تئوری انقلاب ایدئولوژیک مریم – قسمت هفدهم

تئوری انقلاب ایدئولوژیک مریم – قسمت شانزدهم

آغاز سرکوب همگانی

نشستهای «حوض»

مؤسسین دوم ارتش آزادیبخش رجوی، مشت آهنین و ده سال تضمین

فضای عمومی محور یکم بسیار محفلی و متناقض شده بود و می رفت که باز هم بدتر شود. بنظر می رسید درخواست های متعددی برای جدایی از سازمان و یا رفتن به خارج جهت فعالیت در کنار مریم به مسعود رسیده باشد، به همین علت، بخشنامه ای از سوی وی به همه مجاهدین ابلاغ شد مبنی بر اینکه از این پس همه افراد موظف هستند طبق ضوابط جدید ارتش آزادیبخش، گزارشات تشکیلاتی خود را به فرمانده مستقیم خود ارائه دهند و کسی مجاز نیست آنرا برای رهبری بفرستد، همانطور که در تمامی ادارات و احزاب جهان همین ضوابط حاکم است و هیچکس مستقیم برای فرماندهان بالاتر گزارش و نامه نمی فرستد و سلسله مراتب رعایت می شود.

(مسعود هیچگاه و در هیچ مقطعی شرح نداد که آیا در دیگر احزاب و سازمان ها نیز کسی را به زور وادار به پذیرش انقلاب ایدئولوژیک می کنند؟ و آیا جلوی تماس تلفنی و حضوری اعضای خود با خانواده و بستگان شان را می گیرند؟ و آیا رابطه های شخص با مسئولین آن سازمان ها و احزاب ایدئولوژیک است یا تشکیلاتی؟ و آیا هر دو طرف مجاز هستند به همدیگر انتقاد کنند یا خیر؟ در واقع مسعود با این بخشنامه می خواست جلوی ریزش نیروها را بگیرد چون یقین داشت که افراد در برابر جمع موجود در بخش های مختلف، احساس شرم دارند و دوست ندارند اطرافیان آنها بدانند که وی تصمیم به جدایی دارد، چون این مسئله یک حس خیانت را در فرد ایجاد می کرد. ضمناً گزارش به مسئول مستقیم برای جداشدن، یک احساس ترس برای نویسنده بوجود می آورد که مبادا با وی برخورد شدید کنند. به همین خاطر افراد ترجیح می دادند نامه های درخواست جدایی از سازمان را مستقیم برای مسعود بنویسند و مسئله را در خفا به پایان ببرند. با این آگاهی، صدور چنین ابلاغیه ای می توانست تا حد زیادی اثرگذار باشد و فرد را حداقل برای مدتی دیگر از تصمیم خود برحذر دارد. اما با گذر زمان، این ترفند هم نمی توانست تناقضات اندوخته نیروها را از درون شان پاک کند و بالاخره در وضعیت نابسامان تشکیلاتی خود را در نقطه ای بیرون می زد. تغییراتی هم که در سازماندهی برخی نفرات رخ می داد، برای مدتی سرگرم کننده بود.)

در این دوران، مجدداً سازمانکار من تغییر کرد و دوباره به مهندسی مرکز 12 منتقل شدم. فرمانده رسته مهندسی تغییر کرده بود و با شگفتی متوجه شدم که «فتانه عوض پور» دیگر فرمانده رسته مهندسی نیست و به جای وی زنی قرار دارد که چندی قبل در محور یکم دیده بودم و در آنجا فرمانده یگان بود و رابطه خوبی هم با من داشت. البته هرگز به ذهنم نزد که «فتانه» یکی از زندانیان «پروژه 73» باشد و تا مدتها پس از جداشدن از مجاهدین تصور می کردم که سازمانکار وی تغییر کرده و مسئولیت دیگری گرفته است. اما وی نیز مثل صدها مجاهد دیگر به جرم همراه نشدن تمام عیار با انقلاب ایدئولوژیک (اما با بهانه امنیتی) زندانی شده بود و هنوز وضعیت نامشخصی داشت. زنی که به جای وی گمارده بودند «سپیده عفتی» نام داشت که مدتی پیش از آن در اروپا فعالیت می کرد و به عراق بازگشت داده شده بود. از آنجا که در مقر پیشین رابطه بدی با من نداشت و چند بار که با من مواجه شده بود برخوردهای دوستانه و نزدیکی ایجاد کرده بود، ابتدا از دیدن اش در صدر رسته واکنش منفی نداشتم اما خیلی زود متوجه شدم نسبت به من دچار یک دافعه است. خودم علت آنرا نمی دانستم اما به مرور فهمیدم هرچه هست مرتبط به مباحث انقلاب ایدئولوژیک می شود. وقتی کسی در خودش احساس نزدیکی عاطفی به فرد دیگری پیدا می کرد، طبق ارزشهای انقلاب مریم، به همان نسبت از رهبری عقیدتی اش فاصله گرفته بود، چون تمام عشق و علایق مجاهدین باید نثار رهبر می شد. راه رهایی از این مسئله، ایجاد نفرت و دافعه نسبت به طرف مقابل بود. همان کاری که در بند الف انقلاب، به شکل دیگری نسبت به زن و شوهرها اجرا می شد و آنان وادار می شدند صراحتاً از یکدیگر ابراز برائت کنند. در این دوره نیز زنان باید هرگونه عواطف و احساسات انسانی خود با مردان تحت مسئول شان را قطع کنند و به آنها در حد امکان فشار وارد نمایند و رابطه غیرنزدیک و خشن برقرار کنند تا بین آنها رابطه عاطفی شکل نگیرد. و سپیده با ایجاد نفرت کاذب از من در خودش داشت برخوردهای دوستانه قبلی را از درون خود پاک و جبران می کرد.

