اسداله مثنی، جلاد و شکنجه گر اشرف – قسمت چهارم و پایانی

شستشوی مغزی یا همانند سازی با مهاجم (بازجو)!
اخیرا سازمان در چندین مرحله و به بهانه های مختلف سعی کرد با بزک کردن چهره کریه این شکنجه گر و آوردن وی به برنامه تلویزیونی این گروه در «سیمای آزادی»، باصطلاح از وی اعاده حیثیت کرده و سابقه شکنجه گری او را ذهن مخاطبین خود پاک کند، اما مگر می شود این نماد شکنجه و هیولای رجوی را از اذهان پاک کرد!
البته پرواضح است که اسداله مثنی خود یک قربانی فرقه ای است و بر کسی پوشیده نیست که در مکتب رجوی همه یا شکنجه گر تربیت می شوند یا شکنجه شده هستند!
اسداله مثنی و امثال ایشان تربیت یافته مکتبی هستند که می تواند از یک مبارز، یک زندان بان یا یک زندانی بسازد، در هر صورت هردو قربانی یک شیاد و استاد مغزشویی به نام رجوی هستند!
هدف ما نیز نه زوم شدن روی چنین افرادی بلکه با باز کردن ابعاد شخصیتی او، در تلاش هستیم مکتب فرقه ای و مخرب رجوی را بیشتر برای همگان روشن تر نمائیم!
در بررسی شخصیت افرادی که در فرقه رجوی اعمال خشونت میکنند، مشاهده شده که اکثر این افراد به صورت مشخصی خود قربانی خشونت بوده اند!
در واقع, پدر”کتک خورده”, پدر”کتک زن” میشود!
لذا میتوان اینگونه نتیجه گرفت که بین شکنجه گر و قربانی در فرقه رجوی، شباهتهایی وجود دارد! مهمترین این شباهت ها این است که به ندرت شکنجه گر و یا قربانی به خودی خود از شکنجه و یا آموزش آن صحبت میکند! هر دوی آنها با رازی یکسان که آنان را از دنیای زندگان جدا میکند به هم وابسته اند!
در واقع شکنجه گران را در فرقه رجوی، اگر به صورت مجموعه و یا نظام نگاه کنیم، در می یابیم که هیچ کس شکنجه گر به دنیا نیامده است! بلکه برای شکنجه کردن”تربیت” میشود! در واقع شکنجه گران پیشاپیش بر مبنای ملاکهایی از قبیل گسستگی از محیط فرهنگی اولیه (ایران)، بیکاری، وضعیت اقتصادی ناپایدار، بی اطمینانی نسبت به آینده و… انتخاب میشوند و ملاکهای کاذبی مانند زورمندی، استحکام، شجاعت،هوش و… برای انتخاب، به خود این افراد مطرح میگردد!
نکته دیگر این است که این افراد خود به نوعی دچار شستشوی مغزی شده اند و اعتقاداتی به آنها القاء شده است! پدری که فرزند خود را به قصد تنبیه تا حد کشتن کتک میزند، برای خود توجیه دارد! شکنجه گران هم خود را توجیه میکنند و یا به تعبیری توجیه شده اند و این در ابعاد فکری ذهنی و ناخودآگاه آنهاست که خود را محق میدانند!
در واقع شکنجه گرانی مثل اسداله مثنی و فروغ پاکزاد، دوشخصیتی اند و کسی نمیتواند گمان کند که مخاطب او، روی دیگری دارد که در محل زندان آشکار میشود!
عمیق ترین تغییر در شکنجه در فرقه رجوی، رسیدن به” شستشوی مغزی” و یا به عبارتی همانندسازی با مهاجم و بازجو است! یعنی قربانی هویت و تفکر و باورهای بازجو را درونی ساخته و متعلق به خود میداند! به تعبیر دیگر ,قربانی”فرامن” خود را برون فکنی نموده و بازجو را فرد باارزشی میبیند!
همچنان که جسم برای سالم بودن به غذا نیازمند است. مغز نیز برای حفظ کارکرد طبیعی خود محتاج بهره مندی از اطلاعات میباشد و همان گونه که در شرایط نبود غذای مناسب، گوشت مردار که انسان فطرتًا از خوردن آن مشمئز میشود و حرام است، قابل خوردن و حلال میگردد، سیستم عصبی نیز در شرایط محرومیت اطلاعات و تحریکات حسی، عطش دریافت اطلاعات را دارد و در این مرحله، قادر به انتخاب و تفکیک و تصفیه اطلاعات درست از نادرست نمیباشد. به عبارتی انسان برای پاسخ به یک نیاز حیاتی که حفظ پیوستگی ذهن و روان و یا ادامه حیات است، به صورت ناخودآگاه اطلاعات نادرست را می پذیرد!
یک راه پیشگیری از این اتفاق، تولید اداراکات و اطلاعات در ذهن است. یعنی زندانی خود را با خاطرات و محفوظات و داستانهایی سرگرم کند. در این شرایط، افرادی که قدرت تخیل و فانتزی قوی دارند و میتوانند خود را با خاطرات گذشته یا محفوظاتشان سرگرم کنند، آسیب پذیری کمتری دارند! خواندن و مرور اشعار یا متون مقدس و دینی و به ویژه محفوظاتی که برای زندانی و قربانی،همراه با خاطرات خوش، نیز میتواند جایگزین مناسبی برای محدودیت ادراکی حسی به وجود آمده باشد. در حقیقت، به میزانی که فرد خود را سرگرم کند و برای خویش”برنامه”تدارک ببیند و از سکوت و در انتظار ماندن بپرهیزد، در عبور سالم تر از این شرایط موفق تر خواهد بود. فردی که در این شرایط قرار میگیرد، باید”انتظار” را از خود دور کند!
