چاه ویل تشکیلات رجوی شدم. من از سال 1363 از طریق تلفن به سرپل سازمان وصل شدم. آبان سال 1364 از طریق مرز زاهدان توسط قاچاقچی در پاکستان به سازمان […]
اشرف پادگان نبود؛ زندان بود
پادگان اشرف، پادگان نظامی نبود یک زندان بزرگ بود. سال 1375 از مقر ما یک نفر شبانه اقدام به فرار کرد. همان نیمه شب در مقر بیدار باش زدند و همه را در سالن غذا خوری جمع کردند. ما که آن زمان از چیزی خبر نداشتیم، فکر می کردیم جنگ شده و یا زلزله در […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و نهم
در قسمت قبل امیر یغمایی از پروسه خلع سلاح در قرارگاه مجاهدین خلق گفت. حنیف کفایی – همتای کودک سربازی از سوئد تغییری دیگر که در یگان ما رخ داد، ورود فردی تازهوارد به نام حنیف کفایی بود؛ یک “بچه مجاهد” ایرانیتبار که به تازگی از سوئد آمده بود و زیر نظر فرمانده پیشین من، […]
خفقان حاکم بر تشکیلات رجوی
مدتی من به خاطر طراحی روی گچ و رنگ آمیزی با محمد محتشم در مناسبت های سازمان همکاری میکردم. محمد از لرستان بود. او سابق بر این فرمانده بود ولی بعد از کشته شدن زنش در عملیات فروغ کمی در خود بود و از مسئولین سازمان فاصله گرفته بود و سازمان هم همیشه او را […]
پاسخ رجوی به اعضای خواهان جدایی – قسمت پایانی
بدنبال افزایش مخالفت ها با خط و خطوط و استراتژی اتخاذ شده از طرف رجوی و پوچ و دروغ بودن وعده های سرنگونی و بن بستی که بعد از آتش بس در جنگ ایران و عراق از سال 67 در اذهان نیروها بوجود آمد و تعداد اعضای خواهان جدایی از تشکیلات افزایش پیدا کرده بود، […]
دزدی سازمان مجاهدین از مردم و ارتش عراق
در زمان بمباران کشور عراق توسط آمریکا و هم پیمانانشان، اوضاع عراق به شدت به هم ریخته و آشفته شده بود. هیچ امنیتی وجود نداشت و هرج و مرج همه جا را گرفته بود. ارتش عراق که عملاً شکست خورده بود، از هم پاشیده بود. ماشین ها و ادوات نظامی در جا به جای جاده […]
به خاطر ۱۰۰ دینار سوژه نشست شدم
در پادگان اشرف گاه به گاه، کمدهای شخصی نیروها را بازرسی می کردند. و این مسئله را به شکلی پنهانی و در زمانی انجام می دادند که فرد حضور نداشت. به طور مثال نیرو را به بهانه ای به مقر دیگری می فرستادند و سپس با خیال راحت کمد او را وارسی می کردند. درواقع […]
روایت حمید آتابای از اسارت به دست نیروهای مجاهدین خلق
بیستویکم مهرماه سال ۱۳۶۶، بعد از ناهار، به درخواست دو تا از دوستانم که همخدمت بودیم، قرار شد یک روز زودتر به منطقه برگردیم. مرخصی آنها دو روز دیگر تمام میشد، اما مرخصی من تا بیستوچهارم ادامه داشت. نمیدانستم این تصمیم ساده، قرار است سرنوشت مرا برای همیشه تغییر دهد. به ترمینال رفتم، بلیت اتوبوس […]