فرماندهی مرکز را در این زمان «رقیه عباسی» برعهده گرفته بود و هر از مدتی با نفرات مختلف نشست برگزار می کرد. مشخص نبود با چه هدفی این نشست ها را پی در پی برگزار می کند اما تمرکز او ظاهراً بر اعضای قدیمی و فرماندهان دسته بود. در یکی از این نشستها (که برای افراد همین سطح در دو رسته «مهندسی و پشتیبانی جبهه» برگزار کرده بود) فردی به نام «منصور.ک» که قبلاً نیز در مورد وی نکاتی مطرح کرده بودم، سوژه شد. رقیه بعد از کمی بحث و جدل گفت که منصور در یک گزارش پیشنهاد ازدواج با «خانم مرضیه» را مطرح کرده است!. با شنیدن چنین سخنی، تمام افراد موجود در آنجا شگفت زده شدند، چون تفاوت سنی منصور و خانم مرضیه در حد یک مادر فرزند بود و باور آن بسیار دشوار بود که وی چنین درخواستی مطرح کرده باشد. وی که هرگز تصور نمی کرد چنین چیزی در نشست مطرح شود، با وحشت و چشمانی بهت زده رقیه را نگاه می کرد. یکی از زنان حاضر در این نشست، خشمگینانه ناخن ها و انگشتانش را به سمت منصور گرفت و از دور به سمت وی پنجول می کشید و فریاد می زد که «چشمهایت را بیرون می کشم». همزمان چند نفر دیگر هم به او تشر زدند و به وی جملات هشداری و تهدید آمیز نثار کردند. منصور به گریه افتاده بود و با استیصال می گفت «منظور من چیز دیگری بود، نگران بودم که مرضیه از سازمان جدا شود و به ذهنم زد که با ازدواج کردن، او را در سازمان نگه دارم»!. این رخدادهای عجیب، خنده دار و در عین حال طنزآلود نشان می داد که انقلاب ایدئولوژیک، برخلاف آنچه وعده داده شده بود، نه تنها رهایی با خود همراه نداشته، که بدتر از همیشه افراد را در بازی های جنسی و جنسیتی گرفتار کرده است. نیروهایی که از همه چیز خود گذشته بودند و چندین سال به بهانه سرنگونی وارد نمایش اجباری طلاق شده بودند و هر روز با اجبار جدیدی مواجه می شدند تا در سازمان باقی بمانند، و هیچ چشم انداز روشنی از آینده برایشان ترسیم نمی شد، اینک ذهن و روح شان در بندهای بی پایان انقلاب ایدئولوژیک دچار سردرگمی و از خود بیگانگی شده بود.

در کشاکش این نشست های تکراری و روزمرّگی های خستگی آور که در آن اجبارات تشکیلاتی-ایدئولوژیکی هم مدام تشدید می شد، من (نگارنده) نیز احساس می کردم که شرایط دیگر برایم قابل تحمل نیست و هر روز بیشتر ما را به این دلیل که «عضو سازمان مجاهدین» هستیم تحت اجبار می گذارند که هرچیزی را بدون هیچ دلیلی بپذیریم و اجازه آرامش ذهنی به ما نمی دهند و دیگر از انتخاب آگاهانه هیچ خبری نیست. لذا در نامه ای به «رقیه عباسی» گفتم که از این پس نمی خواهم «عضو» سازمان مجاهدین باشم و می خواهم در سطح یک هوادار ساده فعالیت کنم. در این نامه دلایل خود را هم عنوان کرده بودم. رقیه چند روز بعد مرا صدا زد و گفت در مورد پیشنهادت بعداً با تو صحبت خواهم کرد. نمی دانستم پاسخ آن را چگونه خواهد داد اما مسعود رجوی برنامه های گسترده ای برای سرکوب همگانی تدارک دیده بود، و اینک شورای رهبری در حال زمینه سازی شروع آن بودند و ما هیچکدام از آن مطلع نبودیم.

زمستان 1374 رقیه عباسی همه نفرات مرکز را برای یک نشست محرمانه فراخواند و گفت فورأ برای رفتن به محل دیگر آماده شوید. (تعدادی از افراد که در کلاس آموزش تاکتیک مخابرات با مربیگری افسران عراقی شرکت داشتند در این نشست شرکت داده نشدند چون مربیان عراقی توقف آموزش را نمی پذیرفتند، لذا برای آنها در تاریخ دیگری نشست برگزار گردید). محل برگزاری نشست محرمانه بود اما بعد از رسیدن به بغداد مشخص شد که سالن بهارستان برای اینکار انتخاب شده است.

یادآوری: مجاهدین دارای یک پایگاه بزرگ شهری در بغداد بودند که شامل چندین آپارتمان و چندین خانه در مرکز شهر نزدیک میدان چهل دزد بغداد و جنب خیابان کراده بود. این مجموعۀ بزرگ شامل هتل های چندین طبقه ای می شد که سازمان اجاره کرده بود و بعدها به تعداد آن افزوده شد. در واقع سراسر یکی از خیابان های کوچک بغداد را در بر می گرفت. هر کدام از این آپارتمان ها نام بخصوصی داشت از جمله:

«جلالزاده» از قدیم پایگاه اصلی سازمان در بغداد به حساب می آمد و در سال 1364 درست در کنار آن یک موشک اسکاد اصابت کرد و چند خانه به طور کامل تخریب شد.

«طباطبایی» ابتدا محل زندگی خانواده ها در روزهای آخر هفته بود که طبقۀ همکف آن نیز بعنوان قصابخانه برای آماده سازی گوشت و مرغ بکار گرفته می شد، ولی بعداً کل این ساختمان تبدیل به ساختمان مرکزی امداد پزشکی ارتش گردید.

«ازهدی» خانه ای چسبیده به بیمارستان طباطبایی بود که به عنوان آشپزخانه مورد استفاده قرار می گرفت.

«سالن بهارستان» ابتدا یک خانه بود و چندی بعد از جنگ کویت تغییراتی در آن صورت گرفت و به شکل سمبلیکی از مجلس شورای ملی، جهت تشکیل نشست های شورا ساخته شد.

«ساختمان روابط» مخصوص مسئولین روابط خارجی مقامات عراقی.

یک خانه نیز بعدها به عنوان سرپل برای نیروهایی که از قرارگاهها به بغداد تردد می کردند و نیاز به استراحت یا اسکان موقت داشتند در نظر گرفته شد… و همچنین پایگاه های «تدین، میرزایی، بقایی، سعادتی، سیفی و….».

در میان این ساختمان ها، خانه های مسکونی مردم عادی بغداد نیز وجود داشت که تحت نظارت استخبارات در آن زندگی می کردند ولی چند سال بعد به مرور آن خانه ها به دلایل امنیتی خریداری شدند و از اهالی کسی در آن خیابان وجود نداشت. در تمامی راههای ختم شده به این مجموعۀ بزرگ، نیروهای عراقی پست های چک و کنترل داشتند که از اواسط دهه 70 که چند تهاجم به آنجا صورت گرفت، تعدادشان به یک گردان می رسید. محل اقامت آنها درست در هتلی روبروی طباطبایی بود. این مجموعه بعدها به صورت یک دژ درآمد و ورود و خروج به آن از دروازه های آهنی انجام می گرفت (سنگین ترین تهاجم به این محل با سه خمپاره انداز یکبار مصرف غول پیکر 320 میلی متری و از پشت یک کمپرسی بزرگ انجام گرفت ولی موفق نبود).

تئوری انقلاب ایدئولوژیک مریم

شب هنگام به پایگاه رسیدیم و به شکل فشرده درون اتاق های یک طبقه از هتل جانبی سالن بهارستان جای گرفتیم. گفته شد همه استراحت کنند تا در وقت تعیین شده به نشست برویم اما نیمه های شب افراد را از خواب بیدار کردند و گفتند همگی در یک صفّ به طبقۀ پایین برویم. علت این امر حضور مسعود در ساختمان بود. (مسعود رجوی با وجود اینکه در یک پایگاه متعلق به سازمان حضور داشت و در میان تدابیر امنیتی شدید نیروهای عراقی از بیرون پایگاه قرار داشت، و افراد میهمان نیز همگی از نیروهای حداقل 7 ساله تشکیلات محسوب می شدند که بدون اسلحه به این مکان آمده بودند، باز هم از ترس جان حاضر نشده بود اول وقت و یا حداقل صبح روز بعد برای دیدار به آنجا بیاید و نیمه شب، آنهم تحت تدابیر شدید امنیتی و حفاظتی به طبقه همکف آمده بود تا در میان کادر محافظ خودش، چند دقیقه با مجاهدین خوشامدگویی کند). وی با تک تک نفرات روبوسی کرد و سپس همه را به صورت فشرده روی زمین نشاند و طی سخنان کوتاهی گفت:

«راحت باشید و اصلا به مسائل ایدئولوژیکی فکر نکنید. حتی اگر مسئولینتان از شما خواستند که گزارش تشکیلاتی و ایدئولوژیکی بنویسید، به آنان بگویید الان اینکار را نمی کنیم. من می خواهم فقط در مورد مسائل استراتژیک با شما صحبت کنم!».