البته, توانایی افراد و آستانه تحریک آنها متفاوت است. فردی با سه روز انفرادی تحت تاثیر قرار میگیرد و دیگری با 30 روز!
عوامل شخصیتی و حتی سن و تواناییهای جسمی و فیزیکی فرد نیز موثراست. افراد به میزانی که درونگراتر باشند و ارتباطات اجتماعی شان کمتر باشد، تنهایی را بهتر تحمل میکنند! افرادی که زود عصبانی میشوند و یا گمان میکنند که دنیا باید همیشه بر وفق مرادشان باشد،بیشتر تحت تاثیر قرار میگیرند!
هر چه سازگاری افراد با محیط بیشتر باشد، امکان تحمل شرایط شکنجه روحی روانی بیشتر میشود! همچنین افرادی که ذهنیت و حافظه قوی و یا توان خلاقیت بالایی دارند بهتر و بیشتر میتوانند وضعیت انفرادی یا شرایط شکنجه روحی روانی را تحمل کنند. چرا که وقتی همه چیز را از آنها میگیرند باز میتوانند با توانایی های ذهنی خود! خویش را سرگرم کنند!
افرادی که به منظور ایجاد شستشوی مغزی در زندان های رجوی،تحت فشار و شکنجه قرار میگیرند. مراحل روانی خاصی ر ا تجربه میکنند که شدت و نظم این مراحل میتواند متفاوت باشد! یکی از شایع ترین این حالتها، افسردگی است!
افسردگی در آن، فقط به صورت عاطفی شدن زیاد، وجدانی شدن و احساس غم و گریه خود را نشان میدهد!
البته مراحل روانی در افراد در یکی از مراحل زیر متوقف میشود و پیشرفت نمیکند:
1- ابتدا فرد دچار احساس درماندگی و فراموش شدگی میشود. فقط بازجو است که او را به دنیای بیرون متصل میکند!
2ـ سپس در برابر رفتارهای متغیر بازجو که روزی مهربان و روزی دیگر بسیارخشن و غیر قابل دسترسی است، دچار حیرت و سرگردانی میشود!
3- احساس تردید و عدم اطمینان که از او چه میخواهند و البته فقط بازجو پاسخ این سوال را میداند!
4ـ در این مرحله زندانی به بازجو وابسته میشود، میخواهد او را بشناسد و با او ارتباط برقرار کند که این وابستگی بیمارگونه است!
5- احساس تردید و از دست دادن شعور و آرمان ها به دلیل وابستگی به بازجو!
6- احساس گناه به دلیل وابستگی به بازجو!
7- احساس تردید و سوال در مورد سیستم ارزشی خود!
8- از دست دادن قدرت نقادی و ارزیابی چند جانبه کارهای خود!
9- احساس بالقوه شکست و ترس از دیوانه شدن!
10 – احساس نیاز شدید برای داشتن اصول جدید و ثابت که بازجو برای یافتن این اصول به او کمک میکند!
11 – احساس نهایی تعلق یا همانندسازی!
بعد از ایجاد احساس وابستگی به بازجو و احساس گناه، شستشوی مغزی تازه آغاز میشود!
هر چیزی که زندانی بیان میکند، باعث رضایت بازجو نمیشود و بازجو در باره هر جمله سوالات متعدد و چندجانبه ای میکند و شروع میکند به بازنویسی جملات با خود زندانی!
زندانی مجبور است نوشته های او ر ا بپذیرد و یا مدام بحث کند و این اساس و عصاره شستشوی مغزی است! در واقع بازجو وقتی راضی میشود که زندانی از اظهارات قبلی و سیستم ارزشی بازجو برای صحت گفته های خود استدلال میکند!!!
اما آیا اثرات شکنجه روانی و شستشوی مغزی پایدار است، تا کی و چه مدت ادامه دارد؟
انسان همواره در حال تغییر است و هر تجربه ای بر او اثر میگذارد. فردی که شکنجه و زندان را تجربه کرده با فردی که این تجربه را نداشته متفاوت است! یعنی کلیه آثار شکنجه هرگز برطرف نمیشود! اما تغییر سیستم ارزشی و باورهای جدید، ناپایدارند و هر چه این تغییر در شرایط بسته تر اتفاق افتاده باشد با تغییر محیط سریعتر و زودتر عوض میشود! در محیط باز بیرون و اطلاعات جدید نیز مجددًا عقاید تغییر میکند!
امیدواریم و به این امید زنده هستیم که در وهله اول نگذاریم افراد دیگری در دام این فرقه های مخرب و انحرافی گرفتار شوند! در گام بعدی کمک کنیم که جامعه جهانی و سایرین که به واسطه آشنایان در ارتباط با چنین فرقه های شیادی قرار گرفتند با عزمی جزم تر به نجات اسیران در فرقه کمک کنند…
فرید

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا