خاطرات رضا گوران عضو پیشین مجاهدین خلق- قسمت اول

از همان روزی که پا به تشکیلات گذاشتم، در دل حس عجیبی داشتم؛ چیزی میان تردید و وحشت. فضا سرد بود، رفتارها تصنعی و لبخندها بی‌روح. وعده‌هایی که شنیده بودم، هیچ‌کدام رنگ واقعیت نداشت. در اولین جلسه گفت‌وگو در بغداد، حسین فضلی و فائزه حصاری معروف به خواهر حشمت، حرف‌هایی از این دست زدند: “ما […]

از همان روزی که پا به تشکیلات گذاشتم، در دل حس عجیبی داشتم؛ چیزی میان تردید و وحشت. فضا سرد بود، رفتارها تصنعی و لبخندها بی‌روح. وعده‌هایی که شنیده بودم، هیچ‌کدام رنگ واقعیت نداشت.

در اولین جلسه گفت‌وگو در بغداد، حسین فضلی و فائزه حصاری معروف به خواهر حشمت، حرف‌هایی از این دست زدند: “ما برای رهایی خلق قهرمان می‌جنگیم، برای هدفی انسانی، برای مبارزه با ظلم… برای جامعه بی طبقه توحیدی، سر در سازمان فدا و صداقت است ….”
اما خیلی زود دریافتم همه‌چیز دروغ و حقه بازی و شیادی است. دیوارها بلند، سیم‌های خاردار و خاکریزها تا دور دست کشیده شده بود. خندق‌های اطراف قرارگاه اشرف یاد جنگ را زنده می‌کرد. مردم آن‌جا بیشتر شبیه زندانی‌ها بودند تا انقلابیون؛ نگاهشان خسته و ناامید بود. زنانی با چهره‌های شکسته و آثار آفتاب، روسری‌هایی محکم و لباس‌های نظامی بودند، چهره‌هایی بی‌روح که تازه‌وارد را می‌ترساندند.

هر چه بیشتر در تشکیلات فرو می‌رفتم، بیشتر می‌فهمیدم آزادی آن‌جا معنی ندارد. کسی حق اعتراض یا تفکر آزاد نداشت. هر سوال یا اعتراضی را با برچسب “نفوذی رژیم” یا “مأمور” پاسخ می‌دادند و می‌گفتند: “تو قرارداد امضا کرده‌ای؛ حق اعتراض نداری.” با ایجاد رعب و وحشت، همه را ساکت کرده بودند؛ بعضی را شبانه می‌بردند و دیگر برنمی‌گشتند ، می‌گفتند “رفته مأموریت”، اما همه می‌دانستند آن مأموریت به زندان و شکنجه ختم می‌شود.

من با بسیاری از تازه‌واردها آشنا شدم و هرکدام داستان فریب‌ خوردن خود را تعریف می‌کردند. آن‌ها از ایران و کشورهای حاشیه خلیج فارس تا ترکیه، اوکراین و اروپا آمده بودند. چند نفر از ترکیه آمده بودند به امید کار در شرکتی که می‌گفتند مهندسان ایرانی اداره‌اش می‌کنند و قرار بود سه تا چهار هزار دلار در ماه حقوق بگیرند. عده‌ای از ایران آمده بودند با خیال تفریح ، می‌گفتند جایی هست با حوض و دختران و مشروبات ، اما وقتی وارد شدند، ملبس به یونیفرم نظامی شده بودند و از این بابت رنج می‌بردند. عده‌ای دیگر هم آمده بودند برای گرفتن اقامت اروپا، چون گفته بودند سازمان کمک خواهد کرد.

سه نفر از ایلام را آورده بودند که بعدها فهمیدند قاچاقچی‌ای به نام “شاه مراد” هر کدامشان را به مبلغ ۴۰ هزار تومان فروخته است. دو نوجوان چهارده و پانزده ساله هم بودند که با وعدهٔ درس در سوئد از راه عراق آورده شده بودند.

در میان بیش از صد تازه‌وارد، چند زندانی سیاسی هم بودند سپهر و همسرش، عبدالله، جواد و محمود ، که در ایران با هم هم‌بند و رفیق بودند و هرکدام بین هفت تا ده سال زندان کشیده بودند. پس از پیوستن به سازمان، آن‌ها از رفتارهای زشت و تحقیرآمیز شکایت داشتند و پشیمانی‌شان را آشکار می‌کردند.

یکی از آن‌ها، محمود زندانی سیاسی با چشمان سبز آبی و قد حدود ۱۷۰ سانتی‌متر از توهین‌ها و تحقیرهایی که در جلسات تفتیش عقاید عملیات جاری به او می‌شد به ستوه آمد. مسئولان مدام طعنه می‌زدند: “چرا اعدام نشدی؟ حتماً تیر خلاص زدی… لابد خیانت کردی که زنده‌ای…” محمود یک روز جلوی سالن غذاخوری، کنار تانکر نفت، نفت را روی خودش ریخت و خودسوزی کرد. من لحظهٔ وقوع را ندیدم، اما خیلی‌ها شاهد بودند و من فقط جایی که خودش را آتش زده بود، دیدم.

واقعیت این است که به‌جز عده‌ای کم، تقریباً همه ناراضی و پشیمان بودند. ما در وضعیتی گرفتار شده بودیم که نه راه بازگشت داشتیم و نه راه فرار؛ ماندیم، سوختیم و تحمل کردیم.

من، کمال و علی همراه چند نفر دیگر، دلایل‌مان برای خروج را روی کاغذ نوشتیم. فاکت‌به‌فاکت از ورودمان به تشکیلات توضیح دادیم: انحصارطلبی، “مجاهدسازی” افراد، دروغ‌ها و حقه‌بازی‌ها، رفتارهای بسیار ناپسند و فضای آلوده به فساد هم نسبت به تازه‌واردها و هم مسئولین. در پایان نوشتیم که اگر این “مبارزه” معنایش چنین باشد، ما آن را نمی‌خواهیم؛ و هر “قرارداد” یا “امضایی” که با سازمان داشته‌ایم از آن لحظه باطل است. حتی نوشتیم که اگر خدای ایران زمین هم همان صفات را داشته باشد، عقد با او هم قابل ابطال است.
نامه را تحویل دادیم. چند روز سکوت بود و کسی حرفی نزد. با پیگیری‌های مکرر، بالاخره اعلام شد نشستی برگزار می‌شود تا دربارهٔ ما تصمیم بگیرند. نشست در سالن غذاخوری بود؛ صد نفر یا بیشتر را جمع کردند. حسین فضلی جلسه را اداره می‌کرد و چهره‌اش از خشم می‌لرزید. من برخاستم و از روی نوشته‌ام یکی‌یکی فاکت‌ها را خواندم و گفتم تشکیلات گروگان‌گیر، انحصارطلب، فریبکار، “مجاهدساز”، مزدور صدام، دروغگو و فاسد است. گفتم وقتی کسی اعتراض می‌کند، به او قرارداد و امضا نشان می‌دهند و می‌گویند که حق و حقوقی نداری؛ باید بسازی و بسوزی.

اعتراض‌هایم را این‌طور مطرح کردم: ” مسئولین با زور و تهدید، کمال که چریک فدایی بود ، را وادار کردند نامه‌ای علیه رهبر و سازمانش بنویسد. رضا، نصیر و حیدر را تشکیلات به قیمت ۱۲۰ هزار تومان خریده بود؛ آن‌ها خواستار رهایی بودند، اما با زور نگهشان داشته بودند و حتی با سلاح تهدید به قتل شدند. آوردنِ افراد از ایران با دروغ و فریب زیاد اتفاق می‌افتاد.”

اشاره کردم به داستان آموزش کلت توسط آن فرمانده ناپاک و دیگر رفتارهای زشت و شناخته‌شده‌اش که همه در جریان بودند. گفتم به‌جای پی‌گیری برخی موارد، مرا بازداشت کردند و تحت فشار گذاشتند تا “اشتباه‌نامه” بنویسم؛ من آن نامه را ننوشتم، اما تحت تهدید شدید بودم.

در پایان بیانیهٔ جدایی و برائت از تشکیلات را خواندیم و دوباره تأکید کردم که قراردادها از آن لحظه باطل است. وقتی داشتم گزارش را می‌خواندم، مسئولین و فرماندهان با سروصدا و بهانه‌گیری سعی کردند مانع شوند تا صدای مرا نشنوند. واضح بود که غافلگیر شده‌اند؛ وگرنه اجازه نمی‌دادند کار به اینجا برسد. حسین فضلی ناگهان برافروخت و فریاد زد: “بچه‌ها، کی دست کی را رو می‌کند؟!” همان کسانی که او “بچه‌ها” می‌خواند ، مسئولین و فرماندهان ، با صدای بلند جواب دادند: “دشمن، دست دشمن را رو می‌کند.” سپس او با انگشت به من اشاره کرد و با لحن تند گفت: “بگیریدش؛ این دشمن است؛ پاسدار خمینی است!”

ادامه دارد

رضا گوران

توضیح انجمن نجات:
رضا گوران عضو پیشین مجاهدین خلق با نام اصلی علی بخش آفریدنده در دهه هفتاد جذب تشکیلات مجاهدین خلق شد. او متولد 1347 در یکی از روستاهای استان کرمانشاه است. پس از ورود به تشکیلات، نخست نام او را حیدر بخشاینده گذاشتند اما پس از گذران دوران بازجویی و شکنجه در زندان‌های مجاهدین خلق باردیگر نام او تغییر یافت. رضا گوران به دلیل انتقاد به ساختار انحصار طلب مجاهدین برای مدتی طولانی متحمل سرکوب و شکنجه شد. پس از تحمل سالهای انفرادی و شکنجه که به اصطلاح “صفر صفر” شده بود، نام تازه رضا گوران را برای او برگزیدند. رضا گوران در پی از سالها تلاش برای ترک تشکیلات، در سال 2003 پس از حمله آمریکا به عراق موفق به فرار از تشکیلات شد و پس از گذراندن دوران اقامت در کمپ آمریکایی‌ها موسوم به تیف به اروپا مهاجرت کرد. او اکنون در کشور نروژ ساکن است. گوران در سال 1393 اقدام به انتشار خاطرات خود از دوران اسارتش در تشکیلات مجاهدین خلق کرد. عنوان این کتاب “میان دو دنیا، خاطراتی از سه سال اسارتم در سلول‌های انفرادی قرارگاه اشرف”، است. او همچنین بخش هایی از این خاطرات را در حساب کاربری خود در شبکه اجتماعی فیس بوک منتشر کرده است که به تدریج در وب‌سایت انجمن نجات درج می‌شود. در این خاطرات، رضا گوران به شرح دقیق و پرجزئیات فرایند سرکوب اعضای منتقد و کسانی که خواستار ترک تشکیلات هستند و به طور خاص شخص خود، می‌پردازد.