بعد از این صحبت کوتاه، همگی به اتاق های خود بازگشتیم تا به ادامه استراحت بپردازیم در حالی که دیگر خواب از سر پریده بود. صبح روز بعد، همگی به سالن اصلی (بهارستان) منتقل شدیم و به صورت بسیار فشرده روی محل های از پیش تعیین شده جای گرفتیم و اعلام شد کسی مجاز به تغییر محل خویش نیست.

سخنان رجوی حول مسائل سیاسی-استراتژیک و موقعیت سازمان در عرصۀ جهانی بود. بحث های مفصل در این رابطه که مجاهدین بدون پول و حمایت ابرقدرت ها مبارزه می کنند و لاجرم باید بر توان خود و مردمشان تکیه کنند. در همینجا وی ضرب المثل «کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من» را مطرح کرد و در ادامه بحث را به این نقطه کانالیزه کرد که مجاهدین یا بایستی ارتش خود را منحل نمایند و یا تمام عیار، بدون تزلزل و بدون تنش داخلی به وظایف خود بپردازند. وی اشاره مفصلی کرد به خرابی مناسبات داخلی و اینکه زنان مسئول نمی توانند با برادران خود کارها را به پیش ببرند.
طبق سناریوی از قبل چیده شده، چند عضو قدیمی را در همان نشست سوژه کرد. این افراد کسانی بودند که از نظر شورای رهبری معضل تشکیلات به حساب می آمدند. مسعود یکی از این سوژه ها که نمی خواست در مورد وی سخنی گفته شود و مدام می گفت: «برادر من راضی نیستم در مورد من صحبتی شود»، را با فریادی بلند چنان مرعوب نمود که همه برای مدتی مدید بهت زده و حیرت زده سکوت پیشه کردند و جرأت سخن گفتن نداشتند.

(اشاره: مسعود رجوی همیشه چهره ای خندان از خود به نمایش می گذاشت، اما اولین بار در جریان بحث های انقلاب ایدئولوژیک -سال 1368 در سالن اجتماعات اشرف- در برابر سخن یکی از نفرات که گفت: «برادر من به خاطر شما به سازمان آمده ام نه خواهر مریم»…، چنان فریاد کشید که تمامی نفرات خشکشان زد. وی با صدایی بلند و کر کننده بر سر وی که از اسیران جنگی ایران و عراق بود فریاد زد «ساکت!» و بعد که متوجه قاف خود شده بود با یک عذرخواهی از جمع، قضیه را جمع و جور کرد. با این فریاد ناگهانی، شرایط به حدی خراب شده بود که پس از نشست، در بخش های مختلف ارتش نظرپرسی گذاشتند تا از واکنش افراد در مورد این حرکت زننده مطلع شوند. طبیعتاً کسی موضع مخالف نمی توانست بگیرد و نظر عمومی این بود که: «برادر حق داشت این طور داد بزند!». حال این دومین بار بود که مسعود در این حالت مشاهده می شد. این بار نیز وی با صدایی گوش خراش فریاد زد: «ساکت! مگر می خواهند تو را عقد کنند که می گویی راضی نیستم؟».)

تئوری انقلاب ایدئولوژیک مریم

از این نقطه صحنۀ نشست چرخید و مسعود توپ و تشرهای خود را شروع کرد و ضمن سرکوب آن فرد، دیگران را نیز زیر ضرب گرفت که:
«به چه علت از میان شما چنین افرادی رشد می کنند؟ جز اینکه همه شما نسبت به آنچه می گذرد بی تفاوت شده اید و چنین مسائلی در میان شما بوجود می آید و کار به جاهای باریک کشیده می شود؟».

آنگاه وی ضمن شرح خاطراتی از زندان های دوران شاه، بحث را بگونه ای پیش برد که همگان باور کنند که:
«مشکلات تماماً از زمانی آغاز می گردد که ذهن افراد درگیر مسائل جنسی می گردد اما تناقضات آن، با اینکه هنگام امضای کسر رهایی قرار بود برای مریم نوشته شود، برای وی نوشته نمی شود… و لذا جمع شدن اینگونه تناقاضات باعث می شود که فرد از مریم قطع شود و بمرور به طرح تناقضات تشکیلاتی، سیاسی و استراتژیک بپردازد. در نتیجه، فرد به جای مطرح کردن مشکل جنسی خودش، سازمان و استراتژی آن را زیر علامت سوآل می برد!!.»

در حین ادای همین سخنان، مسعود از تمامی زنان مجاهد خواست سالن را ترک نمایند و خطاب به مردان حاضر در جلسه گفت: «اکنون دیگر مجلس خودمانی است و من می توانم حرفهای خودم را به شما بزنم».

