بازجویی نرم مادرانه خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و دوم
ماجرای فرار عابدین جانباز را به خاطر داری؟ پیام غلامعلی میرزایی به دوستش نجف کمالی
می دانم نامه ات دیکته شده از سمت سران مجاهدین بوده سخنی با حیدر پیرزادی ساکن در کمپ آلبانی
پیام حمید آتابای برای اصغر فتحی در کمپ آلبانی مجاهدین خلق
اصغر فتحی از اعضای حاضر در کمپ مانز ( اشرف 3) مجاهدین خلق در آلبانیست که سالهاست از هر گونه ارتباط با دنیای بیرون و با خانواده اش محروم بوده است. نه اصغر و نه هیچ کدام از اعضای سازمان مجاهدین خلق، اجازه ندارند به هیچ طریقی با خانواده شان در ارتباط باشند حتی در […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت بیست و نهم
در قسمت قبل، امیر یغمایی با ذکر خاطره ای از کمپ اشرف درباره اولین تجربه اش از مواجهه با مرگ توضیح می دهد. مرکز ۱۹ حالا دیگر شکل واقعی خود را پیدا کرده بود. روزهای ما در گرمای سوزان بیابان عراق سپری میشد، جایی که خورشید از صبح زود با تمام قدرتش بر زمین خشک […]
در تشکیلات مجاهدین خلق کرامت انسانی نادیده گرفته می شود
انسان اشرف مخلوقات خدای بزرگ است و در بین آفریده های خداوند بیشترین ارزش و اعتبار متعلق به انسان است. این کرامت انسانی مربوط به تمامی انسانهای روی کره زمین است و به رنگ و نژاد و مقام و درجه نمی شود الا اینکه انسان با اعمال ناشایستش این کرامت انسانی را پایین بیاورد: “که […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت بیست و هفتم
امیر یغمایی در قسمت قبل خاطرات خود از اولین تمرین تیراندازی می گوید. فکر اینکه باید اسلحه را کنار صورتم بگیرم و شلیک کنم، برایم دلهرهآور بود. فرمانده میدان تیر، سعید نقاش، که یکی از مجاهدین قدیمی و باتجربه بود، به ما دستور داد که سیبلهای کاغذی را در فاصله ۵۰ متری نصب کنیم، سپس […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت بیست و ششم
امیر یغمایی در قسمت قبل خاطرات خود به قسمتی از خاطرات خود در مرکز 19 پرداخت. پس از مدتی، آموزشهای نظامی بهطور جدی آغاز شد. ما به میدان تیر برده شدیم تا با کلاشنیکف AK-47 شلیک کنیم. میدان تیر در یک منطقه ایزوله در کمپ اشرف قرار داشت و با خاکریزهای بزرگ احاطه شده بود. […]
پیام آدم کریمی برای ساکنان کمپ مانز مجاهدین
مسئول انجمن نجات زنجان با آدم کریمی عضو نجات یافته از تشکیلات سازمان مجاهدین خلق دیدار و گفتگو کرد. در این ملاقات آدم کریمی ضمن آرزوی آزادی همه اسیران رجوی خطاب به آنها گفت : در چند روز اخیر به طور خاص با آغاز سال جدید شاهد مرگ های تلخ در درون کمپ موسوم به […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت بیست و پنجم
امیر یغمایی در قسمت قبل خاطراتش عنوان کرد که ما بالاخره قرار بود به ارتش بپیوندیم. این لحظهای بود که مدتها انتظارش را میکشیدیم. اما در عین حال، احساس میکردیم که این تصمیم در مقایسه با بقیه افراد ناعادلانه است. در شب، سوار یک کامیون نظامی آلمانی برند IFA شدیم و از ورودی خارج شدیم. […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت بیست و چهارم
در قسمت قبل امیر یغمایی توضیح داد که چگونه در همان روزهای ابتدای ورود به اشرف آموزش کلاش دید. بعد از ناهار، معمولاً نیم ساعت استراحت داشتیم. در این زمان، من و شریف در یکی از اتاقهای محل اقامتمان که کمدهایمان در آن قرار داشت، با هم کشتی میگرفتیم. من نسبت به او کوچکتر و […]
روایت مسعود دریاباری از آنچه در سلیمان بک عراق گذشت
مسعود دریاباری، عضو نجات یافته از تشکیلات مجاهدین خلق و عضو کنونی انجمن نجات مازندران است که سالهای زیادی از عمرش را در مناسبات سازمان گذرانده و از نزدیک شاهد جنایات متعدد سران مجاهدین بوده است. یکی از جنایت های هولناک مسعود و مریم رجوی، کشتار اکراد عراقی به پشتیبانی از ارباب شان یعنی صدام […]
شرکت اعضای انجمن نجات خوزستان در مراسم ترحیم سید شجاع سید لطیفی
روز پنجشنبه 28/1/1404 اعضای انجمن نجات خوزستان در مراسم ترحیم مرحوم سید شجاع لطیفی از اعضای نجات یافته از تشکیلات مجاهدین خلق که در مسجد امام زین العابدین منطقه فرهنگ شهر اهواز برگزار شده بود شرکت نموده و ضمن عرض تسلیت با بازماندن آن مرحوم ابراز همدردی نمودند. سید رضا لطیفی فرزند آن مرحوم ضمن […]
پیام تسلیت به مناسبت درگذشت سید شجاع سید لطیفی
انالله وانا الیه راجعون با نهایت تاسف و تالم با خبر شدیم که آقای سید شجاع سید لطیفی از اعضای جدا شده از مجاهدین خلق روز پنجشنبه 28/1/1404 بعد از تحمل یک دوره بیماری و در سن 65 سالگی در شهر اهواز دار فانی را وداع گفت و به رحمت ایزدی پیوست. اعضای انجمن نجات […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت بیست و سوم
امیر یغمایی در قسمت قبل خاطرات خود روزهای اول ورود به اشرف را چنین می نویسد: بعد از اعلام برنامه، برای گرفتن سلاح به صف شدیم. یک قبضه کلاشنیکف چینی به من داده شد، که خیلی سنگین به نظر میرسید. سپس، در محوطهی آسفالتهای مقابل سالن غذاخوری، به صف ایستادیم. در همان روز، دوره آموزشی […]