از این نقطه سخنان وی بر مسائل جنسی و عوارض ناشی از آن در مناسبات، و به روابط تشکیلاتی افرادی که تناقض خود را برای وی نمی نویسند متمرکز شد و گفت: «چنین نفراتی ابتدا از خواهران مجاهدشان برخی تناقضات جنسی به ذهنشان می زند ولی چون آنرا بیان نمی کنند، باعث تأثیرگذاری در کارهای جاری آنان می شود و لذا رابطه شان با خواهران مسئول از شکل ایدئولوژیکی و تشکیلاتی خارج می شود. لذا آن فرد مجاهد نمی تواند با خواهر مسئول خود رابطۀ فرمانبرداری و اطاعت تشکیلاتی برقرار کند و این مسئله بمرور مبدل به سرکشی و پرخاشگری نسبت به فرامین یک خواهر مسئول خواهد شد».

در همینجا وی خطاب به حاضرین گفت: «تیز بگویم، شما دوست ندارید خواهرانتان در موضع مسئول کار کنند بلکه آنها را فقط برای این می خواهید که بیفتید روی آنها!».

توضیح: مسعود بخوبی می دانست که مجاهدین درگیر مسائل دیگری هستند و هرگز با چنین دیدی به زنان مجاهد نگاه نمی کنند و برعکس بسیار آنان را دوست دارند و برایشان احترام قائل هستند، و داشتن تناقض جنسی نیز یک احساس غریزی در بین هم انسانها است. اما اتفاقاً او می خواست از همین ویژگی مردان استفاده کند و با این حرف که به «غیرت» خیلی از نفرات برمی خورد، احساسات را برانگیزاند تا تسلیم سخنان وی شوند. طبیعتاً مجاهدین هم به او اعتماد داشتند و می پذیرفتند که عمدۀ مشکل به خودشان برمی گردد و مسعود احتمالاً به خاطر عاری بودن از خصلت های استثماری و جنسی، این چیزها را بهتر درک می کند.

در ادامه مسعود با یادآوری خاطره ای از محمد حنیف نژاد گفت: «شما فکر می کنید ما ت…م نداریم؟ من خوب می فهمم که شما مشکلتان چیست…» البته اصطلاحات دیگری هم بکار برد از جمله اینکه «شما ش…ش تان کف کرده است». آنگاه تمامی مشکلات تشکیلاتی افراد را به تناقضات جنسی ربط داد و گفت: «قرار بود تناقضات خود را برای مریم بنویسید اما این کار را نکردید و همین تناقضات به مرور شما را در تشکیلات دچار انفعال و بریدگی کرده است».

سخنان وی در مجموع طولانی بود (روز چهارم یا پنجم) و تقریبا 15 ساعت بدون وقفه صحبت کرد به نحوی که یکی از نفرات با ناراحتی به حاضران در نشست گفت: «بی انصافها، برادر 15 ساعت است اینجا حرف می زند و یک دستشویی هم نرفته است…». با اینحال مسعود اوضاع را کنترل کرد و گفت بگذارید بحث را ببندم و یکساعت دیگر هم ادامه داد و نهایتاً از همگان خواست که تناقضات جنسی خود را به طور مستمر بنویسند و برای او بفرستند.

روزهای دیگر، مسعود با دستی پر وارد سالن می شد و در مجموع چند کار را بگونه ای موازی در طی نشست 10 روزه به انجام رسانید. یکی از همین روزها وی از تمامی نفرات زیر عضو خواست به وسط سالن بیایند و جلوی او بنشینند و با هم سوگند عضویت ادا نمایند. مسعود محل نشستن افراد در سالن بهارستان را «حوض کوثر» نامید و به همین دلیل از آن نشست ها تحت عنوان «نشست حوض» یاد می شود. پس از این مرحله که یکروز کامل را در برگرفت، از نفراتی که سال گذشته سوگند معاون مرکزیت یاد کرده بودند درخواست نمود که تک به تک برخیزند و سه بار با صدای بلند «حاضر حاضر حاضر» بگویند و از این طریق به او ابراز وفاداری مجدد نمایند. (توضیح: مسعود گاه چندین بار از یک نفر می خواست با صدای بلندتری فریاد بزند تا صدایش در نهایت قدرت باشد و در غیر اینصورت حاضر گفتن او را نمی پذیرفت. در واقع هر فرد بایستی با صدایی گوشخراش فریاد میزد اما برای برخی نفرات این عمل، کاری بس دشوار بود).

وی گفت که از این پس هیچ حلقۀ ضعیفی را تحمل نخواهد کرد و از جمع مجاهدین خواست که خودشان به صورت دسته جمعی حلقه های ضعیف را در مراکز و ستادها سرجای خود بنشانند و آنها را به انقلاب کردن وادار کنند. وی از زنان مسئول نیز گلایه نمود که چرا «رخت چرک»هایشان (نیروهای معترض و یا در حال انفعال) را برای او می آورند در حالی که خودشان موظف هستند در ستادها اینگونه افراد را سوژه و وادار به اصلاح خود نمایند. و اعلام کرد که دوران گفتگوی خصوصی با افراد پایان یافته و از این پس هرکس دچار مشکلی شود باید در حضور جمع مورد تهاجم قرار گیرد و همانجا تعیین تکلیف گردد.

مسعود بحثی دیگری هم با این شرح مطرح کرد که: «تعدادی از جداشدگان در خارج، مبدل به معضلی جدی برای مریم و فعالیت های او شده اند و همانند یک طعمه برای رژیم کار می کنند، لذا کار ما در انتقال بریده ها به اروپا اشتباه بوده و از این پس افراد بریده را به خارج نخواهیم فرستاد و هرکس خواهان جدا شدن باشد، ابتدا به مدت 2 سال باید در خروجی ارتش باقی بماند (زندانی شود) تا اطلاعات او بسوزد. بعد از طی این پروسه، او را به استخبارات عراق تحویل می دهیم تا بعد از طی مراحل قانونی به ایران فرستاده شود چون کسی که از سازمان مجاهدین ببرد، یعنی دیگر مبارزه را کنار گذاشته است، و کسی که مبارزه را کنار بگذارد برای رژیم هیچ خطری ندارد و با او کاری نخواهد داشت. لذا چنین فردی می تواند به ایران برود و زندگی کند و اینطور برای خودش هم بهتر است چون اگر رژیم از او استفاده کند، یک مهره سوخته است و حرف های او علیه مجاهدین دیگر اثر ندارد و همگان می گویند تحت اجبار و فشار بوده و دروغ محسوب می شود».

مسعود برای هراس افکنی بیشتر بین نفرات گفت:
کسی که تحویل استخبارات عراق شود دیگر تحت حمایت مجاهدین نیست و از آنجا که هیچکس در اینجا گذرنامه ندارد و اگر هم داشته باشد مهر ورود به عراق نخورده، شامل ورود غیرقانونی خواهد شد و طبق قوانین عراق، به مدت 8 سال در ابوغریب زندانی، و پس از این پروسه بعنوان اسیر جنگی با ایران تبادل می شود. (توضیح: مسعود به صورت هدفمند همه هواداران خارج کشور که درخواست ورود به قرارگاه مجاهدین در عراق می دادند را به شکل فراقانونی، از فرودگاه بغداد به پایگاه منتقل می کرد، بطوری که گذرنامه آنها مهر ورود نمی خورد. البته بسیاری هم با مدارک جعلی سازمان وارد می شدند که ورودشان به خاک عراق ثبت نمی شد. لذا حضور آنها غیرقانونی به حساب می آمد مگر اینکه در هیبت یک مجاهد خلق باشند. به همین دلیل مسعود رجوی رسماً این نکته را مطرح کرد که افراد ترس بیشتری پیدا کنند.)

blank

پس از ابلاغ این مصوبه، و از آنجا که خیال وی از بابت هرگونه خروج ساده راحت شده بود، با تحکم خاصی اعلام کرد هماهنگی لازم با استخبارات صورت گرفته و از این پس وی می داند چه برخوردی با مخالفان داشته باشد. آنگاه در حالی که دستهای خود را مشت و سینه را جلو داده بود و ادای استالین را در می آورد گفت:

«از این پس می خواهیم با مشت آهنین پاسخ دهیم»… وی یک هشدار هم به حاضران داد و گفت: «خودتان می دانید در ابوغریب چه بر سر آدمها می آورند!». مسعود در مورد منتقدان جداشده از سازمان نیز یک دستورالعمل عمومی صادر کرد و گفت: «اگر پیروز شدیم که همه را خواهم بخشید، اما اگر شکست خوردیم، وظیفه همه شماست که آنها را هرکجا که باشند پیدا کنید و به جرم خیانت اعدام کنید. برای اینکار، سلاح و پول از من، و اعدام آنها با شما. پول لازم و اسلحه را من تهیه می کنم و کشتن آنها هم مسئولیت شماست!. نگران زندانی شدن هم نباشید چون زندانهای اروپا در مقایسه با زندان های ایران مثل هتل است. در اروپا قانون اعدام هم وجود ندارد و مجازات قتل 20 سال زندان است که معمولاً عفو هم می دهند و زودتر آزاد می شوید. این وظیفه و وصیت من به شماست». (نقل به مضمون).

به این ترتیب وی دستور ترور همه منتقدان را هم صادر کرد که چیزی را کم نگذاشته باشد و بالاخره در بخش پایانی نشست هم یادآوری نمود که: «با این وضعیت خراب تشکیلاتی، من ارتش آزادیبخش را منحل کرده بودم، اما شما با حاضر حاضر گفتن خود، یکبار دیگر این ارتش را تأسیس کردید و خودتان موسس دوم آن شدید و از این پس هم باید خود حافظ آن باشید»…

مسعود توضیحاتی هم در مورد ضربه موسوم به «ضربه اپورتونیستی» دهۀ 50 در سال 1354 داد و گفت: «سازمان در آن زمان دچار یک ضربۀ مهلک گردید اما به خاطر هوشیاری مجاهدین (و در واقع خودش) و صدور بیانیه 12 ماده ای، مجاهدین توانستند برای دهسال نسبت به هر ضربه ای تضمین شوند، و ده سال پس از آن (سال 1364)، مجاهدین با عبور از انقلاب مریم برای ده سال دیگر مصونیت پیدا کردند، و اینک ده سال از آن روز گذشته است و مجاهدین در سال 1374، با شیرجه زدن توی حوض و چنگ زدن مجدد به انقلاب مریم برای دهسال دیگر تضمین شده خواهند بود». با تمام شدن مباحث اصلی، وی از همگان خواست تا در مورد نشست با کسی حرف نزنند چون می خواهد این قضیه مخفی بماند تا آنگونه که خودش می خواهد نشست های بعدی را شروع کند (یادآوری: این نشست تنها افراد مرکز فرماندهی 12 را در بر می گرفت و دو مرکز فرماندهی 10 و 11 به همراه ستادها باقی مانده بودند که خود سه نشست دیگر را طلب می کرد).

مسعود از «شهرزاد صدر حاج سید جوادی و عذری علوی طالقانی» درخواست کرد برای زنان مجاهد نیز جداگانه نشست مشابهی برگزار نمایند تا آنها نیز پاسخگوی ضعف های خود باشند. وی نمی خواست زنان مجاهد به صورت مختلط نشست داشته باشند تا بتواند آنها را نیز بخاطر اعتراضات و انتقاداتشان به داشتن مشکلات جنسی متهم کند.

نرینه وحشی و متجاوز، مادینه مطرود و مدفون
همانطور که گام به گام شرح دادم، با اینکه مسعود پیش از شروع نشست ها گفت که می خواهد راجع به مسائل سیاسی و استراتژیک صحبت کند، اما نهایتاً مباحث او تماماً جنبه ایدئولوژیکی-تشکیلاتی به خود گرفت. در همین نشست وی برای اولین بار القابی که در مورد زن و مرد ابداع کرده بود را بکار گرفت. وی معتقد بود که:

در دستگاه دوگانه جنسیت، تمامی مردان «عنصر نرینۀ وحشی و متجاوز» و تمامی زنان «عنصر مادینۀ مطرود و مدفون» هستند، چرا که در چنین دستگاه فکری که تمامی بشریت را در بند خود گرفته، مردان چیزی جز نرینه هایی که به صورت وحشیانه در پی تجاوز به حقوق دیگران و به طور خاص زنان هستند، نمی باشند. و از آن سو، تمامی زنان هم در این دستگاه فکری، چیزی جز مادینه های طرد شده از اجتماع و دفن شده در گور نخواهند بود. اما در چنین دنیایی که مملو از تجاوز و بربریت است، کسی مثل مریم (و در واقع خودش) آمده -تا با انقلاب خود- انسان ها را از این دستگاه استثماری نجات دهد. پس، بر مجاهدین است که در این شرایط، بیش از پیش، به انقلاب مریم چنگ بزنند و آنرا برای خود به عنوان تنها راه نجات بپذیرند. برای احقاق این هدف لازم است تمامی مردان مجاهد، خودشان را تمام عیار بدست مریم بسپارند و تناقضات جنسی خود را به طور مستمر و روزانه، پیش از آنکه از آنها عنصری وحشی و متجاوز بسازد که مناسبات مجاهدین را به نابودی بکشانند، برای وی بنویسند.

تئوری انقلاب ایدئولوژیک مریم

وی از زنان نیز درخواست کرد تا: «برای رهایی از دستگاه مادینۀ مدفون و مطرود، در برابر وحشیگری برادران مجاهد خود نرمش نداشته باشند و با شدت تمام با آنها برخورد کنند. و در عین حال تناقض شان در نقاطی که نمی توانند در برابر برادران خود شدت داشته باشند را برای مریم بنویسند». در واقع، باز هم مسعود تلاش خود را می کرد تا به هرشکل ممکن به اختلاف بین زن و مرد دامن بزند تا بیش از گذشته رابطه های عاطفی و دوستانه را ریشه کن کند و از ایجاد عشق و علاقه و دوستی بین نیروها جلوگیری نماید. وی در این سلسله نشست ها، مجموعاً چند کار مشخص را از همگان خواست تا دنبال نمایند:

یکم) نوشتن تناقضات جنسی و ارسال آن برای خودش. (گزارشات مربوط به مسائل جنسی و عاطفی به طور معمول در یک پاکت که روی آن عبارت «برادر مسئول» نوشته می شد، قرار می گرفت تا فرمانده رسته یا یگان آنرا برای مسعود رجوی بفرستد و خودش از خواندن آن خودداری نماید)
دوم) در کلیه مراکز و ستادها نشست های جمعی برگزار شود، و در آن کلیه موضوعاتی که در نشستهای حوض مطرح شده بود پیگیری گردد، و حلقه های ضعیف سوژه شوند تا مشکلات آنها روی دست نماند و نیازمند به نشست رهبری نباشد.

سوم) حل و فصل پدیده محفل و محفل گرایی. (مسعود به طور تیز و آشکار اعلام کرد که: «محفل یک شعبه از سپاه پاسداران در درون مناسبات مجاهدین می باشد و برای شناخت دوست از دشمن -تنها راه- تن دادن به انقلاب مریم است… و اگر کسی حتی یک گرم عنصر مجاهد خلق در درونش موجود باشد نهایتاً انقلاب خواهد کرد مگر اینکه نفوذی رژیم باشد. در نتیجه این به نفع فرد است که به هرشکل ممکن انقلاب کند ولو مورد فحش و ناسزا هم قرار بگیرد، چون در غیر اینصورت به دامان رژیم خواهد افتاد. همان بهتر که فرد کتک بخورد ولی توی دهان خمینی نیفتد که جهنمی شود)

مسعود رجوی صراحتاً انقلاب کردن و ماندن در سازمان را اجباری و هر شخص که وارد انقلاب مریم نشود را در شمار نفوذی های جمهوری اسلامی به حساب آورد تا کسی جرأت مخالفت با انقلاب مریم پیدا نکند. در پایان این نشست ده روزه، کلیه نفرات به اشرف باز گشتند و گروههای دوم تا چهارم برای نشست برده شدند. در نشستهای بعدی برخی از مسئولین نیز مورد بازخواست شدید قرار گرفتند که از جمله محمدرضا طاهی و در رأس آنها مهدی افتخاری «فرمانده فتح الله» بودند. (مهدی افتخاری که پیشتر در مورد او شرح داده بودم، مدتها به خاطر عدم ورودش به بحثهای انقلاب زیر ضرب قرار داشت و از فرماندهی چند تیپ کنار گذاشته شده و در گوشه ای از اشرف -بخش امداد- خود را به کاشتن سبزی مشغول نموده بود.)

در چهارمین نشست که آخرین سری نشستهای مسعود رجوی تحت عنوان «حوض» بود، مهدی افتخاری خطاب به مسعود رجوی چنین می گوید که: «آیا می توانم به عنوان یک میهمان در سازمان مجاهدین بمانم؟» اما بلافاصله از سوی مسئولین سازمان همچون عباس داوری، مهدی براعی و… مورد تهاجم و فحاشی قرار می گیرد و نهایتاً وی را وادار می کنند تا مسعود رجوی را در آغوش بگیرد و پاهای او را ببوسد و دوباره به عنوان معاون ستاد مشغول بکار گردد.

از دیگر نفرات مسئول که بسختی مورد هجوم رجوی قرار گرفت محمدرضا طامهی بود که به جرم ایجاد رابطه عاشقانه با یک زن مجاهد محاکمه گردید. داشتن رابطه عاشقانه گناهی نابخشودنی بود که مسعود رجوی انجام آنرا تنها در حیطۀ صلاحیت خود می دانست. محمدرضا مدتی معاون و بعد فرمانده لشکر 61 و در نهایت فرمانده رسته پشتیبانی جبهه مرکز 12 بود که بعد از این اقدام دستگیر و از موضع مسئولیت کنار گذاشته شد اما بعد از برگزاری این نشست (از آنجا که رجوی اعلام کرد به هیچوجه نیروی غیرفعال را تحمل نمی کند) به مانند مهدی افتخاری، در موضع مسئولیت معاون ستاد -در بخش انبار تأسیسات- مشغول بکار کردید. وی از آن پس شخصی شکسته و خورد شده به نظر می رسید.

مسعود در نشستهای حوض آنگونه که خودش می گفت کاری انجام داد که تا دهسال آینده مجاهدین تضمین شده باشند (به زبان دیگر با مشت آهنین خود که توسط استخبارات عراق تقویت شده بود، تلاش کرد آنچنان رعب و وحشتی ایجاد نماید که هیچکس جرأت اعلام بریدگی نداشته باشد). وی در رویاهای خود تصور می کرد با ترساندن نیروها از حبس شدن در زندان ابوغریب بخاطر ورود غیرقانونی به خاک عراق، و اینکه هرگز پای کسی به اروپا نخواهد رسید و به جمهوری اسلامی مسترد خواهند شد، و ترساندن از سرکوب جمعی در نشستهای عریض و طویل، و ترسانیدن از مارک و اتهام نفوذی و پاسدار بودن، می تواند مدت طولانی تری جلوی ریزش نیروها را بگیرد و پایه های قدرت خود را استحکام بخشد، اما هرگز تصور نمی کرد آنچه در عرصۀ جهانی می گذرد همیشه مطابق میل وی بر پاشنه نخواهد چرخید. با اینحال، این حرکت سرکوبگرانه برای مدتی کوتاه پاسخ مثبت داد و تا مدتها کسی جرأت اعتراض (یا به قول سازمان قلوس بازی) نداشت، اما در دراز مدت آنچنان که شرح خواهم داد به نفع او نشد و ناچار باز هم سرکوب را شدت بخشید.
ادامه دارد….
حامد صرافپور

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا